سر پهن، بينى عقابىشکل، خصوصيات اصيل تاجيکها است که نمونه آن را در هرجا که اين نسل موجود باشد مىتوان ديد. البته در اين ميان جاهائى که با خون مغول اختلاط داشته در نمونههاى قديمى خصوصيات نژادى اندکى تغيير و تبديل ايجاد شده است. رنگ چهره و نقش جسمانى مردم واخن که نسل قديمى ايران هستند و از زبان شرقى و قديمى ايران استفاده مىکنند، آنانرا از نسل جديد متمايز مىسازد که با اين نسل جديد سيامى ماجراجو در هنزه مواجه شده است.
علامت و نشانه کردار پرامن (آسوده) وخىها (واخنىها) همان ابزارى است که هر مسکن دارد (صاحب منزل) محترم و معرزى در جشنهاى دولتى به همراه دارد. اين نشانه يک چوب بزرگى است که در انتهاء آن کاسه کوچکى به شکل قلب قرار دارد و بهوسيله آن جويبارها را آبيارى يا باز و بسته مىنمودند. اين جويبارها زمينهاى شيبدار سکوئى را آبيارى مىنمود.
رنگ نسبتاً سفيد را نيز تاجيکها به ارث بردهاند بهطورى که در سيستان و نواحى ديگر در يک نگاه فورى آنانرا از همسايگان بلوچ سبزه رنگ متمايز مىسازد.
ميان مردم بهعلت آميزش خون بيگانه و خارجى تغيير و تحولى از نظر جسماني، خطوط چهره و رنگ در اينجا و آنجا ديده مىشود. در سيستان اولاد مشترک والدين تاجيک و بلوچ نمونه عجيبى از انحراف هستند که نسبت به قد و قامت نژادى والدين آنها بلندتر هستند در حالىکه سر کوچک و بينى عقابىشکل تاجيکها را دارند و از زيبائى و خوبروئى و خوشگلى تا حدودى محروم هستند و به همين اندازه آينه نمايشگر ملاحت بلوچها مىباشند. در اطراف چخانسور ميان تاجيکها و بلوچها وصلتهاى فاميلى صورت مىگيرد بنابراين ميان جامعه تاجيک (فارسىزبان) و بلوچ، بهعلت دارا بودن قد بلند و اندام لاغر و رنگ چهرهٔ چخانسورىها را فوراً مىتوان شناخت.
تاجيکها در قسمتهاى مختلف سطوح مرتفع ايران از ۸۱ تا ۸۴ را نشان مىدهند. دروازىها ۰۴/۸۱ و غلجهاىها ۸۵ و زرتشتيان (پارسيان) بمبئى خود را از همسايگان هندوستانى جدا نگاه داشته و اندکس آنان ۰۳/۸۲ مىباشد.
دهوارىهاى ساکن کلات (پاکستان) که در درههاى حاصلخيز و در نزديکى کلات و مستونگ در ۱۹۰۱ بالغ بر ۶۷۲۷ نفر و در ناحيه کويته پشين ۲۷۳ نفر و در منطقه چاغى ۱۸ نفر و اندازه معدل سر آنان بهشرح زير بوده است:
معدل اندازه سر | ۸۱۰۷ | |
معدل اندازه بينى | ۷۴۰۳ | |
معدل اندازه قامت | ۱۶۴۰۲ | |
معدل اندازه دوربينى | ۱۱۸ |
اين مردم در روستاها مىزيستند و بهکار زراعت اشتغال داشتند و داراى خصوصيات نژادى تاجيک هستند و در زمستانها به نواحى شيبدار مهاجرت نمىکردند و معتمد دهوارىها را ارباب مىگفتند.
سکرىها يا سجزىها را از نژاد سکاها پنداشتهاند که بهکار زراعت يا گاودارى مىپرداختند برخى پنداشتهاند که ميل به غارتگرى در سگزىهاى مرز ايران و افغانستان وجود داشته است.
سگزى و پنجگور
اين مردم را از تبار سکاها پنداشتهاند که در کوهپايههاى مرتفع کلات، بالاتر از دره وسيع و گسترده خان و حدوداً در فاصله صد ميلى شمالشرقى پنجگور دره کوچکى به نام داروان موجود بوده که در نزديکى آن روستائى به نام گريشه قرار گرفته، اين دره مرکز (مقام صدر) ساجدىها بوده و بر دو گروه هستند که يکى سنگرهاى کيچ، در اطراف کوههاى اورماره و در دره کولواه تا دريا پراکنده هستند اينان خانه بهدوش و گوسفند و بز و شتر چران هستند و ساجدىهاى بالاتر زندگى بهترى داشتهاند و بهنظر مىرسد که حدود چهارصد و پنجاه سال پيش از سيستان بدين سامان آمدند.
پس از مهاجرت به محل کلات دژى در دره جنوبى پنجگور ساختند که به نام سکائى فلات (قلعه سکا) مشهور است. طبق آمار ۱۹۰۱ بيش از شش هزار نفر بودند و سنگرها حدود چهارهزار و پانصد نفر بودند. سنگرها، خود را جات مىگفتند و ادعاى روابطى با جوکيان سند داشتند. ظاهراً سکاها در حدود ۱۴۶۱ ميلادى از سيستان به کلات کوچيده و در ناحيه پنجگور به چادرنشينى و کوچ از جائى به جائى پرداخته و گهگاه به کشاورزى مختصرى نيز مىپرداختند. در سيستان گروهى کوچک وجود داشت که به آنان ساج مىگويند و اينطور بهنظر مىرسد که ساجدىها از گروه ساج مشتق شده بودند. ساجها از نظر سبک زندگى به سکزىهاى لاش و جوين و پنجگور و ساجدىهاى کيچ (سکاها) بسيار شبيه بودهاند احتمال دارد که جزئى از سکزىها بودهاند.
