هائم . [ ءِ ] (ع ص ) حیران . شیدا. سرگشته . (مقدمهٔ الادب زمخشری ) : وقال : افق ! حتّی متی انت هائم ؟ ببثنهٔ فیها قد تعید، و قد تبدی . (۱) (جمیل بن معمر العذری از آداب اللغهٔ العربیهٔ و تاریخها ج 1 ص 88). رجل هائم ؛ مرد سرگشته . (منتهی الارب ) (ناظم الاطباء). شیفته و سرگشته شونده در عشق و سرگردان در غیر راه راست و سخت تشنه شونده . (غیاث اللغات ). || سخت تشنه . (منتهی الارب ) (غیاث اللغات ) (ناظم الاطباء).