آفتاب

روایتی از آغاز جنگ؛از تصمیم‌عجیب غرضی تا کج‌سلیقگی بازرگان

روایتی از آغاز جنگ؛از تصمیم‌عجیب غرضی تا کج‌سلیقگی بازرگان

رئیس اداره دوم ارتش در هنگام شروع جنگ به مناسبت هفته دفاع مقدس به کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین آمده بود تا خاطراتش را بعد از سالها روایت کند.

نسرین وزیری - کیاوش حافظی:  جنگ تحمیلی یکی از بی رحم ترین حوادث تاریخ سیاسی ایران است. ایرانِ تازه انقلاب کرده به یکباره آژیر جنگ را شنید. در طی همه سال های بعد از این جنگ هشت ساله گرچه بسیار از دلاوری های نیروهای نظامی سخن گفته شده است اما هنوز هم بخش های مغفول مانده زیادی ناگفته مانده است.

جنگ که آغاز شد نه سپاه شکل گرفته بود نه بسیج. ارتش تنها تکیه گاه مردم بود. همان روزهایی که بی اعتمادی به ارتش هم در بین مردم و خصوصا انقلابیون زیاد بود.

برخی از فرماندهان ارتش به خاطر وابستگی به رژیم پهلوی تصفیه شده بودند و مردم نظر مساعدی به ارتشی ها نداشتند. اما جنگ که آغاز شد همان ارتشی ها به وسط میدان آمدند. ارتشی که

با سرهنگ محمد مهدی کتیبه رئیس اداره دوم ارتش که در آغاز جنگ مسئول جمع آوری اطلاعات ارتش بوده است در کافه خبر خبرگزاری خبرآنلاین به گفتگو نشستیم.

او صراحتا می گوید یک هفته قبل از شروع جنگ به مقامات گفته صدام می خواهد از خوزستان به ایران حمله کند. شاهد ادعایش را هم بیشتر از 200 نماینده مجلس شورای اول می گیرد. او از دخالت های برخی غیرنظامی ها در دوران جنگ روایت کرد. از کج سلیقگی های بازرگان گفت و از برخی اقدامات عجیب غرضی در اهواز که به ادعای او به شدت ارتش را تضعیف کرد.

از بنی صدر برایمان گفت که معتقد است ملی گرا بود و به شدت پیرو مصدق. معتقد است منافقین در ابتدای جنگ با صدام رابطه نداشتند اما ...

مشروح گفتگوی خبرگزاری خبرآنلاین به سرهنگ کتیبه را در ادامه بخوانید؛

 

شما به این اشاره کردید که فرماندهان ارتش خیلی توان رویارویی با جنگ را نداشتند. می توانیم بگوییم ارتش در ابتدای جنگ توان درگیر شدن با یک جنگ را نداشت؟

بهترین واحد ما در ارتش لشگر زرهی 92 اهواز بود. متاسفانه به علت حرکاتی که بعضی غیرنظامی ها انجام دادند که البته نمی خواهم اسمشان را بیاورم این لشگر تضعیف شد. در آنجا دخالت های بیجا کردند و لشگر را از قدرت و صلابت انداختند.

یادم می آید یک هفته قبل از جنگ من احساس خطر می کردم، بنی صدر رئیس جمهور بود همه فرماندهان نیروهای سه گانه را دعوت کردیم که به اهواز برویم و لشگر را بررسی کنیم. اما امیر ظهیرنژاد، فرمانده نیروی زمینی به این خاطر که دیگران در لشگر دخالت هایی کرده بودند گفت نمی آید. لشگر 92 خیلی به هم ریخته و تضعیف شده بود. نیروهای دیگر ما هم در کردستان که شورش شده بود درگیر بودند. اما ما بحمدالله توانستیم لشگر 77 خراسان را با فرماندهی قوی به آبادان، خرمشهر و اهواز بیاوریم.

حضرت آیت الله خامنه ای و مرحوم دکتر چمران هم مجلس را رها کردند، به اهواز آمدند و ستاد جنگ های نامنظم را تشکیل دادند تا نیروهای داوطلب مردمی را ساماندهی کنند. همین ستاد جلوی نفوذ ارتش عراق به اهواز را سد کرد واجازه نداد نیروهای عراقی وارد اهواز شوند.

شما فرمودید نمی خواهید از کسی که دخالت می کرد اسم ببرید اما در خاطرات دیگران به نقش آقای غرضی اشاره شده است. منظورتان ایشان بود؟

منظورم آقای غرضی بود اما نمی خواستم از ایشان اسم ببرم. درباره کودتای نوژه هر عاقلی متوجه می شود که این کودتا بی حاصل است. اما یک حاصل برای دشمن داشت. این حاصل این بود که ارتش را در نظر مردم کمی ضعیف کند. همین کار را آقای غرضی به شدت در اهواز انجام داد. من خودم دو نفر از افسران خوب را که یک نفرشان شهید شد به اهواز فرستادم. اما آقای غرضی اینها را تهدید کرده بود که اگر بخواهید دخالت کنید شما را زندانی می کنم. آقای غرضی بهترین افسر ما را به زندان انداخت. اگر از این افسر اسم بیاورم همه او را می شناسند. آقای غرضی رئیس عملیات فرمانده لشگر 92 و فرمانده تیم دزفول را مدتها در زندان نگه داشت. بعد که این دو نفر آزاد شدند گفتند اشتباه شده! ببینید این لشگر چه بر سرش آمد. 

