'در این اثر، ریرته، زوایای تاریک وجود خویش را میکاود تا عمیقترین و در عین حال پنهانیترین احساسات خویش را در رابطه با واقعیتی تلخ به نام 'جنگ' بیان کند. جنگ، پدیدهای هراسناک است. اما هدف نویسنده فقط بیان این جنبه نیست؛ بلکه وی سعی دارد که زوایای دیگری را نیز برای خواننده به تصویر بکشد. او فقط از مرگ و ویرانی سخن نمیگوید، بلکه از دوستی میگوید؛ از انسانها و احساساتشان، از عشق و نفرت، لطافت و مهربانی، امید و آرزو. او مرگ را به بازی میگیرد و گهگاه با دیدی طنزآلود به آن مینگرد. حتی اجازه میدهد به مردههایی مثل سکسیمبول بخندیم؛ خندهای که تلخیاش یادآور حماقتهای نوع بشر است، اما فقط کسانی دارای چنین دیدگاهی هستند که با مرگ رو به رو شده و آن را با تمام وجود حس کردهاند و مرگ در لحظاتی آنها را مقهود خویش ساخته است، اما با این وجود، آنها سرانجام بر ترس از مرگ فایق آمدهاند. ربرته یکی از همین افراد است'.