نگارنده در این کتاب، ضمن درج درآمدی بر فلسفهی مارکسیستی، تلاش میکند دربارهی نگرش دوگانهی مارکسیسم به فلسفه مطالبی بیان کرده و کار خود را با وارسی دیدگاه مارکسیسم در باب هگل آغاز میکند. '... مارکس مینویسد که هگل 'واپسین کلام در تمامی فلسفه است'، و در واقع نیز فیلسوفان و انقلابیون برجستهی مارکسیستی چون انگلس، لوکاچ، آلتوسر، آدورنو، دونا یفسکایا، لنین، کولتی، دلاواپه و بسیاری دیگر کوشیدهاند پیوندهای اندیشهی این دو متفکر را روشن سازند، خواه مانند آلتوسر و کولتی از بیخ منکر پیوند بنیادی میان این دو تن باشند و خواه مانند لوکاچ، لنین، دونا یفسکایا این دو را به تقریب یک روح در دو قالب بدانند. سعی نویسنده بر این است که ایدئالیسم کلاسیک آلمان را، که فلسفهی مارکسیستی از آن سرچشمه گرفته است، در برابر سنت یکسر متفاوت 'فلسفه تحلیلی' قرار دهد که بیشتر در میان فیلسوفان انگلیسی زبان رواج دارد و در بسیاری موارد رویکردی منفی و بنیاد برانداز نسبت به فلسفهی قارهای و به ویژه فلسفهی هگل دارد. نویسنده ارتباط میان مارکسیم و فلسفهی تحلیل را با وارسی بحثهای دهههای آخر دربارهی شرحهای رئالیستی از شناخت و معنایی میگیرد و بابی را در پیوند میان فلسفهی تحلیل و فلسفهی زبان با مارکسیسم میگشاید که حتی در جهان مارکسیسم غربی کم سابقه و بلکه بیسابقه است'.