به گزارش خبرنگار ایلنا، همه چیز از یک دورهمی ساده در دانشکده شروع شد. بیپولی برایمان همان همیشگی روزهای دانشجویی شده بود. غذای محلیمان را برده بودم تا از بیرون غذا نخریم. میخواستیم صرفهجویی کنیم. کم هزینه بود و از همه مهمتر اینکه فلافل نبود.
میخندد و ادامه میدهد: بچهها خوششان آمد و کار شروع شد. به همین سادگی.
دانشجوی شهر تهران که میشوی؛ خواهی نخواهی پایت به پارک لاله بازخواهد شد. از صفات دانشجوی دهه ۴۰ و۵۰ هیچ چیز که بین اکثر دانشجوها نمانده باشد؛ بیپولی، کارگری و سگدو زدنهایش مانده است. با این اوصاف برای سر کردن روزهای دانشجویی، چه جایی بهتر از بازارچه پارک لاله ؟! هم ساده که یاد خانه میاندازدت هم پر از رنگ که زندهات کند. بوی غذاهای خانگی و ارزانش برای دانشجو هم سادگی زندگی را دارد.
بولانی همان جهان بدون مرزی ست که صاحبانش از دنیاهای متفاوت اما با یک رویا دور هم جمع شدهاند. دانشجویانی از افغانستان، کردستان و تهران، بولانی را به بازارچه پارک لاله آوردهاند. از دانشگاه با هم آشنا شدهاند و کارشان تا همکار شدن کشیده شده است.
مرضیه از دانشجویان افغانستانی است که با همدانشکدهایهایش یک غرفه کوچک در بازارچه پارک لاله زدهاند. مرضیه میگوید: بولانی غذای مخصوص قوم هَزارهی افغانستان است. ما در مهمانیهایمان از این غذا استفاده میکنیم. هم سریع آماده میشود؛ هم سبک است. در خیابانهای کابل چرخیهای زیادی هستند که با دورگردی این غذا را میفروشند. در کافههای افغانستان خب متفاوتتر سِرو میشود. سود کَلانی هم دارد.
از وقتی که آمدم مرضیه را با خندههایش دیدهام. باز میخندد و میگوید: «بولانیا» در تهران تنها یک شعبه دارد. هیچ جایی در این شهر نمیتوانید، مثل آن را پیدا کنید.
بهروز کنار ما میآید و میگوید: بولانی در اصل غذای باب طبع گیاهخواران است اما انواع دیگری هم دارد که با گوشت پخت میشود. بولانی ظاهرش شبیه به پیراشکی است. مواد اصلیاش سبزی معطر سیبزمینی و گوجه است. خمیرش را هم خودمان درست میکینم. یک سس مخصوص افغانستانی هم دارد. یک نوع هم دارد که همین مواد با گوشت یا بادمجان است.
بهروز ادامه میدهد: من قبلا در یک کافه کارگر بودم. امروز هم اینجا سهم کوچکی دارم و کنارهم کار میکنیم.
سارا در آشپزخانه است. تمامی این مدت در حال آماده کردن سفارشهای مشتریان است. حرفهای بهروز که به اینجا میرسد؛ سرش را از آشپزخانه بیرون میآورد و با خنده میگوید: اینجا همه کارگر هم و کارفرمای همیم. همه چیز تقسیم کار است.
بازارچه پارک لاله همیشه شبیه روزهای عید است. رنگ دارد. شور دارد. بعدازظهرهای تابستانش بوی دمدمهای ظهرهای بهاری را دارد. مغازشان دنج است. درختها روی صندلیهای چوبی با رومیزیهای پرگلش سایه انداختهاند. چیزی شبیه به«بوی عیدی بوی توپ» یا «شوق یک خیز بلند از روی بتههای نور» که بشود با آن زمستان را سربکنی.
بولانیها آماده شده است. خسرو و بهروز بولانیها رابه پارک میبرند تا مشتریها را به بازارچه بیاورند. دوستانشان برای دیدارشان آمدهاند. اول کارشان است. ذوقِ یک شروع، در چشمهای هر چهار نفرشان میدود و مردمک همکلاسیهایشان دویدنها و کار کردنهایشان را دور میزند.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است