قاتل بنیتا اعدام شد
بیشتر ببینید: فیلم: خشم پدر بنیتا در بازسازی صحنه جرم
بیشتر بخوانید: قاتل به خانواده بنیتا چه گفت؟
بیشتر بخوانید: روایت مادر بنیتا از روزی که کلانتری تعطیل بود
بیشتر ببینید: فیلم بازسازی صحنه جرم ربودن بنیتا
حکم قصاص قاتل کودک هشت ماهه به نام بنیتا قلعه نویی، سحرگاه دوشنبه مورخ 1397/3/28 اجرا شد.
به گزارش ایسنا، محکومعلیه محمد وفایی در تاریخ 1396/4/29 خودروی پراید سفید رنگ متعلق به پدر بنیتا قلعهنویی را در حالی که کودک هشت ماهه نیز در صندلی عقب خودرو حضور داشته، به سرقت میبرد و متعاقباً خودروی حامل کودک را در خیابانی واقع در شهرک مشیریه رها میکند که در نهایت منجر به فوت طفل هشت ماهه در اثر نرسیدن اکسیژن و گرمای زیاد میگردد.
با دستگیری متهم در تاریخ 1396/5/3 و انجام تحقیقات، وی ضمن اقرار به سرقت خودرو، اتهام خود در خصوص طفل هشت ماهه را نیز میپذیرد.
این پرونده با صدور کیفرخواست از ناحیه دادسرای جنایی تهران، در شعبهی 9 دادگاه کیفری یک تهران مورد رسیدگی قرار گرفته و منتهی به صدور حکم قصاص نفس محمد وفایی با پرداخت تفاضل دیه زن و مرد گردیده است.
دادگاه همچنین از بابت اتهام سرقت و رها نمودن طفل، مجازات حبس و شلاق تعزیری مقرر نموده است. حکم صادره با رد فرجامخواهی محکومعلیه در شعبهی 15 دیوان عالی کشور ابرام و پس از طی مراحل استیذان و پرداخت مابه التفاوت دیه، حکم قصاص سحرگاه روز جاری در زندان رجاییشهر اجرا گردید.
قاتل بنیتا درباره اعدام چه گفت؟
. محمد 27 ساله به برنامه رادیویی «یک پرونده یک روایت» میگوید: «12 سال است شیشه مصرف میکنم. آن روز برای تهیه مواد به مشیریه رفته بودم که ماشین را دیدم. وقتی آن را رها کردم، با خودم گفتم حتما یک نفر بچه را داخلش میبیند.» مشروح این گفتوگو را در ادامه بخوانید:
اولین بار در چند سالگی به زندان افتادی؟
در 17 سالگی به جرم سرقت.
چند فقره سابقه داری؟
پنج فقره. از سال 88 به جرم سرقت، درگیری، مواد مخدر و سرقت داخل خودرو.
آخرین بار کی از زندان آزاد شدی؟
دی ماه 95 با قرار وثیقه از زندان بیرون آمدم. پدرم 17 ماه دنبال پروندهام نیامد تا شاید در زندان اصلاح شوم.
چند سال است شیشه مصرف میکنی؟
همان اول راهنمایی که مدرسه را رها کردم. از 12ـ 10 سال پیش هم شیشه مصرف میکنم تا الان که 27 سال دارم.
هزینه مواد را چطور تامین میکردی؟
موتورسازی کار میکردم. از شش سال پیش هم سرقت را شروع کردم.
با مهدی چطور آشنا شدی؟
یک سال و نیم پیش سر خرید مواد با هم دوست شدیم.
او پیشنهاد سرقت ماشین را داد؟
بله، برای خرید روانگردان شیشه به مشیریه رفته بودیم که چشممان به ماشین روشن افتاد که کنار خیابان و در پنج متری خانه پارک شده بود. میخواستیم بقیه راه تا محل خرید مواد را پیاده نرویم برای همین تصمیم به سرقت گرفتیم. قرار شد مهدی دم در خانه بایستد تا اگر صاحب ماشین آمد، مانع او شود.
تو چه کار کردی؟
من سوار ماشین شدم اما تا پشت فرمان نشستم، پدر بنیتا سر رسید و خودش را روی کاپوت انداخت. با مشت روی شیشه میزد و فریاد میکشید.
