قرن هجدهم معتقد به خلقت ويژه براى هر نوعى از موجودات زنده بود، اعتقادى که در راستاى توصيف انجيل از زندگى حيوانى و چگونگى حفظ آنها در کشتى نوح به‌هنگام طغيان درياها بود. گهگاه افرادى با اين فکر بازى مى‌کردند که يک نوع حيوان ممکن است از نوع ديگر پديد آيد، ولى هيچ پيشرفتى به شکل واقعى جهت حل مسئله مبداء انواع حيوانات در آن قرن صورت نگرفت. در اواخر قرن مسئله حاد شده بود، زيرا تجسس جغرافيائى اسباب پيدايش چنان تعدادى از حيوانات گشته بود که امکان پذيرش اين عقيده که نوح قادر بود از هريک از اين انواع يک جفت در کشتى خود نگهدارى کند، منتفى بود. اولين گام در راه‌حل اين شکل را گوته که علاقه‌مندى او را با مسائل علمى در قبل ديديم برداشت و سپس به وسله ارسموس داروين پدر بزرگ چارلز داروين دنبال شد. گوته (۱۷۴۰-۱۸۳۲) ارائه دهنده نظريه تغيير کيفى اعضاء (Metamorphosis of Parts) بود. پس از مشاهدات بسيار زياد و دقيق، او به اين نتيجه رسيد که ظاهراً اشکال مختلف يک گياه را مى‌توان با تغيير يکى از اجزاء يا اعضاء آن به شکل ديگر ايجاد نمود: براى مثال در گياه دوگلي، پرچم يک گياه يک گلى ممکن است به گلبرگ تغيير شکل يافته باشد. بعدها گوته اين نظريه را به زندگى حيوانى تعميم داد؛ براى نمونه چنين عقيده داشت که جمجمهٔ مهره‌داران در اساس نوع تغيير شکل يافته مهره‌هاى ستون فقرات است. ارسموس داروين (۱۷۲۱-۱۸۰۲) مستقلاً به تغييرات جهشى و کيفى انواع اشاره کرد و نظرياتى مشابه گوته عرضه کرد و حتى از او مستقيم‌تر به مبداء انواع موجودات توجه نمود. ليکن او عاشق طبيعت بود و مسائل طبيعى را در قالب شعر بيان کرد و همين سبب شد که از قدرت عقايد او کاسته شود. مع‌هذا اين فکر در فضاى فکرى آن زمان يعنى اواخر قرن هجدهم موج مى‌زد، زمانى که اکثريت مردم به خلقت ويژه گونه‌هاى مختلف موجودات زنده اعتقاد داشتند.


اولين شخصيت مهم در تاريخ نظريه تکامل لامارک طبيعى‌دان فرانسوى بود (۱۷۴۴-۱۸۲۹)، که متعلق به قرن نوزدهم است زيرا وى براى نخستين بار نظيات خود را در سال ۱۸۰۹ منتشر نمود. امروز کسى که پيرو نظريه لامارک باشد معتقد به وراثت صفات اکتسابى است، ولى لامارک بر آنچه تأکيد ورزيد تغيير شکل حيوانى از طريق کوشش براى سازگاى با محيط، و درنتيجه انتقال اين صفات تغيير يافته از طريق وراثت به اولاد بود. اگر پرنده کوتاه‌پائى در کنار برکه به صيد ماهى مى‌پردازد، در صورتى‌که تعداد ماهى‌ها در کناره آب تقليل يابد، وى مى‌کوشد تا جائى که پاهاى او قدرت گسترده‌شدن دارد آنها را بگستراند تا طعمه به‌دست آورد. بنابر عقيده لامارک در اثر اين سعى و کوشش و جد و جهد براى رفتن به نقاط عميق‌تر، پرنده پاهاى خود را کمى درازتر مى‌کند که برآيند آن بلندتر شدن پاهاى او است. اگر اولاد او اين تغيير کوچک را به ارث برده و آن را براى سازگارى بيشتر به کار برد نتيجهٔ تصاعدى آن پيدايش پرنده بلندپائى مانند مرغ ماهيخوار خواهد بود.


