نگارنده در اين كتاب، ساختار و عناصر سازندهي نقد ادبي را از پنج منظر جامعهشناسي، روانشناختي، اسطورهاي، صورتگرايي و اخلاقي مطمح نظر قرار ميدهد. همچنين در هر بخش از كتاب چند نمونه از آثار سخنوران برجستهي قديم و جديد را به محك نقد ميگذارد. براي نمونه نگارنده در مبحث نقد ادبي بر بنياد اخلاق، از اشكالات نظريهي اخلاقي بودن الزامي هنر، سخن ميراند. به تصريح وي: مهمترين دشواري در كار اين نظريه آن است كه پيشاپيش، اخلاق يا قانون مطلق اخلاقي را كه در همهي اعصار و مكانها يكسان است، مسلم ميداند. ولي چنين اخلاقي موجود نيست، آرمان زيبايي يك عصر و طبقه مانند كارهاي لانسهلو Lancelot ممكن است در عصر ديگر جز آدمكشي آشكار و وقاحت گستاخانه، معناي ديگري نداشته باشد. دشواري ديگر در تشخيص اخلاق واقعي و اخلاق قراردادي است. از سوي ديگر از آنجا كه هنر ممكن است عرضهكنندهي باورهاي غير متعصبانه يا آرمانهاي نوين باشد و مردم را مضطرب يا عامي كند و از آنجا كه بر فرديت و اعتراض تكيه دارد نزد قدرت رسمي كه خواهان ثبات وضع موجود و يكنواخت كردن جامعهاند، خطرناك جلوهگر خواهد شد، از اين رو هميشه محافظان نظم موجود اجتماعي با ترديد و افكار به هنر مينگرند. هنردوستان نيز ميگويند كه اخلاق، خدمتگر هنر است. از اين رو اگر اخلاق با هنر در ستيزند بهتر است اخلاق را رها كنيم. در واقع هميشه نبردي سهمگين بين اخلاق و هنر، موجود بوده است.