آ
آ. (حرف ) الف لَیِّنه ، مقابل همزه یا الف متحرکه ، حرف اوّل است از حروف هجا، و در حساب جُمَّل آن را به یک دارند. این حرف چون در اوّل کلمه باشد گاه به همزه ٔ مفتوحه بدل شود، چون در آفکانه ، افکانه . آفسانه ، افسانه : (۱)
شکم حادثات آبستن
از نهیب تو آفکانه کند.
مسعودسعد.
هیبتش چون بانگ بر عالم زد افکانه شود
هر شکم کز حادثات دهر باشد حامله .
مسعودسعد.
ترکیب...
آء
آء. (ع اِ) ج ِ آءهٔ.
آآ
آآ. (اِخ ) (کلمه ٔ آلمانی به معنی آب ) نام عده ٔ بسیاری از رودخانه های ممالک سلت و آلمان . || نام رودخانه ٔ ساحلی فرانسه (دریای شمال ) که کشت و زرع سنتومر بدوست . طول آن 80 هزار گز.
آئب
آئب . [ ءِ ] (ع ص ) بازگردنده . ج ، اُوّاب ، اُیّاب .
آئبه
آئبه . [ ءِ ب َ ] (ع ص ) مؤنث آئب . || (اِ) آبی که در نیمروز خورند.
آءهٔ
آءهٔ. [ ءَ ] (ع اِ) نام درختی است و گویند بانک . (مهذب الاسماء). || ثمره ٔ درختی . (منتهی الارب ) (مهذب الاسماء). ج ، آء. || کلمه ای که بدان شتر را زجر کنند. (منتهی الارب ). || حکایت از صوت و آواز هر چیز.
آآر
آآر. (اِخ ) رودخانه ای است در سویس که از گردنه ٔ «گِرمَسل » سرچشمه گیرد و «برن » و «سُلور» را آبیاری کند و با «روس » و «لیما» و «تی یِل » یکی شده به رود رَن ریزد. طول آن 280 هزار گز.
آئرپلان
آئرپلان . [ ءِ رُ ] (فرانسوی ، اِ) (۱) هواپیما. طیاره . آسمان پیما.
آآرو
آآرو. [ رَ ] (اِخ ) شهری است در سویس کرسی ولایت آرگوی ، در ساحل «آر»، دارای 12000 تن سکنه .
آئس
آئس . [ ءِ ] (ع ص ) مأیوس . ناامید. نومید.
آئل
آئل . [ ءِ ] (ع ص ) شیر ستبر. || هر چیز ستبر از روغن و عسل و مانند آن .
آئن
آئن . [ ءِ ] (ع ص ) مرفّه و تن آسان .
آئین
آئین . (اِ) رجوع به آیین شود.
آئینه
آئینه . [ ن َ / ن ِ ] (اِ) رجوع به آیینه شود.
آارخیس
آارخیس . [ اَ ] (اِ) آرخیس . آرغیس . اَرغیس . پوست ریشه ٔ امبرباریس یعنی زرشک و در دمشق و مصر آن را عودالریح خوانند.
آارس
آارس . [ اُ رُ ] (اِخ ) نام بندری به دانمارک دارای 78000 مردم .
آاطریلال
آاطریلال . [ اَ ] (اِ) آطریلال . رجوع به اَآطریلال و اِطریلال شود.
آالبرگ
آالبرگ . [ اُ ب ِ ] (اِخ ) نام بندری است به دانمارک دارای 43000 تن سکنه .
آانس
آانس . [ اَ ] (اِ) سپند.
آب
آب . (اِ) (اوستائی آپ ap، سانسکریت آپ َ apa، پارسی باستانی آپی api، پهلوی آپ ap) مایعی شفاف بی مَزه و بوی که حیوان از آن آشامد و نبات بدان تازگی و تری گیرد. و آن یکی از چهار عنصر قدماست و به عربی آن را ماء و بلال خوانند. و ابوحیّان و ابوالحیوهٔ و ابوالعباب و ابوالغیاث و ابومدرک از کنیتهای آن است و در بعض لهج...
آب
آب . (اِ) نام ماه یازدهم از سال ملی یهودو ماه پنجم از سال عرفی و دیوانی آنان و غُرّه ٔ آن بگفته ٔ مورخین قدیم با سلخ مرداد یا غُرّه ٔ شهریور مطابق است . و این ماه نزد بنی اسرائیل ماه عزا و ماتم باشد. و بروز پسین آن وفات هارون است و یهود بدان روز روزه دارند. (از قاموس کتاب مقدس ). و در فرهنگهای فارسی نام ماه یازدهم سال سریانی معروف برومی میان تموز و ایلول مطابق اسد عربی و مرداد فارسی و نیز اغسطوس رومی ، و بعضی گفته اند مطابق عقر...
آب
آب . (اِخ ) نزد نصاری ، اقنوم اوّل از اقانیم سه گانه . صورتی از اَب .
آب آلو
آب آلو. [ ب ِ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آب که در آن آلو تر نهاده باشند.
آب آمیخته
آب آمیخته . [ ب ِ ت َ / ت ِ ] (ترکیب وصفی ، اِ مرکب ) آب مضاف : و عقرب را آب آمیخته و سخت رو. (التفهیم ).
آب آهک
آب آهک . [ ب ِ هََ ] (ترکیب اضافی ، اِ مرکب ) آبی که در آن مقداری معلوم آهک ریزند و پس از رسوب آب را در معالجات بکار برند.