درباره سقوط خرمشهر و همینطور آزادسازی این شهر ارتش چه اطلاعاتی داشت و چگونه کمک کرد؟ به نظرتان زمانی که آقای جهان آرا فرماندهی آنجا را برعهده داشتند نوع همراهی بنی صدر با ارتش چگونه بود؟

در خرمشهر نه آقای بنی صدر کاره ای بود، نه سپاه پاسداران شکل گرفته بود و نه ارتش نیروی قابل ملاحظه ای در این شهر داشت. خرمشهر را واقعا خدا نگه داشته بود و خدا هم آن را آزاد کرد.

آقای محمدعلی شریف النسب و شهید حسن اقارب پرست هردو سرگرد بودند. آقای اقارب پرست رئیس دفتر من بود. هر دوی اینها از اداره دوم به خرمشهر رفتند. سرگرد شریف النسب را هم داوطلبانه به اهواز فرستادم. این دو نفر نیروهای مردمی را سازمان می دادند و جلوی ارتش عراق را گرفتند. ارتش عراق قصد داشت ظرف 24 ساعت همه خوزستان را اشغال کند اما با آن دبدبه و کبکبه یک ماه و اندی پشت دروازه های شلمچه ماند. وقتی هم که خرمشهر را گرفتند نتوانستند از آنجا یک قدم پایشان را جلوتر بگذارند. بنابراین پیش بینی  می کردیم خرمشهر خیلی سریع تسلیم می شود. دشمن چند لشگر زرهی قوی و نیروی هوایی قدرتمندی داشت. در مقابل ما نیروهای نظامی زیادی نداشتیم. تنها یک گردان نیروی دریایی بود که تفنگدار دریایی بودند. مابقی نیروها هم مردمی بودند. آقای جهان آرا هم مسئول نیروهای مردمی بود.

مگر ایشان فرمانده سپاه خرمشهر نبودند؟

سپاه شکل نگرفته بود. ارتش آقایان حسن سعدی و شکرریز را در آبادان گذاشت. اینها نظامی بودند. بچه های سپاه هم به تدریج داشتند پا می گرفتند. اما اینکه نیروی آنچنانی به عنوان سپاه پاسداران وجود نداشت. آقای جهان آرا هم یک نفر انسان مخلص و خوب بود اما نیرویی در اختیار نداشت. یک تعداد قلیلی بودند.

مهمترین عملیات هایی که اطلاعات ارتش به پیروزی در آنها کمک کرد کدام بودند؟

نمی توانیم بگوییم کدام عملیات بود که به خاطر اطلاعات ارتش پیروز شد. ما وظیفه داشتیم اطلاعاتی که به دست می آوریم را هر روز به تیپ ها بدهیم. مثلا یک بار بحث رفتن به فلسطین و کمک به لبنان پیش آمد. هر عملیات به نقشه احتیاج دارد. ما ظرف یک هفته همه نقشه های نظامی لبنان را تهیه کردیم و در اختیار نیروها گذاشتیم. اداره جغرافیایی ارتش هم زیر نظر اداره دوم انجام وظیفه می کرد. یعنی برنامه فعالیت اداره جغرافیایی زیر نظر اداره دوم بود. ما آمار همه وسایل، تجهیزات و سلاح هایی که از بندر احمدی کویت به طرف عراق می رفت را روزانه داشتیم. اداره دوم فقط یک اداره در تهران نبود. من گروهی داشتم که در جبهه به لشگرها می فرستادم. این گروه همه اطلاعاتی که از بی سیم ها می گرفت را شنود می کرد. رمز عربی را می گرفت، می شکاند، به فارسی برمی گرداند و اطلاعاتش را به ما می داد.

یکی از فرماندهان که خدا رحمتش کند می گفت اطلاعاتی که گروه تو می دهند از یک تیپ بیشتر کارآیی دارد. یا مثال دیگر آنکه ما در همه پایگاه های داخل و خارج نیرو داشتیم. این ها هرروز به ما اطلاعات می دادند. اگر با آقای دکتر شمس اردکانی سفیر وقت ایران در کویت صحبت کنید ارزش گروه من را می دانند. می خواهم بگویم ما هرروز اطلاعات را می دادیم اما اینکه چقدر از آنها استفاده می شد را نمی دانم.

