برخوردهاى جغرافيائى پس از جنگ جهانى دوم

با پايان جنگ جهانى دوم ساختار تاريخى جهان به نظام بين‌المللى جديدى تغيير شکل داد. به‌دليل اين تضاد جهاني، تلاش کشورها با توجه به قدرتمندى آنها و روابط بين‌المللى تا حد زيادى تغيير جهت داد. نظام متمرکز بين‌المللى پيش از جنگ، ديگر مورد قبول نبود و مستعمرات امپراتورها به واحدهاى مستقل سياسى تبديل شدند. با تعيير نقشه جغرافيائى واحدهاى سياسى جهان، ايالات متحده و اتحاد شوروى سابق به‌صورت دو ابرقدرت درآمدند. پيدايش اين ابرقدرت‌ها و دو قطبى شدن جهان در تعيير ساختار امپراتورى‌ها تأثير شگرفى داشت. پيدايش افکار آزاديخواهى موجب تحولات بزرگ سياسى و پيدايش جنگ‌هاى محلى بى‌شمارى شد.


جغرافيدانان مى‌توانند از اين رويدادهاى جنگى به دو شيوه استفاده کنند: اول آنکه عوامل عمومى و ويژگى‌هاى جنگ را در آنها دخالت دهند؛ مانند زمان بروز جنگ، منازعات و استمرار آن، خشونت، پيروزى و شکست، که در اين موارد استفاده از فواصل جغرافيائى نقاط و قابليت دسترسى درنظر گرفته شود و محور بحث‌ها قرار گيرد. اين‌کار بالقوه ثمربخش خواهد بود؛ زيرا نتايج تاکنون نشان‌دهنده اين بوده است که اين عوامل جغرافيائى مى‌توانند در بيان مطالب مؤثر واقع شوند؛ دوم آنکه جغرافيدانان اين رويدادها را به‌‌عنوان چارچوبى در توصيف و مشخص کردن ويژگى‌هاى جنگ‌هاى خاص به‌کار گيرند و اين توضيحات در حقيقت نقطه آغازى است براى بررسى جغرافيائى مناطقى که جنگ و ستيز در آنها موجب تحولات سياسي، اقتصادى و اجتماعى شده است.


تاکنون تلاش‌هاى جغرافيدانان در بهره‌بردارى از رويدادهاى متضاد از اهميت زيادى برخوردار نبوده است. در اين مبحث سعى خواهد شد چنين رويدادهائى را براى کشف تواتر وقوع آنها استفاده کنيم. همچنين درباره الگوهاى رفاه که با فرآيندهاى عمده تغييرات سياسى توأم است، آن را به‌کار خواهيم برد. اين فرآيندها شامل سه نوع است:


۱. تضادهاى ضداستعمارى

۲. تضادهاى ساختارى امپراتورى ابرقدرت‌ها

۳. تضادهاى در حال شکل‌گيرى درون جهان سوم


در اين بحث سعى شده است بيشتر به جناح‌هاى درگير و توان نظامى آنها توجه شود. مرگ امپراتورى‌هاى استعمارى و ساختار امپراتورى ابرقدرت‌ها و دولت‌هاى جهان سوم هم‌زمان در مقياسى جهانى تحقق يافته است؛ ولى به هر حال براى شرح مطلب مى‌توان موقعيت خاص ضد استعمارى و در حال شکل‌گيرى دولت‌هاى جهان سوم و تضادهاى جدى همراه با آن را به‌طور مجزاء طبقه‌بندى کرد. در حالى‌که مستعمرات امپراتورى‌ها رفته رفته تجزيه مى‌شدند، ابرقدرت‌ها گاهى اقدام به دخالت مستقيم و يا غيرمستقيم و بعضاً دخالت نظامى مى‌کردند. ايالات متحده با تدبير خاصى تلاش مى‌کرد تا دُوَل جديد تحت تأثير اروپا قرار نگيرند؛ از اين رو با طرح افکار آزاديخواهى و استقلال‌طلبى در اين سرزمين‌ها آنها را حمايت مى‌کرد و آهنگ تغيير ساختار امپراتورى‌هاى استعمارى را تشديد کرد؛ اما کوشيد تا در توسعه اين ”تز“ تا سر حد امکان از نيروى نظامى استفاده نکند. اتحاد شوروى سابق مايل بود تا حتى‌الامکان کشورهاى تازه استقلال يافته را تحت نفوذ خود درآوَرَد و در مجموع به حمايت از نهضت‌ها و حرکت‌هاى آزاديبخش مى‌پرداخت و هم‌زمان در پشتيبانى از اين رويه درصد گسترش فنّاورى و نيروى نظامى برآمد.


