این داستان مصور دربارهی پسربچهای است با نام 'مانولیتو' که ماجراهای زندگی خود را بازگو میکند. به تصریح کتاب: 'هشت سال و نیم سن دارم ولی در این چند ماه اخیر، آنقدر ماجراهای عجیب و غریب برایم اتفاق افتاده است که نمیدانم کدام را تعریف کنم. خب اینها را برایت تعریف میکنم: با بهترین دوستانم، ییهاد و گوشگنده، گروه پاکثیفها را تشکیل دادیم؛ موهای جونو را کوتاه کردم و شبیه راهبهای تبتی شد؛ سوزانا کثیفه نامزد من است ولی این یک راز است؛ خانم آسانسیون در ریاضی به من صفر داده است ولی هنوز جرات نکردهام موضوع را به مادرم بگویم...'.