شخصیت اصلی داستان, دوشیزه 'دوشارتر', نجیب زادهای است درباری که زیبایی و متانتش زبانزد خاص و عام است .وی بدون علاقه, با یکی از اشراف زمان خود, به نام 'کلو 'ازدواج میکند .این دو روابط احترامآمیزی دارند که البته عشق در آن جایی ندارد ;زیرا 'دوشارتر 'دل در گرو عشق دوک 'دنمور 'مینهد که در مجلس مهمانی با وی آشنا شده است' .پرنسس کلو 'چنان مجذوب این عشق میشود که در یک لحظه بحرانی همه چیز را به شوهرش میگوید و شوهرش به حسادت دچار میشود ;به خصوص رفتار متین دوک 'دنمور 'بر حسادتش میافزاید و پس از چندی با این غم جان میسپارد . 'پرنسس کلو 'پس از مرگ شوهر عشق خود را به دوک ابراز میکند ;اما برای آرامش روح خود تن به ازدواج نمیدهد و به یک صومعه پناه میبرد .