خبرگزاری مهر- گروه فرهنگ- امیر هاشمی مقدم
روز هشتم و پایانی
برای اذان صبح که بیدار شدم، دیگر نخوابیدم. وسایلم را جمع کردم. چادر ما و چند تا چادر دیگر داشتند جمع میکردند. امروز که دو روز از اربعین گذشته بود، روز پایانیشان بود. البته چادر افغانستانیهای مشهد و یک چادر دیگر همچنان بر پا ماند.
من صبحانه نذری از همانجا گرفته و خوردم. بعد هم راه افتادم به سوی «ساحه عدن» و از آنجا سوار مینیبوسهایی شدم که مرا جلوی موزه ملی عراق پیاده میکردند. میخواستم پس از بازدید از موزه عراق که بسیار ارزشمند است، بروم به پایانهای که خودروهای سواری کردستان عراق از آنجا سوار میکنند. پیش از سفرم به عراق، بلیط هواپیما از شهر «شرناک» ترکیه که نزدیک مرز عراق است را به مقصد آنکارا خریده بودم. بنابراین میرفتم کردستان عراق را یک هفتهای گشته و سپس از مرز گذشته و در شرناک سوار هواپیما میشدم. یه یکی از دوستان کرد عراقیام که اهل سلیمانیه است هم پیش از سفر پیام دادم که برایم در سه شهر سلیمانیه، اربیل و موصل هتل ارزان پیدا کند. پافشاری کرد که سلیمانیه بیا خانه ما چند روزی اینجا را با هم بگردیم، از همینجا در اینترنت به دنبال هتلهای ارزان در اربیل و موصل میگردیم. من هم پذیرفتم و البته بدم هم نمیآمد هزینههای سفرم کمتر شود. اما دیروز که به او پیام دادم که فردا میآیم سلیمانیه، پوزشخواهی کرد که چون خانواده برادرش هم ساکن آن خانه هستند، نمیتواند میزبانم باشد. خیلی تعجب کردم از این تغییر دیدگاهش. اما چارهای نبود. در اینترنت که جستجو کردم، ارزانترین هتلهای سلیمانیه شبی ۲۰ دلار بود که برای ما در آن تاریخ میشد ۳۰۰ هزار تومان. در حالیکه در ترکیه هتلهای بسیار ارزانتر میشود یافت. با خودم گفتم میروم سلیمانیه، از راننده یا همسفران میپرسم ببینم هاستل یا هتل ارزانتری سراغ دارند یا نه. و به ارزانترینشان خواهم رفت. اربیل و موصل هم به همین ترتیب. اگر هم دیدم هزینههای کردستان عراق خیلی زیاد میشود، زودتر عراق را ترک کرده و به ترکیه میروم تا یک هفتهای که به پروازم مانده را در شهرهای شرقی و کردنشین ترکیه گشته و سپس به آنکارا بروم. به یکباره یادم افتاد به دوست افغانستانیام که با خانوادهاش ساکن شهر اورفای ترکیه (تقریبا نزدیک شرناک) است و تاکنون دستکم ۱۰ بار زنگ زده و پیام فرستاده که زودتر بیا اورفا با هم بگردیم. اینجا خیلی بناهای تاریخی دارد. بنابراین وقتی دوست اهل سلیمانیه پیام داد که نمیتواند میزبانم باشد، به دوست ساکن اورفا پیام دادم که اگر بتواند، من دو سه روز دیگر میروم اورفا به دیدارش. گفت خودش الان آنکاراست، اما شب بر میگردد به اورفا و میتواند میزبانم باشد. ولی چند ساعت بعد پیام داد که فقط دو روز میتواند همراه من باشد و بنابراین اگر برایم امکان دارد، سفرم را بگذارم برای زمانی که وقتش کاملا آزاد است و میتوانیم بیشتر با هم بگردیم. برایش توضیح دادم که دارم از مرز عراق میآیم و چون نزدیک اورفا میشوم، میتوانم به آنجا بروم. اما اگر برایش ممکن نیست، سفرم به اورفا را کنسل میکنم و مشکلی هم نیست. او هم بیرو دروایسی گفت که این بار نمیتواند میزبانم باشد. راستش در آن لحطه حس خیلی بدی به من دست داد. دقیقا روز پیش، دوست کرد عراقیام که با چه شور و حرارتی مرا دعوت کرده بود، دعوتش را پس گرفت؛ حالا هم این یکی دوستم که هر ماه زنگ میزد یا پیام میداد و گلایه میکرد که چرا نمیروم پیشش، اینگونه دعوتش را به تعویق انداخت. احساس کردم اگر یکی داستان این دو دعوت کنسلشده پشت سر هم را بفهمد، گمان میکند من خیلی باید آدم سیریشی باشم که میخواهم خودم را به خانه دیگران تحمیل کنم و آنها مرا از سر خودشان باز میکنند.
