نگارنده در اين كتاب با استناد به نامههاي كافكا اين بحث را به پيش ميكشد كه كافكا فقط خواسته است نويسنده باشد، اما بادداشتهاي روزانه، سرانجام كافكا را بيش از يك نويسنده نشان ميدهد؛ و آن كس را كه زيسته است جلوتر از آن كه نوشته است قرار ميدهد؛ زان پس اوست كه در آثارش ميجوييم. اين آثار، باقيماندههاي پراكنده از زندگياي خواهد بود و به درك آن زندگي كمك خواهد كرد. ميتوان در آثار كافكا نظريهاي دربارهي مسئوليت و ديدگاههايي دربارهي عليت و سرانجام تعبيري كلي از سرنوشت بشر يافت. هر سه به قدر كافي منسجم و به قدر كافي مستقل از شكل داستانياشان براي آن كه جابهجايياشان را به زبان صرفا روشنفكرانه تاب بياورند. اين تضادگويي ممكن است عجيب به نظر آيد. حقيقت هم اين است كه غالبا اين متنها را با تصميمي قاطعانه و با نفرتي آشكار نسبت به خصوصيات هنريشان بيان كردهان، اما اين نيز حقيقت دارد كه كافكا خود با تفسير كردن قصههايش و با تلاش در روشن ساختن معني آنها سرمشق به دست داده است. فرق در آن است كه او، به جز چند نكتهي جزيي كه تكوين آن را توضيح ميدهند نه معناي آن را، حكايت را در سطحي قرار نميدهند كه آن را برايمان دست يافتنيتر سازد. برخي از مطالب كتاب بدين قرار است: كافكا و ادبيات، كافكا و توقع اثر، رستگاري از راه ادبيات، كافكا و برود، و صداي روايي (اوي مذكر، ضمير خنثي).