اقتدار رهبر در جامعهٔ سنتى اعراب خوزستان، از نوع کاريزما و سنتى بود. در نظام ارزشى آنها رهبريا ”شيخ“، منزلتى ويژه داشت و رعايا بنا به رعايت هنجارهاى قومى از وى کاملاً اطاعت مى‌کردند. شيخ به‌منزلهٔ ”پدر“ و سرپرست طايفه بود و رابطهٔ خويشاوندى با بسيارى از اعضاء طايفهٔ تحت سرپرستى خود داشت. لذا رعايا حمايت از رهبرى را به واسطهٔ خويشاوندى با رهبر، به‌طور کامل انجام مى‌دادند. شيخ چون ”پدر خانواده“ بود مالک جان و مال افراد بود و در واقع نظام سياسى بازتابى از نظام خانواده در جامعه بود. نجم‌الملک ـ مأمور ناصرالدين شاه به خوزستان ـ رابطهٔ مردم با رهبر خود مولى مطلب را چنين توصيف کرده است:


”وقت ورود تعظيم مى‌کنند، دست او را مى‌بوسند، پس شيخ او را اجازه جلوس مى‌دهد و مابقى مى‌ايستند و هرکس را که مخاطب مى‌سازد او را، تکيه کلام او اين است: ”نعم مولاي“ (بلى آقاى من).


البته اين اطاعت تا زمانى است که شيخ در مقام رياست طايفه باشد. شيخ نيز براى حفظ قدرت خويش با دور نگهداشتن طايفه خود از ساير طوايف، نقاط افتراق آنها را عمده مى‌کرد و در واقع همبستگى و انسجام قبيله‌اى خود را موجب مى‌شد و به‌اين طريق بر وجود خويش به‌عنوان رهبر و نمايندهٔ طايفه در برخورد با ساير طوايف اصرار مى‌ورزيد.

وظايف رهبرى

رهبر در نظام سياسى عشاير عرب خوزستان، وظايف متعددى بر عهده داشت از جمله:


- حل و فصل نزاع‌هاى درون طايفه‌اى:

شيخ به‌عنوان قاضي، موظف بود که فرد خاطى را مجازات کند و آنچه در آداب و سنن محلى در مورد فرد کجر و مجاز بود، در مورد او جارى مى‌ساخت. در واقع رهبر علاوه بر وظايف سياسي، امور قضائى جامعه را نيز عهده‌دار بود.


- تظارت بر اجراء صحيح و آداب و سنن:

رعايت آداب و رسوم و شيوه‌هاى قومي، از مسائل است که شيخ به شدت بر آن تأکيد داشت. زيرا مشروعيت خود را در انجام صحيح سنن قومى مى‌دانست. مجالس سوگوارى با حضور و اعلام وى خاتمه مى‌يافت. و در بقيهٔ مراسم و سنن قومى نيز شيخ حضورى فعال داشت.


- ميزبانى افراد بيگانه:

هرکس که از خارج طايفه ـ اعم از افراد عادى و مقامات ادارى و نظامى کشور ـ به قلمرو طايفه وارد مى‌شد، مهمان شيخ محسوب شده و شيخ موظف بود که از تازه وارد، پذيرائى کند.


- نمايندگى اعضاء طايفه در عقد قرارداد با مؤسسات دولتى:

شيخ در کليهٔ مناسبات افراد طايفه او با سازمان‌هاى اداري، دخالت مى‌کرد. او به نمايندگى از سوى اتباع خود با سازمان‌هاى ادارى قرارداد منعقد مى‌کرد و براساس آن، سازمان مذکور موظف بود که مزد کارگران را به شيخ پرداخت نمايد. شيخ نيز با کسر مبلغي، باقيمانده اجرت را به افراد خود پرداخت مى‌کرد.

