توصیف ماجراجویانه اسکندر در جلد سوم کتاب پی گرفته میشود و هجوم اسکندر تا قلب آسیا و سرزمین اسرارآمیز هندوستان گسترش مییابد. 'ارتش مقدونیه همچنان به جلو پیش میرود و در هر جا که با مقاومتی رو به رو میشود, بی درنگ آن را در هم میکوبد. زیبایی بابل به سرعت به نابودی کشیده میشود, کاخ افسانهای و بی نظیر تخت جمشید در یک شب, با خاکستر یکسان میشود و سرانجام امپراتوری عظیم و قدرتمند ـ اما رو به افول ـ هخامنشیان نابود میشود و دورهای جدید و خونین سر برمیآورد. اما رویاها و خواستههایی دیگر در ذهن اسکندر وجود دارد: نقشهای جاهطلبانه برای وحدت بخشیدن به ملل گوناگونی که در امپراتوری او حضور دارند. او بر آن است تا همه ملل را به قومی واحد و یکپارچه مبدل سازد و با این وحدت کلی, نظمی دقیق به جهان بخشد. این اندیشه تا بدان جا پیش میرود که روح و جان اسکندر را بی وقفه اسیر خود نگاه میدارد تا سرانجام زیبایی شگفت انگیز شاهزادهای پارسی به نام رکسانا, قدرت لازم را به او بخشد تا....'.