در هفتمین شماره از مجموعه در آغوش نور از تجربیات نزدیک به مرگ کودکان و از ماهیت فرشته وار آنها صحبت شده است؛ برای مثال در نوشته 'درسی از سوی کودکی نوپا' میخوانیم: '... آن هنگام که فرزند نخستینم آلن, تازه دو سالگیاش را پشت سر گذاشته بود. خواهر پدربزرگش لیدیا بدرود حیات گفت. نمیدانستم باید با چه شیوهای درباره مرگ عمه پدرم با او سخن بگویم.... در حالی که شهامتم را ذخیره میکردم؛ زیرا در این امور, بیاندازه بیتجربه بودم... گفتم؛ آلن عزیزم... عمه لیدا دیگر بار به بهشت بازگشته است.... به نزد پدر آسمانی.... پیش از آن که چیز بیشتری بیان کنم از من پرسید چه کسی او را برد... گفتم: احتمالا کسی که با او آشنایی داشته است.... او با لبخند گفت: آه میدانم منظورت چیست.... پدربزرگ لارک نیز آن هنگام که قرار بود پیش تو بیایم, مرا با خود به این جا آورد. احتمالا وقتی که بمیرم. باز هم او به دنبالم خواهد آمد. آن هنگام, پسرم آلن, به توصیف قیافه پدرم کلارک که دوازده سال پیش از آن از دنیا رفته بود پرداخت. پسرم هیچ عکسی از پدرم ندیده بود....'.