برای آگاهی از جای هر شیء باید فاصله (۱) یا ”عمق“ آن را معلوم کنیم. هرچند ادراک عمق (فاصله) شیء کار آسانی به‌نظر می‌آید، با این حال توانائی مهمی است که به برکت ساختار فیزیکی چشم‌های آدمی حاصل شده است.


(۱) . در این بحث واژه‌های فاصله (distance) و عمق (depth) به‌صورت مترادف به‌معنی مسافت بین نگرنده و شیء صرفنظر از مکان شیء، به‌کار رفته است (ویراستار).

نشانه‌های عمق (فاصله)

شبکیه که نقطهٔ آغاز بینائی است سطحی دوبعدی دارد. به این ترتیب، تصویری که روی شبکیه تشکیل می‌شود مسطح است و به‌هیچ‌وجه عمق ندارد. با توجه به این امر، بسیاری از پژوهندگان ادراک (دانشمندان و همچنین هنرمندان) مفهوم نشانه‌های فاصله را پیش کشیده‌اند، که عبارت است از برخی نشانه‌های دوبعدی که بیننده به کمک آنها فاصله را در جهان سه‌بعدی استنباط می‌کند. چندین نشانهٔ فاصله وجود دارد که با هم ترکیب می‌شوند و فاصلهٔ ادارکی را تعیین می‌کنند. این نشانه‌ها را به نشانه‌های یک‌چشمی و دوچشمی (برحسب در کار بودن یک یا هر دو چشم) تقسیم می‌کنند. با استفاده از نشانه‌های یک‌چشمی، یعنی حتی با یک چشم نیز می‌توان عمق را به‌خوبی ادراک کرد.


شکل (نشانه‌های یک‌چشمی فاصله) چهار نشانهٔ یک‌چشمی عمق را نشان می‌دهد. نشانهٔ اول، اندازهٔ نسبی (relative size) است. وقتی به‌ تصویر ردیفی از اشیاء همانند اما متفاوت از لحاظ اندازه نگاه می‌کنیم اشیاء کوچکتر، در فاصلهٔ دورتری به‌نظر می‌رسند (شکل الف نشانه‌های یک‌چشمی فاصله). دومین نشانهٔ یک‌چشمی، پوشانندگی (superposition) است. اگر شیء طوری در تصویر قرار گرفته باشد که مانع دیده شدن شیء دیگری گردد شیء پوشاننده نزدیکتر به‌نظر می‌آید (شکل ب نشانه‌های یک‌چشمی فاصله). نشانهٔ سوم، ارتفاع نسبی (relative height) است. در میان اشیاء همانند، آنهائی که در تصویر، در نقطهٔ بالاتری قرار دارند دورتر ادراک می‌شوند (شکل ج نشانه‌های یک‌چشمی فاصله). نشانه‌ٔ چهارم عمق‌نمائی خطی (linear perspective) نامیده می‌شود. هنگامی که خطوط موازی، همگرا به‌نظر آیند، طوری ادراک می‌شوند که گوئی در دوردست ناپدید می‌گردند (شکل د نشانه‌های یک‌چشمی فاصله). قرن‌ها است که نقاشان این چهار نشانه را می‌شناسند، و به‌همین علت نیز آنها را نشانه‌های تصویری (pictorial cues) می‌نامند. در هر اثر نقاشی غالباً شماری از این نشانه‌ها به‌کار می‌رود.


نشانه‌های یک‌چشمی فاصله. این شکل چهار نشانهٔ یک‌چشمی فاصله را نشان می‌دهد. این نشانه‌ها را نقاشان برای مجسم‌ساختن عمق (فاصله) در سطوح دوبعدی به‌کار می‌برند، و در عکس‌ها نیز نمونهٔ آنها را می‌بینیم.
نشانه‌های یک‌چشمی فاصله. این شکل چهار نشانهٔ یک‌چشمی فاصله را نشان می‌دهد. این نشانه‌ها را نقاشان برای مجسم‌ساختن عمق (فاصله) در سطوح دوبعدی به‌کار می‌برند، و در عکس‌ها نیز نمونهٔ آنها را می‌بینیم.

یکی دیگر از نشانه‌های مهم یک‌چشمی، از حرکت مایه می‌گیرد. شاید تا به‌حال هنگام جابه‌جائی سریع - مثلاً مسافرت با قطار سریع‌السیر - متوجه شده باشید که اشیاء نزدیکتر با سرعت زیاد و اشیاء دورتر با سرعت کمتری در جهت مخالف حرکت می‌کنند. این تفاوت ظاهری در سرعت حرکت اشیاء نشانه‌ای حاکی از عمق (فاصله) آنها است (این نشانه را اختلاف‌منظر - motion parallax - حرکتی می‌نامند).


ادراک عمق با دید دوچشمی، بهتر از دید یک‌چشمی است. چون دو چشم آدمی جدا از هم هستند، هریک، اشیاء سه‌بعدی را از زاویه‌ای می‌بیند که کمی متفاوت با دیگری است. درنتیجه، در هر چشم تصویر نسبتاً متفاوتی از شیء به‌وجود می‌آید. بر اثر ترکیب این دو نمای متفاوت، احساس عمق حاصل می‌شود. این جریان را با دستگاهی به‌نام سه‌بعدی‌نما (استریوسکوپ) (stereoscope) می‌توان نشان داد. سه‌بعدی نما به‌هریک از دو چشم، تصویر یا نگارهٔ متفاوتی منعکس می‌کند. چنانچه این دو تصویر از دو زاویهٔ اندکی متفاوت گرفته شده یا از دو چشم‌انداز اندکی متفاوت رسم شده باشند، در بیننده احساس روشنی از عمق به‌وجود می‌آید.


