در این مجموعه, دوازده افسانه ژاپنی گرد آمده که در همه آنها جنگ میان خیر و شر, غلبه خرد بر زندگی انسان و نیل به آرزوهای دیرینه به تصویر در آمده است . آرزوی یافتن عمر جاوید و گریز از مرگ, درون مایه اصلی نخستین افسانه کتاب است (مردی که نمیخواست بمیرد) .در این افسانه, مردی ژاپنی به نام 'سنتارو ' که از زندگی راحتی هم برخوردار است, در جست و جوی آب حیات یا زندگی جاوید برآمده پس از ماجراهایی به پرستشگاه جکوفو میرود و در حال راز و نیاز به خواب میرود و طی آن به سفری خیالی کشیده میشود .سفر به شهر جاوید, جزیرهای که ساکنانش عمر جاوید داشتند.سنتارو ماجراهای زیادی را پشت سر میگذارد و در عالم خیال چند سال در آن سرزمین سپری میکند اما سرانجام از داشتن عمر جاوید خسته میشود و تصمیم میگیرد به وطنش بازگردد .او در راه بازگشت به دریا میافتد و خوراک نهنگ میشود .سنتارو در این لحظه از خواب برمیخیزد و خود را در مقابل معبد جکوفو میبیند .جکوفو به او میگوید :در پی آرزوهای محال نباشد .آرزوی یافتن آب حیات و داشتن عمر جاوید بیهوده است و از مرگ گریزی نیست .پس بهتر است زندگی خوب و سودمندی داشته باشد .