چه میگفت؟
نگه دار... بچهام... بچهام...
متوجه وجود بنیتا در ماشین شدی؟
نه، از ترسم متوجه نشدم. 150 متر دورتر، وقتی هنوز در منطقه مشیریه بودم صدای گریه بچه درآمد. آنجا فهمیدم.
چه کار کردی؟
اول بزرگراه آزادگان به مهدی زنگ زدم. گفت بچه را ول کن. گفتم چطور ولش کنم؟ کوچک است. قرار شد همدیگر را در افسریه ببینیم، اما وقتی آنجا رسیدم، مهدی نیامده بود. دوباره زنگ زدم گفت بیا قیامدشت.
آن موقع بنیتا چه شرایطی داشت؟ گریه میکرد؟
نه، آرام شده بود.
سر قرار چه گذشت؟
قیامدشت، سر چهارراه اول ایستادم و مهدی را سوار کردم. عقب را نگاه کرد و بچه را دید. گفت او را به آژانس تحویل بده تا پیش خانوادهاش ببرند. گفتم آژانس از کجا بیاورم؟ گفت خب به تاکسی خطی بده. آن هم نمیشد. دست آخر گفت من میروم، بچه و ماشین را گوشه خیابان رها کن.
چیزی از ماشین دزدید؟
ضبط ماشین و دو سه تا عینک و آچار برداشت. بعد سوار ماشین یکی از دوستانش شد که تا آنجا آمده بود. سپس من به سمت حصارامین راه افتادم و مهدی و دوستش هم دنبالم آمدند تا اگر گشتی پلیس دیدند، خبرم کنند.
گشتی پلیس دیدید؟
مهدی یک بار زنگ زد گفت ماشین پلیس دنبالت است، اما من هرچه نگاه کردم، ماشینی ندیدم.
ماشین و بنیتا را کجا رها کردی؟
به سمت مامازند پاکدشت رفتم. ماشین را جلوی یک ابزارفروشی گذاشتم. آنجا میوه ترهبار زیاد دارد. یک استخر هم آنجا هست.
شرایط بنیتا چطور بود؟
گریه میکرد.
چرا ماشین را جلوی درمانگاه، مسجد یا خانه نگذاشتی؟
فکر میکردم حتما همانجا یک نفر بچه را میبیند و محال است کسی بچه را پیدا نکند.
حداقل شیشههای ماشین را پایین میدادی که صدای بچه را بشنوند؟
من به شیشهها دست نزدم، همانطور بالا رهایشان کردم. اصلا به عقلم نرسید شیشهها را پایین بیاورم.
بعد از رها کردن ماشین چه کار کردی؟
از قبل با یکی از دوستانم هماهنگ کرده بودم. دنبالم آمد و به خانه او رفتم. شیشه کشیدم و خوابیدم.
راحت خوابیدی؟
نه، مدام به این فکر میکردم بچه پیدا شده یا نه.
پلیس سه روز بعد از سرقت دستگیرت کرد، در این مدت کجا بودی؟
شب اول خانه همان دوستم ماندم، اما بعد به خانه همسرم رفتم.
درباره ماجرا چیزی به او نگفتی؟
فهمیده بودند یک چیزی را مخفی میکنم، اما از ترس حرفی بهشان نزدم.
چرا در این سه روز به ماشین سر نزدی؟
ترسیده بودم.
بعد از دستگیری هم جای ماشین را نگفتی تا اینکه با مهدی مواجهه حضوری شدی.
اول فکر میکردم شاید بچه را پیدا کرده باشند، اما وقتی فهمیدم اینطور نیست، جای ماشین را به مامورها نشان دادم.
نقش مهدی در این ماجرا چه بود؟
همهکاره خود مهدی بود. ما برای خرید مواد رفته بودیم و اگر او پیشنهاد سرقت نمیداد، این کار را نمیکردم. مقصر هر دویمان بودیم.
بچه هم داری؟
بله، همسرم دو ماهه باردار است.
در خانهای که دستگیر شدی، یک پسر هشت ماهه بود. وقتی به او نگاه میکردی، یاد بنیتا نمیافتادی؟
چرا، حالم هم بد میشد.
