این کتاب روایتی است از دوران کودکی راوی که در آن شیطنتها و ماجراهای کودکی وی توصیف شده است .او در این روایتها, خاطراتی نیز از پیرمرد دهکده ـ 'آقای سامر 'ـ باز میگوید' .آقای سامر 'با ظاهری تقریبا مضحک هر روز ـ حتی در روزهای سرد و بارانی ـ از صبح تا شب با سرعت طول و عرض دهکده را میپیماید و اهالی دهکده هر روز چندین بار او را میبینند, اما هیچ اعتنایی به او نمیکنند . پایان داستان مصادف است با آخرین دیدار راوی با 'آقای سامر .'او این بار 'آقای سامر 'را میبیند که به سمت دریاچه پیش میرود .وی آن قدر در میان آب حرکت میکند که ناپدید میشود و تنها, کلاه حصیری 'آقای سامر 'بر روی آب به چشم میآید .با این همه, پس از ناپدید شدن 'آقای سامر 'هیچ کس نگران او نمیشود ...