ماجرای این نمایشنامه سال 38پس از میلاد اتفاق میافتد .امپراتور جوان 'کایوس کالیگولا', که آغاز سلطنتش به آسودگی گذشته, شاهد مرگ خواهرش 'دروسیلا 'میشود .علقههای دیگری سوای خواهری و برادری, آن دو را به هم پیوند میداده است و این رازی نیست که در پرده مانده باشد .به ظاهر این حادثه موجب نومیدی و دگرگونی احوال شاهزاده میشود .او از کاخ میگریزد و تا چند روز هیچ کس خبری از او نمییابد ;اما این مرگ دروسیلا نیست که او را دگرگون کرده بلکه آگاهی به مرگ, خود مرگ, و هستی مرگ است .شاهزاده پس از بازگشت به جنایتکاری سفاک بدل میشود ....