يکى از افرادى که با شدت بسيار با اين عقيده لامارک مخالفت نمود طبيعى‌دان معروف ديگر فرانسه بارون کوويه (Baron Cuvier) (۱۸۳۲-۱۷۶۹) بود، که جانبدارى از نظريه ثابت بودن انواع نمود. او قبلاً اين فرضيه را که استفاده برخى از اجزاء بدن به‌خاطر سازگارى با محيط سبب تقويت آن عضو مى‌گردد، و اعضاء ديگر نيز در اين ارتباط تقويت مى‌شوند، اعلام نمود. براساس اين ديدگاه يک حيوان گوشتخوار نه تنها دندان‌هاى قوى دارد بلکه پاهاى پرقوت نيز براى حرکت و حمله سريع پيدا مى‌کند. حيوانى که صيد خود را با دندان از يک‌سو به سوى ديگر مى‌کشد نه تنها بايد دندان‌هاى محکمى داشته باشد، بلکه لازم است از پاهاى قوى نيز برخوردار باشد.


کوويه ادعا کرد که با آگاهى از اين ارتباط‌ها و همبستگى‌ بين اجزاء بدن شکل کلى يک حيوان را مى‌توان براى يک فسيل خاص بازسازى نمود، ليکن اين ادعاى افراطى هيچگاه تحقق پيدا نکرده است. به‌نظر کوويه شکل سازگارى هر گونه‌اى از حيوان در بدو خلقت به او اعطاء مى‌گردد و از طريق کوشش او براى تطبيق دادن خود حاصل نمى‌شود.


امتياز ارائه نظريه جامع و تقريبى درباره اصل انواع به چارلز داروين (Charles Darwin) (۱۸۸۲-۱۸۰۹) تعلق دارد، نظريه‌اى که طوفانى در جهان به‌وجود آورد، اعتراض‌هاى زيادى را سبب شد و به زعم بسيارى بزرگترين پيشرفت علمى قرن محسوب مى‌گردد، به‌خصوص به سبب تأثير عميقى که برروند تفکر و فرهنگ داشته است. همانند بسيارى از عقايد بزرگ هنگامى که به گذشته برگرديم متوجه مى‌شويم که چقدر ساده بوده است؛ عظمت آن در کفايت، بداعت و درجه مغايرت آن با ديدگاه‌هاى قبول شدهٔ سنتى بود. واقعيت تنوع در ميان افراد يک نوع از حيوان موضوعى شناخته شده و بديهى بود. داروين بدين باور بود که تنوع طبيعى گاهى چنان کيفيتى دارد که مى‌تواند موروثى باشد.


دامداران قادر هستند با انتخاب اصلح که به‌طور ”تصادفي“ در طبيعت رخ مى‌دهد تغييرات عمده‌اى در طى چند نسل در نژاد خاصى به‌وجود آورند. بنابراين مى‌توان چنين فرض کرد که در طبيعت نوعى ”انتخاب طبيعي“ (Natural Selection) از طريق زنده ماندن حيوانات اصلح براى تطبيق با زندگى و محيط وجود دارد. بنابراين نهايتاً در طول زمان، انتخاب طبيعى همراه با تغييرات تدريجى محيط ممکن است سبب ايجاد انواع جديد گردد. اين انواع آن‌چنان که در اول فرض مى‌شد، کاملاً مشخص نيستند؛ آنها از نظم مداومى تبعيت نموده؛ و وضع مشخص نسبى کنونى آنها نيز تنها چنين معنى مى‌دهد که در گذرگاه زمان انواع مختلف حيوان‌ها برحسب شرايط زيستى خود به‌خود به‌وجود مى‌آيند.


تفاوت‌هاى عمده نظريه داروين با لامارک عبارتند از:


۱. تنوع موروثى در حيوان‌ها به شکل طبيعى يا تصادفى رخ مى‌دهد، نه براثر کوشش سازگارانه.


۲. انتخاب در تنازع بقا امرى است طبيعى که در آن تمام حيوان‌ها شرکت مى‌نمايند (داروين تحت تأثير نظريه مالتوس - Malthus - راجع به محدود شدن رشد جمعيت به‌وسيله شرايط طبيعى قرار گرفته بود).


