بختگشائى بهوسيلهٔ بستن قفل به گردن و نشستن سر چهارراه.
در بعضى از شهرهاى ايران مرسوم است که در شب چهارشنبه سورى دخترى که دم بخت است قفلى را به زنجيرى بسته و به گردن خود آويزان مىکند بهطورى که قفل ميان دو پستان او قرار گيرد و بعد وقت غروب مىرود سر چهارراه کليد قفل را زير پاى راست خود مىگذارد و يک عدد آينهٔ کوچک هم زير پاى چپ خود قرار مىدهد سپس منتظر مىنشيند هر مردى از آنجا رد بشود صدا مىکند: آى آقا، بيا اين قفرل را باز کن!. آن شخص کليد را از زير پاى راست دختر برمىدارد و قفل را يباز مىکند. پس از آنکه قفل باز شد دختر آينه را از زير پاى چپ خود بيرون آورده بهصورت خود نگاه مىکند و خندهکنان به منزل خود مىرود چيزى نمىگذرد که بخت او باز مىشود.
بختگشائى از طريق نشستن روى چرخ کوزهگرى و شکستن گردو.
دخترهاى بختبسته مقدارى نبات و هفت عدد گردو از يک عطار رو به قبله مىخرند و بعد به دکان کوزهگرى مىروند. کوزهگر آنها را سوار چرخ کوزهگرى مىکند و هفت چرخ مىچرخاند. دخترها در هر دور يک عدد گردو مىشکنند و اشعار مخصوصى زمزمه مىکنند. دور هفتم که تمام شد مقدارى پول و نبات بهعنوان نياز به کوزهگر مىدهند و با دل پر از اميد به خانه باز مىگردند تا بخت آنها باز شود. در خراسان اين رسم را در شيشهگر خانه انجام مىدهند و بهجاى شب چهارشنبه سورى ممکن است شب چهارشنبهٔ آخر صفر را نيز انتخاب کنند.
بختگشائى بهوسيلهٔ گول زدن عطار سرگذر و خريدن �وشاى عاطل و باطل� از عطار رو به قبله.
دخترانى که بىشوهر ماندهاند غروب چهارشنبهٔ آخر سال به يک دکان عطارى رو به قبله رفته، از او تقاضاى عاطل و باطل (يعنى پشگل ماچه الاغ که همان سرگين الاغ ماده باشد) مىکنند. همينکه عطار مىرود عاطل و باطل بياورد دختر پا به فرار مىگذارد و به همين طريق سه نفر عطار را گول مىزند و عاقبت از همان عطار اولى مىخرد و به منزل مىبرد. وقت غروب آفتاب هفت دختر نابالغ آنرا مىکوبند و پس از آنکه خوب نرم شد آنرا در ظرفى ريخته با يک قيچى به بالاى بام مىبرند. در آنجا دهنهٔ قيچى را باز مىکنند و ظرف عاطل و باطل را در ميان دو تيغهٔ آن قرار مىدهند و آن را مىگذارند بماند تا سفيدهٔ صبح سر بزند. صبح زود قبل از طلوع آفتاب مقدارى از آنرا توى سرکه مىريزند و بهصورت خود مىمالند و مىگويند هر که کرده است کار مرا عاطل، من مىکنم جادوى او را باطل و به اين طريق معتقد هستند که بخت آنها گشوده خواهد شد. اين رسم گويا در تهران بيشتر از ساير شهرهاى ايران معمول ايست.
بختگشائى بهوسيلهٔ بيرون کردن دختر از خانه و تعقيب او با نيمسوز.
براى بختگشائى دختران هنگام غروب مادر با يک چوب نيمسوز به دنبال دختر دويده و او را از خانه بيرون مىکند. دختر از جلو مادر از عقب مىدوند. چند کوچه به اين طريق طى مىشود. عاقبت دختر در يک کوچه دست راست مىپيچد و وارد يک خانهٔ رو به قبل مىشود. همينکه دختر وارد آن خانه شد، مادر از تعقيب او دست برمىدارد و به خانه مراجعت مىکند، اين رسم گويا در تهران و بعضى از شهرهاى ديگر ايران معمول مىباشد و ليکن در خراسان معمول نيست.