توی همین فکرهای اعصاب خرد کن بودم که مینیبوس مرا جلوی موزه ملی عراق پیاده کرد. هنوز زود بود و تالارهای موزه باز نشده بود. بنابراین یک کارمند خانم که فهمید ایرانی هستم، مرا به اتاق نگهبانی (که البته بزرگ بود و چند مبل داشت) برد و گفت همانجا بنشینم تا موزه باز شود. ساعت ۹ که فکر میکردم موزه باز شده، رفتم برای خرید بلیط. گیشه هنوز بسته بود، اما بهای بلیطش برای بازدیدکنندگان غیر عراقی را ۲۵ هزار دینار نوشته بود که به پول ما میشد ۳۲۵ هزار تومان. یک حساب سرانگشتی کردم دیدم دقیقا ۲۵ هزار دینار هم باید کرایه سواریهای بغداد به سلیمانیه را بدهم و کرایه بین سلیمانیه، اربیل و موصل و از آنجا هم به مرز، قطعا زیاد است و در این میان هر شب برای ماندن در هتلهای ارزانبها باید دستکم ۳۰۰ هزار تومان بپردازم که خیلی میشود. در واقع اگر سال پیش به بازدید موزه میآمدم، بلیطش میشد ۷۵ هزار تومان و کرایه سواریها تا سلیمانیه هم دقیقا همین مقدار و هزینه هر شب اقامت در هتلهای ارزانبهای سلیمانیه و... هم همینقدر. اما به یکباره ارزش پولمان آنچنان افت کرد که دیگر یک سفر ارزان و ساده هم خیلی دشوار شده بود برایم. لغو دعوت دوست سلیمانیهای، لغو دعوت دوست ساکن اورفا، و ارزش بسیار پایین پول کشورمان که هزینههای عادی را بسیار سنگین میکرد برایم، دست به دست هم داد تا یک لحظه عصبانی شده، کنترلم را از دست داده و حتی بدون دیدن موزه ارزشمند عراق، آمدم بیرون و سوار مینیبوسها شده و برگشتم به نزدیکی چادر.
خیلیهای دیگر هم داشتند برمیگشتند به ایران. با خودم گفتم من هم بر میگردم ایران و از مرز ایران زمینی به ترکیه میروم. این یعنی سوختن بلیط هواپیمای شرناک به آنکارایم. اما تا رسیدن به شهر شرناک، هزینهام بیگمان خیلی بیشتر از این میشد که بخواهم بیایم ایران و از ایران دوباره بروم به ترکیه. گویا یک اتوبوس ساعت ۱۱ صبح و یکی هم ۴ عصر زائران ایرانی را رایگان تا مرز میبرد. اما میگفتند خیلی شلوغ است و جمعیت یکدیگر را له میکند تا سوار شود. من که این لهشدگیها را در روز نخست آمدنم به ایران و سوار تریلیها شدن دیده بودم، عطایش را به لقایش بخشیدم. پایانه مسافربریای بین حرم کاظمین و رود دجله بود که مسافران به آنجا میرفتند و از آنجا برخی به سامرا و برخی به مرز مهران. من هم سوار یک مینیبوس شدم که به مهران میرفت. تقریبا نیم ساعتی معطل شدیم تا پر شد و راه افتاد. چرا که مینیبوسهای دیگر هم بهطور همزمان مسافر برای همین مسیر سوار میکردند. نفری ۱۱ هزار دینار (۱۴۳ هزار تومان) کرایهمان تا مرز میشد.