بنابراين ملاحظه مى‌شود که تفکر استراتژيک ابرقدرت‌هاى جديد نيز همان تفکر قدرت‌هاى استعمارى است، زيرا استفاده از نيروى نظامى را در هر شرايطى مجاز مى‌دانند. ولى در هر حال تلاش ابرقدرت‌ها و دولتمردان جهان سوم که خود را در ميانه اين ابرقدرت احساس مى‌کردند، نوعى تلاش مستمر را از هر دو سو به‌دنبال داشت و در نتيجه تضادهاى جدى که با اين فرآيندها همراه بود، ضرورتاً نمى‌توانست قلمروهائى را مستثنى سازد. به اين ترتيب، اين موضوع در ميان ابرقدرت‌ها و دولتمردان جهان سوم به شکلى يکسان حاکم بوده است.

ظهور و سقوط امپراتورى‌ها و تشکيل دُوَل جديد

در حالى‌که امپراتورى‌هاى استعمارى در طول زمان‌هاى متمادى شکل گرفته و به اوج قدرت خود رسيده بودند، ولى سقوط و شکست آنها در زمانى اندک صورت گرفت. کشورهاى ضد استعمارى بسيارى به‌طور پراکنده روى نقشه سياسى جهان پديدار شدند. گرچه قدرت سياسى از دول استعمارى و هيئت‌هاى حاکمه به صاحبان اصلي، يعنى سکنه محلى انتقال يافته بود، مرزهاى مستعمراتى به‌ندرت تغيير يافت و همچنان به‌قوت خود باقى ماند.


کشورهاى متروپل، (مادر) با تدوين قوانين به‌منظور اداره امور داخلى مستعمرات سابق، در حقيقت مجوزى يافتند که به نظارت بر خارج از مرزهاى خود بپردازند. اين پديده خود منجر به ايجاد نوعى روابط بين‌المللى شد که بين متروپل و اقمار (مستعمرات سابق) به‌وجود آمد ولى به‌تدريج احساسات ضد استعمارى و استعمارزدائى قوت گرفت و به پيدايش کشورهائى جديد با تفکراتى نو انجاميد. موج تبليغات ناسيوناليستي، هيئت‌هاى حاکمه جديد را به تغيير و تدوين قوانين اساسى واداشت، ولى کشورهاى استعمارگر نمى‌خواستند به‌سادگى پيوندهاى خود را با مستعمرات سابق قطع کنند؛ بنابراين زمانى‌که کشورهاى متروپل اقدام به برقرارى روابط با مستعمراتى پيشين کردند، به تخريب پايه‌هاى ايدئولوژيک و اقتصادى اين سرزمين‌ها دست زدند. قدرت‌هاى استعمارى در نتيجه جنگ جهانى دوم و فروپاشى قدرت خود دچار تزلزل فکرى و عملى شده بودند؛ از اين رو در ساختار جديد بين‌المللى از اطمينان خاطر کمترى نسبت به گذشته برخوردار بودند و همچنين رهبران قدرت‌هاى جديد جهانى گاه به دُوَل استعمارگر سابق انتقاداتى وارد مى‌ساختند و پاره‌اى اوقات نيز آنها را مسئول بى سر و سامانى و رکود اقتصادى کشورهاى فقير قلمداد مى‌کردند؛ از اين‌رو دولت‌هاى استعمارى سرانجام ناچار شدند که به‌قدرت حاکمان محلى احترام گذارند و آنها را پذيرا باشند. به اين ترتيب، روابطى که در اين مقطع بين کشورهاى متروپل و مستعمرات قبلى وجود داشت، آگاهانه و بر اساس تشکيلات جديد بود.


مراحل استعمارزدائى به‌صورت يک رشته حرکت‌‌ها و نهضت‌ها که گاه متوقف مى‌شد و زمانى به‌صورت موجى به راه مى‌افتاد، پيش مى‌رفت. پنج کشور متروپل بريتانيا، فرانسه، هلند، بلژيک و پرتقال طى سال‌هاى ۱۹۴۵ - ۱۹۸۲ استقلال ۸۲ مستعمره خود را پذيرفتند که اين کشورها امروزه جزءِ جامعه جهانى هستند. پس از مدت کوتاهى چهارده کشور ديگر نيز به استقلال رسيدند که دستيابى به استقلال به‌سادگى صورت نگرفت که از آن جمله مى‌توان به جنگ‌هاى مستعمراتى فرانسه در هند و چين (۱۹۴۶ - ۱۹۵۴) و الجزاير (۱۹۵۴ - ۱۹۶۲) اشاره کرد.