نویسنده در این اثر کوشیده است تعاریف مختلفی از فرهنگ را در قالب روایت داستانی بازگو کند. او در این میان, اصطلاح فرهنگ را براساس دیدگاهها, مکاتب فکری, جریانهای قدرتمدار, تعریف میکند و در پایان سعی میکند, تعریفی اصیل و ماندگار از آن به دست دهد. او میگوید که تعریف واقعی فرهنگ در این نکتهها نهفته است: 'در همین کنجکاوی ذهن و تشنگی برای یادگرفتن و فهمیدن که به انسان امکان میدهد احساسات خود را بیان کند و بر موقعیت فانی خود مسلط شود و از پس آن برآید. هنر به انسان کمک میکند که سنگینی زمان را فراموش کند و بتواند به جست و جوی صمیمانه و عمیق دست بزند. ما مینویسیم, نقاشی میکنیم, و با احساسات خود سر و کله میزنیم تا بتوانیم به زندگی ادامه دهیم و فرهنگ که روح و منش را سر و سامان میدهد, در خدمت انسان است: انسان با همهی ضعف و قوتهایش. به همین دلیل هم فرهنگ را نمیتوان مانند یک کالا, مثل بقیهی کالاهای مصرفی رایج, در نظر گرفت. این نکته, در حال حاضر موضوع اصلی خیلی از گفت و گوهای بینالمللی است. فرهنگ, اگر نخواهیم بگوییم زیباترین, یکی از زیباترین فعالیتهای انسانی است, نابترین و با ارزشترین آنهاست, به همین دلیل هم باید مراقب آن بود. در دنیایی که با خطر متحدالشکل شدن بازارهای فروش تهدید میشود, فرهنگ جزئ مسلم و بی چون و چرای جوامعی است که میخواهند به ارزشهای خود وفادار بمانند و 'خودشان' باشند'.