در این داستان، 'پائولا'، دخترکی است که با پدر و مادرش در روستایی قدیمی و دورافتاده زندگی میکند. 'پائولا' لحظات تنهایی خود را در مخفیگاه سریاش که قلعهای قدیمی است، میگذراند. در این لحظه، 'پائولا' با خود فکر میکند که چه کسانی قبلا در این قلعه، زندگی میکردهاند و در این تصورات است که مردی غولپیکر و عجیب را مشاهده میکند. آن مرد میگوید که من اول اول ها هستم. سپس دربارهی قلعهی قدیمی در چهل و پنج قرن پیش، سخنانی را بر زبان میآورد و ...