واژه رشد، تغيير در اندازه يا کميت وضع ياختهاى از نظر تعداد، ابعاد و ميزان ماده بينسلولى و بافتى را بيان مىکند. حال آنکه اصطلاح تکامل، روند کيفى جنبههاى مختلف اعمال حياتى و پيشرفت عکسالعملهاى مختلف بافتها، اعضاء و اندامها را مشخص کرده، تغييرات شخصيت اجتماعى و عاطفى فرد را که خود تحتتأثير محيط نيز قرار دارد بيان مىکند. به بيان ديگر، رشد را به افزايش تدريجى اندازه بدن و اندامهاى آن مىتوان اطلاق کرد و نمو را به افزايش مهارتها و توانائىهاى جسمانى و عقلائى کودک بايد مربوط دانست.
بنابراين رشد و تکامل را مىتوان سلسله ظرفيتها و استعدادهاى گسترش يابندەاى دانست که بهتدريج براى فرد، مايه سهولت و کارکرد بيشتر و مؤثرتر مىشود. مانند حرکتهاى سُست و خام کودکان در دوران کودکى که رفتهرفته بر اثر رشد به مهارتهاى سريع و شگفتانگيزى در نوجوانى تبديل مىشود. يعنى سُستى و ناتوانى کودک به نيرومندى و استوارى و الفاظ نامفهوم او به بيان انديشههاى معقول و سنجيده تکامل مىيابد و يا کودک نابالغ همچون زن و مرد پخته و ورزيدهاى جلوه مىکند که مىتوان فرزند بهوجود آورد، مسئوليتهائى انجام دهد و خانوادهٔ خود را اداره کند.
در نهايت چنين مىتوان نتيجه گرفت که رشد و تکامل عبارت است از همه تغييرات و تحولاتى که از زمان تشکيل سلول تخم تا بههنگام مرگ انسان روى مىدهد و سلسله تغييرات پىدرپى يا متوالى است که براى رسيدن به هدف واحدى انجام مىگيرند و آن هدف، تکميل نضج است.