این داستان درباره مرد عجیبی به نام 'کانا' است که به تنهایی در خرابهای بزرگ زندگی میکند. او همیشه بطریهای خالی را از میان سطلهای زباله جمع میکند. بچهها که فکر میکنند 'کانا' آدم خطرناکی است به خانه او حمله میکنند و بسیاری از بطریهایش را میشکنند؛ اما او در عوض سگ یکی از بچهها را که پایش در میان سیم خاردار گیر کرده و زخمی شده است, مداوا میکند. بدین ترتیب رابطه دیگری میان بچهها و کانا شکل میگیرد. بچهها به تدریج با شخصیت و تواناییهای او که نام واقعیاش 'ژولین' است آشنا میشوند. در پی آن بچهها تصمیم میگیرند تعطیلات تابستان را با او بگذرانند این در حالی است که......