سکزىها و ساجدىها از اصل و نسب قديمى و ماوراءالنهرى خويش آگاهى ندارند ولى قبيلهاى مشابه آنان وجود دارد که هنوز مهاجرت (اجداد خود را) از ماوراءالنهر را بهخاطر دارند. اين قبيله منگل يا مينگل که مرکز آنان نوشکى است. قسمتى از اين قبيله در ناحيه جهلاوان استان کلات (پاکستان) موجود است و مرکز آن وده و در فاصله يکصد مايلى جنوب کلات واقع است.
مينگلهاى نوشکى
مينگلهاى نوشکى براى مشخص کردن خويش از جهلاوانى خود را ذکر مينگل مىگويند و مينگلهاى جهلاوان شاهىزئى ناميده مىشوند ذگر مينگلها مىگويند که اين لقب با اعزاز و احترامى است که بهعلت زغد واقع در نزديکى سمرقند به آنها داده شده و اين اسم جائى است که اجداد آنان از آنجا کوچيدند. زغد يکى از استانهائى است که نام آنها در باب اول ونديداد آمده و آنرا در زند سغدا و در فارسى قديم سغد آمده است.ناحيه سغد زادگاه اجدادى ذگر مينگلهاى نوشکى بوده است.
براهوئىها ذگر مينگلها را نو وارد مىپندارند. مردم احمد وال را رخشانى مىگويند و تصور مىشود که براهوئى باشند، اما در اصل احتمال مىرود آنان بازماندگان جمعيت اصيل تاجيک هتسند. مىگويند زمانى آنان صاحب همه زمينهائى بودند که در غرب نوشکى قرار داشته.
قسمتى از مينگلهاى نوشکى در صحراى ميانهاى نوشکى و شاخه شرقى هيرمند مىزيستند پس از مرزبندى بلوچستان و افغانستان (۱۸۹۶) بخشى از اين قبيله يعنى حدود چهارهزار خانواده جزء رعاياى امير افغانستان شدند. آنان تحت فرماندهى سردار خود سردار محمود از مينگلهاى نوشکى کاملاً بريده و جدا شدند اما سردار ذگر مينگلها در نوشکى باقى ماند اينان اثر و رسوخى نداشته و مينگلهاى جهلاوانى از نظر تعداد خيلى بيشتر هستند.
مينگلهاى جهلاونى ـ قبيلهاى مخلوط
در ۱۹۰۱ بيش از ۶۲ نفر بودند و از نژاد مخلوطى تشکيل شده بودند. بيشتر خود را از اصل ايرانى شاهىزئى و محمدزئىها و بارانزئى از نژاد اصيل افغاني، رئيسانىهاى سراوان همنژاد رئيسانىها و اصيلترين نژاد افغانى هستند. مردوئي، بلفتي، جدگان (جات) بودهاند که از جام درى برخاستهاند. همچنين موروث اعلاء، پراني، حمالائي، لوهارائى و نيز تهانه و بولاخان و تونگ ناحيه کراچى و سند بوده آنان به سردار مينگل باج مىدادند اما در سالهاى اخير از قبيله مينگل بهحساب آمدهاند.
منگل يا مينگل
در زبان بلوچى براى جمع بستن اسامى ذات و عام گال بهکار مىبرند معنى جدگال به معناى همه جمعيت جات و نيز به معنى يک فرد از اين جمعيت است. با توجه به اين نکته معنى مينگل منگ + گال فقط قبيله منگ (يامن) است بهنظر مىرسد نام يک شهر قديمى است سند بهنام مننگر باشد) منها بههمين مناسبت بود که از خود قبيله اينک اثرى نيست.
مينگلها باقيماندهاى از قبيله من در سند
مهاجرت سکزىها و ساجدىها از ماوراءالنهر قطعى بهنظر مىرسد. مينگلهاى نوشکى به دره سند رفتند و مننگر را آباد کردند قسمتى از آنها که در نوشکى باقى ماندند شيوه زندگى چوپانى در پيش داشتند که اينک قبيله براهوئى بهشمار مىروند.
کاشانىهاى پنجگور
در ناحيه پنجگور مرکز کاشانىها (کلات شهباز) بوده است که آنها را شاخهاى از شاهوانىهائى پنداشتهاند که در نزديکى کلات اسکلکو مىزيستهاند و اجداد آنان در زمان ملوک پنجگور همراه هفتصد خانوار بهعلت وجود جنگ، وارد اينجا شدند. کاشانى يا کشانى هنوز هم جزئى از قبيله شاهوانى است که بهعلت نزاع يا گچلىها بيشتر به چخانسور (دره هرمند) رفتند کاشانىهاى پنجگور گلهچران و گهگاه در ناحيه شهباز زارع بودند. شاهوانىهاى سروانى کلات (کاشانىهاى پنجگورى با آنان رابطه دارند) نيز مانند قبايل براهوئى ديگر آميختهاند.