:
فاخته گون شد هوا ز گردش خورشید
جامه ٔ خانه به تبک فاخته گون شد.
رودکی .
فاخته وقت سحرگاه کند مشغله ای
گویی از یارک بدمهر است او را گله ای .
منوچهری .
بوستان عود همی سوزد تیمار بسوز
فاخته نای همی سازدطنبور بساز.
منوچهری .
فاخته راست بکردار یکی لعبگر است
درفکنده به گلو حلقه ٔ مشکین رسنا.
منوچهری .
تافاخته مهری تو و طاوس کرشمه
عشق تو چو باز است و دل من چو کبوتر.
امیرمعزی .
فاخته مهری نباید در تو دل بستن که تو
هر زمان جفت دگر خواهی و یار دیگری .
لامعی .
آن قصر که بر چرخ همی زد پهلو
بر درگه آن شهان نهادندی رو
دیدیم که بر کُنگُره اش فاخته ای
بنشسته و می گفت که : کوکوکوکو؟
خیام .
باز مردان چو فاخته در کوی
طوق در گردنند و کوکوگوی
فاخته غایب است گوید: کو
تو اگر حاضری چه گویی ؟ هو!
سنایی .
مرحبا ای فاخته بگشای لحن
تا گهر بر تو فشاند هفت صحن
چون بود طوق وفا در گردنت
زشت باشدبیوفایی کردنت .
عطار.
صفیرصلصل و لحن چکاوک و ساری
نفیر فاخته و نغمه ٔ هزارآوا.
خاقانی .
فاخته گفت آه من کِلّه ٔ خضرا بسوخت
صاحب این بار کو؟ ورنه بسوزم حجاب .
خاقانی .
فاخته در بزم باغ گویی خاقانی است
در سر هر شاخ سرو شعرسرای آمده ست .
خاقانی .
هر فاخته بر سر چناری
در زمزمه ٔ حدیث یاری .
نظامی .
با همه جلوه ٔ طاوس وخرامیدن کبک
عیبت آن است که بی مهرتر از فاخته ای .
سعدی (خواتیم ).
جمع فاخته در عربی فواخت و در پارسی فاختگان است :
بر سر سرو بانگ فاختگان
چون طرب رود دلنواختگان .
نظامی .
- امثال :
به یک گز دو فاخته زدن ؛ با یک کار دو مقصود انجام دادن . یک تیر و دو نشان .
ترکیب ها:
- فاخته گون . فاخته طوق . فاخته مهر. رجوع به این ترکیبات شود.