در این کتاب ماجرای زندگی پسری به نام حسین بازگو شدهاست .بعد از این که پدر حسین به دلایلی نامعلوم ناپدید میشود, مادر مجبور است که بار این زندگی سخت و فقیرانه را تنهایی به دوش بکشد . در روستایی که آنها زندگی میکردند رسم بود که هر وقت خان به طرف مزرعه کسی میرفت, آن شخص باید به احترام خان کارش را تعطیل میکرد و در مقابل او زانو میزد .در یکی از روزهای وقتی که بیبی زهرا(مادر حسین) در مزرعه مشغول کار بود, خان و همراهانش به مزرعه نزدیک شدند اما بیبی زهرا هیچ توجهی به آنها نکرد و همین امر موجب خشم خان شد ...