نماز و ناهار را کنار یک حسینیه عراقی که به زائرانی که داشتند به ایران باز میگشتند نذری میداد، ایستاده، خوانده، خورده و دوباره راه افتادیم. ساعت ۶ عصر بود که به مرز رسیدیم. خیلی شلوغ بود و بسیاری دیگر هم همزمان با ما به مرز رسیدند. البته جالب بود که برخیها تازه داشتند از ایران میآمدند تا به زیارت بروند. میگفتند الان خلوتتر است. راست هم میگفتند، البته اگر هزینه خوراک و جا که دیگر نذری و چادر گیر نمیآید، برایشان مهم نباشد.
از مرز که گذشتیم، با اتوبوسهای شهری تا پایانه مرزی رفتیم. پایانهای که تقریبا تنها برای تهران اتوبوس داشت. بنابراین با یک اتوبوس شهری دیگر خودم را به شهر مهران رساندم و در میدان ورودی این شهر، همچون مسافران دیگر، به دنبال اتوبوسهایی بودم که به مقصد مورد نظرم برود. من دنبال اتوبوسهای تبریز یا ارومیه بودم تا از آنجا به ترکیه بروم. تقریبا ۱۰ دقیقهای ایستاده بودم و خبری از اتوبوسهای این شهرها نبود. به یکباره یک خودروی سمند سفید پلاک ۱۵ دیدم دارد از جلویم میگذرد. به شوخی و جدی گفتم: «تبریز؟». راننده و مردی که کنارش نشسته بود با تعجب نگاهم کرده و گذشتند؛ اما چند متر جلوتر ایستادند. دویدم و گفتم تبریز میروید؟ با هم مشورت کوتاهی کردند و گفتند بیا بالا. سوار شدم و همین اول کار پرسیدم کرایهشان چقدر است؟ چون دیده بودم دور همان میدان، رانندگان سواری که دنبال مسافر میگشتند، تیغ میزدند بد جور. مثلا تا تهران نفری ۳۰۰ هزار تومان و تا اصفهان ۴۰۰ هزار تومان. راننده تبریز گفت ۲۵۰ تومان. گفتم: «جدی پرسیدم. اگر کرایه تان زیاد باشد پیاده می شوم». خندید و گفت کرایهاش همینقدر است، اما من هفتاد هزار تومان از تو میگیرم. گفتم پس هفتاد هزار تومان قطعی شد؟ گفت بله. گفتم قبول. اما دور زد و گفت حالا که مسافر سوار کردم، بگذار دو تا دیگر هم مسافر سوار کنیم و برسانیم. بنابراین برگشت دور همان میدان و من هم کمکشان داد میزدم: «تبریز نفری هفتاد هزار تومان!». بقیه رانندهها جمع شدند دورمان و میگفتند: «چرت و پرت نگو، کرایهاش خیلی بیشتر از اینهاست». من هم ایستادم با رانندهها جر و بحث کردن که «شما سر گردنه گیر آوردید و دارید زائر امام حسین را لحت میکنید». خلاصه توی همین جر و بحثها یک جوان خودش را به من رساند و با لهجه ترکی پرسید: «واقعا تبریز هفتاد هزار تومان؟». گفتم بله. پرسید: «تو که خودت ترک نیستی، پس برای چه مسافر تبریز می بری؟». کشیدمش کنار و برایش داستان را توضیح دادم. به راننده هم خبر دادم که یک مسافر دیگر هم گیر آمد. بعد هم پیشنهاد دادم که ما نفری ۱۰۰ هزار تومان بدهیم، اما مسافر دیگری را سوار نکند تا راحتتر باشیم. راننده نپذیرفت و گفت هدفش تنها کرایه نیست، بلکه میخواهد زائر دیگری را هم به مقصد برساند. خوشم آمد از این ایدهاش. بنابراین تقریبا نیم ساعت دیگر دنبال مسافر گشتیم. اما خبری نشد. به ناچار یک مسافر که میخواست برود خرمآباد را سوار کرد تا او را به دو راهی توحید برساند و ساعت ۸:۳۰ راه افتادیم.