۳. جانشين کردن احتمال تنوع و بقا به‌جاى کوشش سازگارانه، هدفدار است. البته در نظريه داروين زمان بسيار طولانى براى پيدايش يک گونهٔ جديد حيوان متصور شده بود. بايد به اين امر توجه نمود که در نهايت مغايرت اساسى بين عقايد داروين و لامارک وجود ندارد. با خواندن تنوع، به‌عنوان امرى طبيعى يا ”تصادفي“ تضادى را با توجيه آن براساس کوشش سازگارانه ايجاد نمى‌کنيم، ”تصادف“ (Chance) اغلب واژه‌اى است براى جبران نادانى ما از علت؛ به‌خصوص در مواردى‌ که مى‌دانيم علت مستقيم وجود دارد. بنابراين ديدگاه لامارک مى‌تواند مکمل نظريه داروين باشد. ولى وايزمن (۱۸۳۴-۱۹۱۴) فرضيه موروثى بودن صفات اکتسابى را به شکل جدى مورد سؤال قرار داد و اين بحث هنوز هم ادامه دارد. ما ديديم که چگونه مک دوگال از نظريه لامارک حمايت کرد و چگونه اکثر دانشمندان، حداقل در غرب، آن را رد نموده‌اند.


کتاب بزرگ داروين تحت عنوان اصل انواع (The Origin Of Species) در سال ۱۸۵۹، انتشار يافت. اين کتاب براساس مطالعات و يادداشت‌هائى که از سال ۱۸۳۷، يعنى هنگامى که او فقط بيست و هفت سال داشت با روش مشاهده در مسافرت‌هائى که به دور دنيا کرد و جمع‌آورى کرده بود، تدوين شد. در سال ۱۸۴۴براساس مشاهده به مبانى نظريه تکامل دست يافت و آن را به‌صورت جزوە‌اى تدوين کرد ولى باز هم آن را منتشر ننمود. پس از چندي، زمانى که در حال آماده کردن براى انتشار تحقيقات خود بود، آلفرد راسل والس (Alfred Rassell Walace) (۱۹۱۳-۱۸۲۳) مقاله‌اى را در همين زمينه براى داروين فرستاد که فاقد مشاهدات و شواهد تفصيلى بود.


داروين مقاله والس را همزمان با نوشته خود به چاپ رسانيد، و کتاب خود را نيز در سال بعد منتشر کرد. در ميان طوفانى از انتقاد، داروين استوار و پابرجا ماند، و از طرف دانشمندان رتبه اول نظير هربرت اسپنسر (Herbert Spencer) و توماس هنرى هاکسلى (Thomas Henry Huxley) بيشتر مورد تهاجم قرار گرفت.


تأثير اين نظريه بر رشد و تکامل روانشناسى بسيار عظيم بود. نه تنها اين نظريه ديدگاه مقرر در انجيل را به بررسى گذارد و مدعى شد که بشر شکل جسمانى خود را از حيوانات به ارث برده، بلکه اين سؤال را مطرح نمود که آيا تداومى در روان حيوانات و انسان وجود دارد. داروين به اين تداوم اعتقاد داشت و در کتاب خود تحت عنوان بروز عواطف در انسان و حيوانات (Expression Of The Emotions In Man And Animals) (۱۸۷۲) شواهدى را براى اثبات اين نظريه ارائه داد، گرچه بايد اذعان کرد عواطف حيوانى که او از آنها نام برد، شامل رفتارهاى ظاهرى (مانند گربه مهربان و سگ خشمگين) بود و نه هوشيارى شبيه آنچه در انسان به‌عنوان يک روح جاودانى از نوعى که سنت مذهب ارتودکس قرن نوزدهم، قائل بود وجود داشته باشد.


فرانسيس گالتن سريعاً فرضيه وراثت روانى را عرضه کرد و شواهدى نيز براى اثبات وجود آن ارائه داد. از اين برداشت و فعاليت مفهوم تفاوت‌هاى فردى در استعدادهاى روانى برخاست و ارزيابى روانى از طريق آزمون روانى آغاز گشت، کارى که آمريکائيان پذيرفته و پيگيرى نمودند. روانشناسى حيواني، روانشناسى تطبيقي، و نيز مفهوم تکامل روان در حيوان‌ها و در انسان، از انگليس و تحت تأثير و نفوذ داروين شروع شد. تمام اين فعاليت‌ها به‌زودى به آمريکا منتقل شد و در آنجا گسترش يافت. کمى بعد اين سؤال را مطرح خواهيم کرد که آيا نظريه تکامل نقش عمده‌اى در تعيين ماهيت روانشناسى در آمريکا و تفکيک آن از روانشناسى آلمان داشت؛ و يا فرهنگ ”نوجوي“ آمريکا بود که تعيين‌کننده اشتهار نظريه تکامل و نوع خاص روانشناسى کنشى که مشخصه آمريکا است، گرديد؟