گاس
گاس . (اِخ ) دهی است از دهستان درزآب بخش حومه ٔ شهرستان مشهد ، در 80 هزارگزی شمال باختری مشهد، واقع در 9 هزارگزی باختر راه مشهد به باشتین ، دره ، سردسیر. دارای 358 تن سکنه ، زبان آنها کردی ، آب آن از رودخانه ، محصول آنجا غلات ، عدس . شغل اهالی زراعت ، مالداری . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 9).
گاساندی
گاساندی . (اِخ ) (۱) (آبه پیر) ریاضی دان و فیلسوف مادی فرانسه ، معاصر دکارت ، وی چهار پنج سال هم بر او مقدم بوده است و از کسانی است که در سرنگون کردن فلسفه ٔ اسکولاستیک کوشیده است اما هر چند با ارسطو مخالف بود با دکارت هم چندان موافقت نداشته و از اشخاصی است که بر او اعتراضات مفصل کرده است و در مذاق فلسفی بیشتر متمایل به ابیقور و ذیمقراطیس بوده است . (سیرحکمت در اروپا ج 2 صص
گاسپزیه
گاسپزیه . [ پ ِ ی ِ ] (اِخ ) (۱) نام شبه جزیره ٔ نسبهًٔ بزرگی است در آمریکای شمالی در خطه ٔ کبک از قطعه ٔ دومینیون تابع انگلستان و در جنوب مجرای رود سنت لوران دیده می شود و بخطه ٔ برونسویک جدید پیوستگی دارد، از شمال با خلیجی که رود سنت لوران آن را در مصب خود تشکیل نموده و از شرق با خلیج سنت لوران ، و از جانب جنوب با خلیجی موسوم به خلیج گرمیها و از جنوب غربی با برونسویک جدید محدود ومحاط میباشد، طولش ، 280...
گاسپه
گاسپه . [ پ ِ ] (اِخ ) (۱) نام خلیجی است که در نوک شبه جزیره ٔ گاسپزیه واقع در امریکای شمالی دیده می شود و عمق بسیار دارد.
گاسپه
گاسپه . [ پ ِ ] (اِخ ) نام دماغه ای است در مدخل خلیج گاسپه ، واقع در شبه جزیره ٔ گاسپزیه به کائن در آمریکا.
گاستر
گاستر. [ ت ِ ] (اِخ ) (۱) (مِسْر) شخصیتی که رابله در کتاب معروف خود«پانتاگروئل » ابداع کرده است . گاستر کلمه ای است یونانی و بمعنی شکم و معده میباشد. لافونتن نیز در یکی از قصه های خود که بنام «اعضا و معده » (۲) میباشد، «مسر گاستر» را بکار برده است .
گاستروسل
گاستروسل . [ رُ س ُ ] (اِ) (۱) رج-وع ب-ه گ-است-رولا ش-ود.
گاسترولا
گاسترولا. (اِ) (۱) مرحله ای است از رشد جنین که در دنباله ٔ بلاستولا قرار داشته و در آن دو طبقه ٔ سلولی یا برگه (۲) مشخص میگردند یکی خارجی یا اکتودرم (۳) و دیگری داخلی یا آندودرم (۴) . گاسترولا بطرق مختلفی تشکیل می شود:
1 - گاسترولاسیون بواسطه ٔ فرورفتگی (۵) یا آمبولی (۶) . هرگاه تخم توتیای دریایی را در نظر آوریم در قطب حیوانی آن 50 سلول بیرنگ موجودند که در موقع گاسترول...
گاسکنی
گاسکنی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) (۱) (خلیج ...) گاسکونی خلیجی است در اقیانوس اطلس بین فرانسه و اسپانی .
گاسکنی
گاسکنی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) (۱) گاسکونی . یکی از ایالات قدیم فرانسه است که حاکم نشین آن اُش بود و مدتها بوسیله ٔ دوک های مستقل اداره میشد و در 1052 م . به دوک نشین گویِّن منضم گردید انگلیسیان پس از معاهده ٔ برتین یی آن را اشغال کردند. با جلوس هانری چهارم آن ایالت ضمیمه ٔ متصرفات سلطنتی شد. سرزمین این ایالت قدیمی شامل استانهای پیرنه ٔ علیا، ژر، لاند و قسمتی از پیرنه ٔ سفلی و گارون علیا و ل ُ اِگارن و...
گاسکوناد
گاسکوناد. [ ک ُ ] (اِخ ) (۱) نام رودی است در جماهیر متفقه ٔ آمریکای شمالی ، و در جمهوری میسوری ، که وارد نهر عظیم میسوری تابع نهر میسی سیپی میگردد و در جهت جنوبی از جمهوری نامبرده سرچشمه گرفته اول به سوی شمال و آن گاه به سمت مشرق روان می گردد و پس از آنکه یک مسافت سیصدمتری را طی میکند و ضمناً میاه اوراژه وچند نهر دیگر را با خود یار میسازد در 55 هزارگزی از طرف پائین قصبه جفرسون سیتی یعنی در طرف شرق آن...
