نویسنده در این رمان از روابط یک مادر و دختر سخن میگوید. اما دختر که 'کلاریس' نام دارد از زندگی خانوادگی خویش گریخته است او از آن همه حرفهای کمتر از نجوا, در برابر همهی آن اداهای خشونتآمیز پوشیده از ملایمت مادر آزرده شده و اینک سه ماه است که توی خیابان زندگی میکند. در پاریس پرسه میزند و بیرون میخوابد و از رفتن به خانهاش که کاشانهی کوچکی است سرباز میزند. او پدری ناشی در ابراز نگرانی و خاصه مادری دل شکاف از ناتوانی در متاثر شدن را پشت سر میگذارد و.....