این داستان دربارهی سیپی گنجشکی است که در زندگیاش ماجراهای زیادی را پشت سر میگذارد. او با گربهها و شکارچیها رو به رو میشود و جان به سلامت به در میبرد. سیپی با گنجشکی به نام مارگاری دوست میشود و با او خانوادهای تشکیل میدهد. آنها صاحب سه جوجه میشوند اما مارگاری بر اثر حادثهای میمیرد. سیپی پس از آن با موجود وحشتناکی به نام ارباب شب آشنا میشود که شبها جوجههای کوچک را میخورد. او با تلاش فراوان و با کمک دیگر گنجشکها موفق میشود با طرح نقشهای این موجود را که یک جغد بدجنس است فراری دهد و زندگی خوب و آرامی در پی گیرد.