شيوه‌هاى گزينش رهبرى

اقتدار رهبر در جامعهٔ اعراب خوزستان، سنتى و بعضاً کاريزماتيک بود و بايد اضافه نمود که انتقال رهبرى در برخى از مقاطع تاريخى از طريق قرابت خونى و رابطهٔ پدر و فرزندى صورت مى‌پذيرد. بدين ترتيب که پس از مرگ رهبر فرزند ذکور و ارشد وي، زمام امور را در دست مى‌گرفت. گاهى انتقال رهبرى به شيوه‌هاى ديگرى انجام مى‌شد:


- اول _ انتقال رهبرى به‌واسطهٔ قرابت خونى:

پس از مرگ شيخ، پسر بزرگ وى رهبرى را به‌دست مى‌گرفت. در صورتى‌که شيخ متوفى فرزند ذکورى نداشت، يکى از برادران وى و اگر فاقد برادر بوده عمو يا عموزادگان رهبر متوفى قدرت را تصاحب مى‌کردند. در نهايت، در صورت فقدان تمامى افراد مذکور، يکى از خويشاوندن پدرى شيخ متوفي، به جانشينى انتخاب مى‌شد. انتقال رهبرى به‌اين گونه‌اى که اگر رهبر در ستيز با حکومت مرکزى کشته مى‌شد، مردم با آگاهى به قدرت حکومت مرکزي، پسر يا برادر شيخ مقتول را به‌عنوان جانشين وى انتخاب مى‌کردند. گاهى بين پسران و برادران شيخ متوفى در تصاحب قدرت، درگيرى‌هاى طولانى رخ مى‌داد، و در نهايت آنکه در اين جنگ‌ها، پيروز مى‌شد، قدرت را به‌دست مى‌گرفت.


- دوم _ قتل رهبر قبلى:

اين شيوه انتقال رهبري، يکى از شيوه‌هاى معمول در سازمان قدرت طوايف عرب در خوزستان به‌شمار مى‌رفت.


- سوم _ رهبرى همزمان دو برادر:

دو برادر در زمان واحد مى‌توانستند رياست طايفه را عهده‌دار باشند. البته در اين‌گونه موارد تقسيم‌ کار صورت مى‌گرفت. به‌عنوان مثال، يکى از آنها سرپرستى طايفه را به‌هنگام صلح و ديگرى رهبرى را در زمان جنگ عهده‌دار مى‌شد. و معمولاً پس از مرگ يکى از آنها ديگرى به تنهائى امور طايفه را متکفل مى‌شد. و جانشينان بعدى از نسل رهبر فعلى انتخاب مى‌شدند.


- چهارم _ انتقال رهبرى با توافق حکومت مرکزى:

هرگاه، يکى از شيوخ با ابراز لياقت و در راستاى بسط قدرت خود، موافقت حکومت مرکزى را مبنى بر پرداخت ماليات طوايف ديگر به‌دست مى‌آورد، مى‌توانست شيوخ طوايف مذکور را بر کنار کرده و اقوام و خويشان خود را به‌جاى آنها برگمارد. اين شيوه انتقال رهبري، در مواقعى امکان‌پذير بود که اولاً حکومت محلى تابع حکومت مرکزى بوده و ثانياً رهبرى که چنين کارى مى‌کرد، بايد نسبت به ساير رهبرران محلي، از قدرت بيشترى برخوردار باشد. با توجه به اينکه حکومت مرکزى نيز مى‌توانست، بدون واسطه، شيخى را که از عهدهٔ تأمين ماليات برنمى‌آمد، خلع کند و کسى ديگرى را به‌جاى وى برگزيند.


- پنجم _ انتقال رهبرى برخلاف نظر حکومت مرکزى:

گاهي، حکومت مرکزي، فردى را به‌عنوان حاکم جديد معرفى مى‌کرد. ولى به دو دليل فرد مذکور نمى‌‌توانست حاکميت خود را بر منطقه تحميل نمايد، يکى مخالفت بزرگان طايفه با حاکم جديد، دوم، وجود فرد قدرتمندى در منطقه، که حکومت محلى را حق خود مى‌دانست.


- ششم _ انتقال رهبرى با قيام مردم:

شورش و قيام، آخرين شيوهٔ انتقال رهبري، توسط تودهٔ مردمى بود که از ظلم با بى‌لياقتى رهبر به ستوه آمده و با برکنار نمودن حاکم ظالم و يا نالايق، فرد دلخواه خود را به‌جاى وي، انتخاب مى‌کردند.