سه‌بعدی نمای هولمز - بیتس که در سال ۱۸۶۱ اولیور وندل هولمز (Oliver Wendel Holmes) آن را اختراع کرد و جوزف بیتس (Joseph Bates) آن را به تولید رساند. این دستگاه ادراک روشنی از عمق می‌آفریند.
سه‌بعدی نمای هولمز - بیتس که در سال ۱۸۶۱ اولیور وندل هولمز (Oliver Wendel Holmes) آن را اختراع کرد و جوزف بیتس (Joseph Bates) آن را به تولید رساند. این دستگاه ادراک روشنی از عمق می‌آفریند.

اختلاف‌منظر دوچشمی (binocular parallax) که یکی از نشانه‌های ادراک عمق است ریشه در این واقعیت دارد که راستای (direction) هر نقطهٔ قابل رؤیت برای هریک از دو چشم کمی متفاوت است. نشانهٔ دیگر، ناهمخوانی دوچشمی (binocular disparity) است که اساس آن تفاوت تصویرهای شبکیه‌ای دو چشم هنگام نگریستن به شیئی در فاصلهٔ دور است. این نشانه‌ها را به آسانی می‌توانید بیازمائید. مدادی را تقریباً در فاصلهٔ ۳۰ سانتی‌متری، برابر چشمان خود بگیرید و تنها با یک چشم آن را با لبهٔ عمودی دیوار، میزان کنید. اکنون این چشم را ببندید و چشم دیگرتان را باز کنید. اینک در این وضع به‌نظر می‌رسد راستای مداد تغییر کرده است. تفاوت بین دو راستای نگاه، همان اختلاف‌منظر دوچشمی است. علاوه بر این، دولبه‌ای، با یک چشم میزان شده بودند، با بازشدن هر دو چشم جدا از هم دیده می‌شوند، و در واقع تصویرها در دو چشم، از هم فاصله دارند. تفاوت بین تصویرهای شبکیه‌ای دو چشم، همان ناهمخوانی دوچشمی است.

ادراک (direct perception)

در مورد نشانه‌های فاصله گمان بر این است که نگرنده نخست متوجه نشانهٔ مهمی می‌شود (مثلاً اینکه شیئی بزرگتر از شیء دیگری به‌نظر می‌آید) و سپس ناهوشیارانه اطلاعات مربوط به فاصله را از آن نشانه استنتاج می‌کند. مفهوم استنتاج ناهوشیار (unconscious inference) را اولین‌بار هملهولتس (Helmholtz) در سال ۱۹۰۹ عنوان کرد و با اینکه هنوز هم در مبحث ادراک، مفهومی کلیدی است (راک - Rock در ۱۹۸۳)، برخی از روانشناسان رویکرد دیگری را به ادراک عمیق پیش کشیده‌اند.


گیبسون (Gibson) در (۱۹۵۰؛ ۱۹۶۶؛ ۱۹۷۹) مدعی است که ادراک عمق، مستقیم است و نه استنتاجی. برای درک نظریهٔ گیبسون، بهتر است ببینیم آدمی معمولاً در کجا به‌دنبال کسب اطلاع در مورد عمق می‌گردد. گیبسون معتقد است که آدمی به‌جای جستجوی نشانه‌هائی که مشخص‌کنندهٔ اشیاء در فضا هستند (نشانه‌هائی از قبیل اندازهٔ نسبی، پوشانندگی و ارتفاع نسبی)، به اطلاعات موجود در خود زمینه توجه می‌کند. بهترین نمونهٔ این نوع اطلاعات، شیب‌بافت (texture gradient) است (شکل عناصری که سطح بافت‌دار را تشکیل می‌دهند). شیب‌بافت هنگامی به‌وجود می‌اید که صحنه را همچون دورنما ببینیم. به‌نظر می‌رسد که عناصر تشکیل‌دهندهٔ سطح بافت‌دار در نتیجهٔ دورتر شدن، بیشتر درهم فشرده می‌شوند. همین شیب بافت است که احساس روشنی از عمق به‌وجود می‌آورد.


عناصری که سطح بافت‌دار را تشکیل می‌دهند (سنگ‌ها در سمت چپ و آدم‌ها در سمت راست)، به‌نظر می‌رسد و با دورتر شدن، درهم فشرده‌تر می‌شوند.
عناصری که سطح بافت‌دار را تشکیل می‌دهند (سنگ‌ها در سمت چپ و آدم‌ها در سمت راست)، به‌نظر می‌رسد و با دورتر شدن، درهم فشرده‌تر می‌شوند.

برخلاف نشانه‌های شناخته‌شدهٔ فاصله، شیب بافت در میدان بصری وسیعی گسترده شده است و هرچه به آن نزدیکتر شویم باز می‌توانیم فاصلهٔ خود را با هر نقطهٔ دیگر آن تخمین بزنیم. به‌همین سبب، اطلاعات مربوط به شیب بافت، روی شبکیه، ثابت است، یا به‌قول گیبسون، تغییرناپذیر (invariant) باقی می‌ماند. به‌نظر گیبسون، ادراک عمق نتیجهٔ ادراک مستقیم این قبیل ثابت‌ها است. مثلاً، برای ادراک عمق یک صحنه، نیازی به پردازش اطلاعات حاصل از نشانه‌های پراکندهٔ عمق نیست، بلکه اطلاعات مربوط به عمق را که شیب‌بافت به‌دست می‌دهد می‌توان مستقیماً دریافت (گلدشتاین، ۱۹۸۹).