بختگشائى بهوسيلهٔ بستن نخ سفيد به دو شست و نشستن لب جوى آب
دخترانى که بخت آنها بسته است و بىشوهر ماندهاند صبح روز چهارشنبهٔ آخر سال قبل از طلوع آفتاب کوزهٔ سفالين آب نديدهٔ توى را با يک قيچى و مقدارى نخ سفيد برداشته به اتفاق زن شوهردارى از کمان خود مىروند لب جوى آب، کوزه را پر آب مىکنند و در کنار خود مىگذارند. قيچى را هم پهلوى کوزه قرار مىدهند و روى زمين مىنشيند. بعد زن شوهردارى که همراه آنها است دو شست دختر را با نخ سفيد مىبندد و خودش در گوشهاى پنهان مىشود. اولين رهگذرى که از آنجا عبور مىکند و مىفهمد که آن دختر براى چه آنجا نشسته است جلو مىآيد و قيچى را بر مىدارد و نخ ميان دو انگشت او را با قيچى پاره مىکند و مىگويد بستگى بختت را بريدم بعد قيچى را به زمين مىگذارد و دور مىشود. آن دختر کوزهٔ آب را برداشته و به منزل برمىگردد. همينکه به منزل رسيد لخت مىشود يک عدد تغار (کشکساب) وارونه روى سر خود مىگذارد و هفت بار دور حياط مىچرخد و در هر نوبت، هفت بار مىگويد بختم واشد، بختم واشد!...
بختگشائى از طريق نشستن پاى منار مسجد و بستن قفل به گوشهٔ چادر خود
دخترهائى که دمبخت هستند شب چهارشنبهٔ آخر سال قفلى به گوشهٔ چادر خود بسته، مىروند پاى منار با گلدستهٔ مسجد، پاى منار يا گلدستهٔ مسجد. يک بشقاب شيرينى و نبات روى زمين جلو خود مىگذارند و کليد قفل را هم روى بشقاب شيرينى و نبات مىنهند و منتظر مىنشيند. از ميان اشخاصى که از آنجا عبور مىکنند و به اين رسم آشنا هستند يکى پيش مىآيد و کليد را بر مىدارد و قفل را از گوشهٔ چادر آن دختر باز مىکند و مىگويد: خدا بختت را باز کند. سپس بشقاب شيرينى را توى جيب خود خالى مىکند و کليد را به دختر مىدهد و از آنجا دور مىشود. در اين موقع دختر از جا بلند مىشود و از يکى از مردان راهگذر متوالى مىکند. مثلاً مىگويد: آقا بازار سرشور (يکى از محلههاى قديم و معروف مشهد است) کجا است؟ يا بالا خيابان کدام طرف است؟. پس از اين مراسم دختر به خانه مراجعت مىکند و معتقد است که به زودى شوهر خوبى براى او پيدا خواهد شد. هرگاه دختر بخواهد که شوهر او يک نفر کاسب و بازارى باشد بايد سؤال فوق را از يک نفر کاسب و اهل بازار بکند و اگر مايل باشد که شوهر او يک نفر ادارى باشد بايد سؤال فوق را از يک کارمند ادارى بکند وقى علىهذا.
بختگشائى بهوسلهٔ شکستن گردو در سر چاههاى دباغخانه
اگر دختر به هيچيک از طرق فوق بخت او گشوده نشد هفت را نه گردو و هفت را نه شمع و يک عدد قورى (يا ظرفى شبيه به آن) و مقدارى شيرينى مىخرد و در شب چهارشنبهٔ آخر سال با يک زن شوهردار به يکى از دباغخانههاى نزديک شهر مىرود در آنجا شيرينىها را به دباغباشى مىدهد و به همراه او به سر چاههاى دباغ خانه مىرود. دختر گردوها را يکيک بر لب چاهها مىگذارد و زير پا مىشکند تا به چاه هفتم مىرسد. در اين موقع برمىگردد و مجدداً از کنار چاهها عبور مىکند و به هر چاه که مىرسد مرد دباغ يکى از شمعها را روشن کرده در جلو پاى دختر در محل گردوى شکسته مىگذارد و اين عمل را ادامه مىدهد تا چاه هفتم، پس از انجام اين مراسم، دختر قورى را از آب دباغخانه پر مىکند و با خود به منزل مىبرد.
دختر بايد در مراجعت به منزل با اولين مرد با اولين پسرى که برخورد مىکند چند کلمه حرف بزند و قدرى شيرينى در دهان او بگذارد و با آبى که از دباغ خانه آورده هفت چهارشنبه غسل کند تا بخت او باز شود (اين نوع بختگشائى بارى زنان نازا نيز بسيار مفيد است).