فکر میکنی چه سرنوشتی در انتظارت است؟
هرچه زودتر اعدام شوم، بهتر است. آن بچه حقش این نبود.
در دادگاه بنیتا چه گذشت؟
جعفر کوشا، وکیل اولیایدم، درحالیکه شیشه شیر بنیتای هشتماهه را در دست داشت رو به قضات گفت، متهمان حتی از دادن چند قطره آب که میتوانست جان این طفل را نجات دهد خودداری کردند.
پدر بنیتا درحالیکه محاسن بلندی داشت و چشمانی گریان، عکس دخترش را در دستش گرفته بود. هنگامی که چشمش به متهمان افتاد، به طرف محمد (متهم ردیف اول) حمله کرد که قاضی کشکولی از او خواست آرامش خودش را حفظ کند.
مادر بنیتا با چادر سیاه در جایگاه ویژه قرار گرفت. صورتش هنوز رخت عزا را از تنش درنیاورده است. بیروح و گونههایش فرورفته بود، با صدایی لرزان شروع به صحبتکردن کرد. اشک تمام صورتش را تر کرد. در پایان هقهق امان حرفزدن او را گرفت و پس از کمی مکث ادامه داد.
در ادامه جلسه، قاضی از محمد خواست در جایگاه ویژه قرار بگیرد. با بلندشدن محمد، هقهق مادربزرگ بنیتا (مادر مادرش) تمام سالن را پر کرد. رنگ چهرهاش پریده بود. تمام بدنش به لرزه افتاد. همسر و دختر کوچکش زیر بغلش را گرفتند و او را از سالن بیرون بردند. این زن زیرلب سخن میگفت، اما از شدت لرزش لبانش کسی متوجه حرفهایش نمیشد. پس از چنددقیقه پدربزرگ بنیتا (پدر مادرش) دوباره وارد سالن شد.
در پایان جلسه، مادربزرگ بنیتا (مادر پدرش) به طرف متهمان رفت و خطاب به متهمان گفت: چطور هنگامی که بنیتا در چشمان شما نگاه کرد این بلا را سرش آوردید. بنیتا چندساعت در ماشین زجر کشید. در همین حین یکی از حراست دادگاه به طرف مادربزرگ بنیتا آمد تا او را آرام کند. جمعیت زیادی جلو سالن ایستاده بودند و مادربزرگ بنیتا سعی داشت با کنارزدن آنها حرفهایش را به متهمان بزند. او رو به مهدی گفت: تو خودت فرزند داشتی چطور توانستی این کار را بکنی.
قاضی با دعوت از رئیس کلانتری ١٣ خاتونآباد از او خواست اقداماتی را که درباره این پرونده انجام دادهاند بیان کند. او با قرارگرفتن در جایگاه گفت: هنگامی که خبر سرقت خودرو پراید به ما اعلام شد، طرح مهار خودرو را اجرا کردیم. مأموران کلانتری تا بخشی از مسیر، خودرو پراید را شناسایی و تعقیب کردند، اما در میان راه خودرو مسیر خود را به طرف تهران تغییر داد و از حوزه استحفاظی ما خارج شد و ما موضوع را به حوزه مربوطه اطلاع دادیم. او در پاسخ به این سؤال که چه اقداماتی دراینباره انجام دادید، گفت: ماشین در محلهای کمجرم و تردد پارک شده بود. با توجه به اینکه نمیدانستیم چه افرادی این خودرو را سرقت کردهاند، سرنخی از متهمان در دست نداشتیم. هنوز حرفهای رئیس کلانتری به پایان نرسیده بود که تعادل خودش را از دست داد و روی زمین افتاد. در همین حین افرادی که در سالن بودند زیر بغلش را گرفتند و او را از روی زمین بلند کردند. او که دیگر قادر به حرفزدن نبود، روی یکی از صندلیهای جلو سالن نشست و یکی از مأموران یک لیوان آب به او داد.
مادر بنیتا به خبرنگار «شرق» گفت: از آن روزی که بنیتا گم شد به خانه مادرم رفتم و دیگر به خانه خودمان بازنگشتم. هنوز تختش و عروسکهایی که دخترم با آنها بازی میکرد، داخل خانه است. نمیدانم روزی میتوانم به آن خانه بازگردم یا نه.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است