پس از آن که زیبای خفته ـ شاهزاده خانمی که بر اثر طلسم یک جادوگر به خوابی صد ساله فرو رفته ـ با بوسهی شاهزادهای جوان از خواب بیدار میشود و شاهزاده با زیبای خفته ازدواج میکند و پس از سفری طولانی او را به زادگاه خود میبرد. پدر شاهزاده جوان که در جنگ به سر میبرد با تنی زخمی به خانه باز میگردد و پس از آن به پسرش سفارش میکند جنگ را ادامه دهد از دنیا میرود. آن گاه شاهزاده زیبای خفته و دو فرزندش را ترک میگوید و به جنگ میرود. از طرف دیگر مادر شاهزاده، ملکه جادوگری است که قصد دارد همسر شاهزاده و دو فرزند وی را نابود سازد. اما با کمک تنی چند از یاران وفادار شاهزاده، آنان نجات مییابند و ملکه خود نابود میشود.