راه که افتادیم، معلوم شد آن مسافر طلبه است. بنابراین راننده و دوستش و آن یکی مسافر شروع کردند به نقد کارهایی که در ایران انجام میشود. من هم اگرچه با خیلی از نقدهایشان موافق بودم، اما خندیدم و گفتم: «شما زورتان به خودشان نمیرسد، این طلبه را گیر آوردهاید؟ او هنوز طلبه است؛ شما بروید سراغ آخوندها». آن طلبه خندید و گفت: «ما طلبهها خیلی ثواب میکنیم؛ چون مردم همین که ما را میبینند، یا فحش میدهند یا شروع میکنند به نقد کردن و نق زدن و به این وسیله کمی تخلیه میشوند. همین یک کار را اگر ما کرده باشیم هم خوب است».
خلاصه دو راهی توحید پیاده شد و ما هم راهمان را ادامه دادیم. شب در راه کمی خوابیدم. یکی دو ساعتی هم رفتم نشستم جلو کنار راننده، خود راننده رفت عقب جای من که بخوابد و دوستش به جایش رانندگی کرد. ساعت تقریبا ۱۱ بود که به میدان راهآهن تبریز رسیدیم. پیاده شدم و رفتم جایی که خودروهای خوی سوار میکردند. خودرویی که میرفت به خوی، مسافرش تکمیل نبود و بنابراین باید کمی معطل میایستادیم. چون مرز رازی ساعت ۴ میبندد، باید ساعت ۳ آنجا باشم. ۲ ساعت راه از تبریز به خوی است و یک ساعت هم از خوی به مرز. بنابراین کمی ریسکش بالا بود. تب و لرز هم داشتم. بنابراین رفتم به یک داروخانه و مانند خیلی از دیگر هممیهنان، خودم پزشک خودم شده و سفارش کمی دارو دادم. بعد هم رفتم به هتل سینا. شب را در هتل مانده و استراحت کردم. برای فردا عصر هم اینترنتی بلیط هواپیمای وان به آنکارا خریدم.
فردا صبح هتل را ترک کرده و به خوی رفتم. با تاکسیهای شهری خودم را به آرامگاه شمس رساندم. آرامگاهی که به گواه مورخان عثمانی و ایرانی، شمس در آنجا به خاک سپرده شده و شاه اسماعیل هم به خاطر ارادتش به شمس، کاخی را کنار آرامگاه وی برای خود ساخت. سلاطین عثمانی هم که به ایران حمله میکردند، سر راه به زیارت شمس میرفتند و حرمت او را نگاه میداشتند. اما چون برخی میگویند شمس معلوم نیست دقیقا اینجا باشد، حالا چند سالی است که مسجد شمس در قونیه را دارند بهعنوان آرامگاه شمس هم جا میزنند تا به واسطه آن بتوانند گردشگر بیشتری را به آنجا بکشانند. در حالیکه هیچ سند تاریخیای ندارد که شمس آنجا باشد. به هرحال پس از بازدید از آرامگاه وی، با سواریهای خوی به قطور، به مرز رازی رفته، وارد خاک ترکیه شدم. آنجا هم با مینیبوسها به وان رفته و پس از گشت کوتاهی در شهر، به فرودگاه رفته و خودم را به آنکارا و خوابگاه دانشجویی رساندم. در حالیکه سفرم به عراق، چه بخش زیارتی و چه بخش تاریخیاش نیمهکاره ماند و امیدم تنها به سالهای پیش روست که دوباره بروم و کاملش کنم.
سفرنامه شیعه باستاندوست (پیادهروی اربعین ۹۷)-۱ از آنکارا تا نجف؛ تجربه راه
سفرنامه شیعه باستاندوست (پیادهروی اربعین ۹۷)-۲ آغاز راه در یک فستیوال جهانی بیسابقه
سفرنامه شیعه باستاندوست (پیادهروی اربعین ۹۷)- ۳ اربعین، راهی برای وحدتبخشی، اما..
سفرنامه شیعه باستاندوست (پیادهروی اربعین ۹۷)- ۴ ارزش ریال اینجا معلوم شد
سفرنامه شیعه باستاندوست (پیادهروی اربعین ۹۷)- ۵ همه جا اشک برای اباالفضل(ع)
سفرنامه شیعه باستان دوست- (پیادهروی اربعین ۹۷) ۶ در راه کاظمین،با زبان انگلیسی/عراقیها، مهربانتر از ما با خودمان
سفرنامه شیعه باستاندوست- ۷ (پیادهروی اربعین ۹۷) همجواری سلمان فارسی با طاق کسری
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است