گاسکونی
گاسکونی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) (۱) در تقسیمات کشوری سابق فرانسه ، یکی از خطه های جنوب غربی بشمار میرفت ، از طرف مغرب با خلیج گاسکنی متشکل از اقیانوس اطلس از جانب جنوب با رشته ٔ کوههای پیرنه یعنی با مرزهای اسپانیول و نیز با خطه ٔ به آرن ، و از سوی مشرق به دو خطه ٔ فوا و لانکدوک ، و از سمت شمال به خطه ٔ کویانا محدود میباشد، حدود مشرقی و شمالیش منحصر به مجرای گارونه نیست چنانکه این حدود، در جهت مشرق ، و در آن طرف مجرای نامبرده و در جهت...
گاسکونی کورفزی
گاسکونی کورفزی . [ ک ُن ْی ْ ] (اِخ ) (خلیج گاسکونی ) این نام را به قسمت واقع در بین سواحل غربی فرانسه و سواحل شمالی اسپانیا از اقیانوس اطلس اطلاق نمایند و یک خلیج مثلث بسیار عمیق سحر آسا میباشد، و خطه ٔ گاسکونی در یک جهت از زاویه ٔ آن جایگیر گشته ، و سواحل اسپانیا یک ضلع کامل و مستقیم این مثلث را در بر می گیرد، و ضلع دیگر آن منحنی است که سواحل فرانسه را تشکیل میدهد.
گاسموآک
گاسموآک . (اِ) دارکوب . رجوع به دارکوب شود.
گاسه
گاسه . [ س ِ ] (روسی ، اِ) رجوع به گارسه شود.
گاسیلی
گاسیلی . (اِخ ) (۱) نام حاکم نشین کانتون مربیهان ناحیت وان . دارای 1310 تن سکنه است .
گاسیون
گاسیون . [ ی ُ ] (اِخ ) (۱) از جمله بنادر معروف ممالک تابعه ٔ ایران واقع در کنار دریای مغرب من جمله در مصر است . رجوع به ایران باستان صص 1510 - 1511 شود.
گاسیون
گاسیون . (اِخ ) (۱) ژان دُ. مارشال فرانسه متولد در پو در سال 1609 و متوفی در آراس بسال 1647 م . وی با جمعی از داوطلبان فرانسوی به خدمت (گوستاو آدلف ) پادشاه سوئددرآمد. در لیپزیک و نورمبرگ رشادتها بخرج داد بعد به فرانسه برگشت و با درجه ٔ سرهنگی به خدمت مشغول گردید و در سال 1638 م . به درجه ٔ مارشالی ارتقاء یافت . در نتیجه ٔ جراحاتی که در «لان »...
گاشاک
گاشاک . (اِ) گیپای خرد و کوچک را گویند یعنی پارچه های پوست شکنبه را بدوزندو با گوشت و برنج مصالح پر کنند و پزند. (برهان ).
گاشتن
گاشتن . [ ت َ ] (مص ) متعدی گشتن . ابا کردن . گردانیدن . (برهان ). گرداندن . گشتن :
به آوردگه رفت و نیزه بگاشت
چولختی بگردید و باره بداشت .
دقیقی .
ترا پاک یزدان بر آن برگماشت .
بد او ز ایران و توران بگاشت .
فردوسی .
بدین گونه گفتند پیر و جوان
جز از رستم نامور پهلوان .
که رستم همی ز آشتی سر بگاشت
ز درد سیاوش به دل کینه داشت .
فردوسی .<...
گاشتنی
گاشتنی . [ ت َ ] (ص لیاقت ) گشتنی . برگرداندنی . برگشتنی .
گاشکوئیه
گاشکوئیه . [ ئی ی ِ ] (اِخ ) ده کوچکی است از دهستان سربنان بخش زرند شهرستان کرمان ، در 28 هزارگزی شمال زرند و دو هزارگزی راه مالرو راور به زرند. دارای 4 تن سکنه است . (از فرهنگ جغرافیائی ج 8).
گاف
گاف . (اِ) نام حرف بیست و ششم از الفبای فارسی و از حروف معقوده . رجوع به «گ » شود. || شکاف . درز :
بیامد قلون تا بنزدیک در
ز گاف در خانه بنمود سر.
فردوسی .
ظاهراً «کاف » صحیح است ، مخفف شکاف . (از حاشیه ٔ برهان قاطع چ معین ). رجوع به کاف شود. || لاف که سخنان دروغ و گزاف و لاطائل و تجاوز کردن از حد و اندازه ٔ خود باشد. (برهان ).اغراق .
گافسا
گافسا. (اِخ ) (۱) شهر و واحه ای است آباد از تونس جنوبی ، دارای 5000 تن سکنه .
گافیک
گافیک . (اِخ ) دهی است از دهستان چهریق بخش سلماس شهرستان خوی ، در 18هزاروپانصدگزی سلماس ، واقع در هزارگزی جنوب راه ارابه رو سلماس به علی بلاغی . کوهستانی سردسیر، سالم . دارای 120 تن سکنه . آب آن از چشمه . محصول آنجا غلات . شغل اهالی زراعت و گله داری . صنایع دستی آن جاجیم بافی . راه آن مالرو است . (از فرهنگ جغرافیایی ایران ج 4).