طولی نکشید که با موافقت خانواده ام مراسم عقدکنان برگزار شد اما مدتی بعد احساس کردم ایرج روابط سردی با من دارد به طوری که فکر می کردم محبتش را از من دریغ می کند ولی همه این ها را به حساب خجالتی بودن او می گذاشتم.
روزها به همین ترتیب سپری می شد و در حالی که این موضوع به مشکلی جدی در زندگی ام تبدیل شده بود جشن عروسی را برگزار کردیم و زندگی مشترکمان آغاز شد، تا این که روزی یک جمله ایرج فکر و ذهنم را به هم ریخت او گفت: من تو را دوست نداشتم و می خواستم با دختر دیگری ازدواج کنم اما به اصرار خانواده ام که شناخت کاملی از تو داشتند مجبور به ازدواج با تو شدم. از آن روز به بعد مشاجره و قهر مشکلات زندگی ام را دوچندان کرد. این در حالی بود که من در یک شرکت خصوصی کار می کردم و مدام در محیط کارم به صورت تلفنی با ایرج مشاجره می کردم. همکاران مرد زیادی در شرکت حضور داشتند اما یکی از آن ها که تقریبا هم سن و سال خودم بود به ظاهر برایم دلسوزی می کرد و به همه حرف های تلفنی ما گوش می داد. وقتی تلفن را قطع می کردم او کنارم می آمد و مرا دلداری می داد. من هم که به رشید اطمینان زیادی پیدا کرده بودم به درددل با او می پرداختم و همه مسائل خصوصی و مشکلات زندگی ام را برایش بازگو می کردم. ارتباط من و رشید آن قدر به یکدیگر نزدیک شد که بیشتر اوقات را با هم بودیم و... تا این که روزی او با چشمانی هوس آلود درخواست نامشروعی از من کرد تازه فهمیدم که در گرداب گناه غرق شده ام. بنابراین به او گفتم تا همین جا هم خیلی به همسرم خیانت کرده ام و دیگر نمی خواهم به این رابطه ادامه بدهم. از آن روز به بعد ورق برگشت و رشید به دشمن من تبدیل شد. اکنون متوجه شدم که او به شیشه اعتیاد دارد و با همین شگرد از زنان شوهردار دیگر هم اخاذی کرده است.
رشید در حالی برایم ایجاد مزاحمت می کند که مدعی است تصاویر و صداهای ضبط شده ای از من در اختیار دارد که اگر به خواسته اش تن ندهم آن ها را برای همسرم ارسال می کند. کاش....
http://www.aftabir.com
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است