 

صدام حسین در صحبت های خودش گفته بود که من باید نهار فلان روز را در تهران بخورم. ما نظامی ها معتقد بودیم که اگر ارتش عراق دزفول را بگیرد تمام استان خوزستان را در قبضه خواهد گرفت. بنابراین امیرشهید ظهیرنژاد ستاد نیروی زمینی را در دزفول مستقر کرد و جلوی ارتش عراق را که تا پل کرخه پیش آمده بود گرفت، ارتش عراق را شکست داد و اجازه نداد به دزفول وارد شوند. تقریبا می شود گفت که خوزستان را به این نحو از دسترسی عراق خارج کرد.

عمق اطلاعات ارتش ما در زمین های دشمن چقدر بود؟ آیا فقط در نوار مرزی احاطه داشتیم؟

ما در ارتش اصطلاحی به نام ترتیب نیرو داریم. ترتیب نیرو یعنی اینکه ارتش عراق مثلا چند لشگر دارد؟ هر لشگر در کجا مستقر است؟ هر لشگر چند توپ دارد؟ چند ضدهوایی دارد و ... . همه این ها جزء ترتیب نیروست. ما هم ترتیب نیروی دوست را داریم و هم ترتیب نیروی دشمن را. چه در زمان صلح و چه در زمان جنگ ما به روی ارتش های همجوار فعالیت داریم. مثلا ارتش آمریکا در خلیج فارس را رصد می کنیم. اینکه الان می گوییم آمریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند به این خاطر است که ما همه نیروهای آمریکا در خلیج فارس و اطراف را دقیقا به صورت نقطه به نقطه می دانیم. بنابراین اگر روزی بخواهد غلطی بکند همه نیروهایش زیر آب میروند.

مساله ای که ما زیاد شنیده ایم این است که غربی ها در جنگ از حامیان جدی عراق بودند که یکی از کشورها آمریکاست. در آن زمان که جنگ سرد هم بود آیا شوروی به ایران کمک می کرد؟

سوال خوبی است. شوروی به ما هیچ وقت کمک نمی کرد و در مقابل پشت عراق بود. من خودم به لیبی، الجزایر و سوریه می رفتم که سلاح و مهمات شوروی را بخریم و به ایران بیاوریم چون شوروی به ما مهمات نمی داد. فرانسوی ها به عراق میراژ دادند، آمریکا هواپیمای سوپراتاندارد را که در کار جمع آوری اطلاعات است به عراقی ها داد و تمام ثروت کشورهای عربی خرج صدام شد. بنابراین شرق، غرب و کشورهای عربی همه دنباله روی صدام بودند. این واقعا لطف خدا و معجزه الهی بود که ما توانستیم هشت سال بجنگیم و یک سانتی متر از خاک ایران را هم به دشمن ندهیم.

اسرای عراقی در زمینه اطلاعات چقدر به کار ایران می آمدند؟

اطلاعات بعد از گذشت یک زمان سوخته می شود. یک اسیر جنگی برای ما تا یک هفته اطلاعات قابل استفاده است. بعد از آن یک هفته ممکن است در واحد دشمن تغییراتی به وجود بیاید. من خودم مسئول اداره اسرای جنگی هم بودم. وقتی اسرای جنگی می آمدند، ما تعدادی از نیروهای آقای حکیم را که در ایران بودند به اردوگاه ها می فرستادیم. این نیروها زبان عربی را خوب می دانستند بنابراین در گفت وگو با اسرا هم اطلاعات را جمع آوری می کردند و هم روی آنها از نظر اعتقادی کار می کردند. بعضی از این اسرا طرفدار ایران می شدند تا جایی که بعد از آزادی می خواستند به عنوان پناهنده در ایران بمانند. به طور کلی ما اطلاعات زیادی از آنها کسب می کردیم. خیلی از نیروهای مردمی الان عراق اسیرانی هستند که در ایران بودند.

جناب سرهنگ به نظرتان اگر جنگ به کلی در دست ارتش بود چه سرنوشتی پیدا می کرد؟ آیا این سرنوشت متفاوت از آن چیزی است که حالا اتقاق افتاده است؟

یقینا اگر سپاه پاسداران نبود جنگ به این صورت نمی شد. تشکیل، تقویت و توسعه سپاه در جنگ خیلی موثر بود. اگر سپاه نبود ارتش به تنهایی از عهده جنگ برنمی آمد.

خاطره ای از آن دوران دارید که بتوانیم آن را برای اولین بار منکعس کنیم؟ این سوال به این خاطر است که نسل سوم انقلاب که شرایط آن زمان را درک نکرده اند بتوانند با جنگ آشنایی بیشتری پیدا کنند.

خاطره ای که برای من خیلی ماندنی است روز 22 بهمن 57 است. من آن روز سرگرد بودم و در لشگر سنندج خدمت می کردم. ما در سنندج از مهرماه 57 که من آنجا بودم جلساتی برگزار می کردیم که اگر انقلاب شد چه باید بکنیم. این افسران مرتب به منزل ما می آمدند و با ما در تماس بودند. نزدیک به پیروزی انقلاب خدمت آقای صفدری رفتیم که نماینده امام در سنندج بودند. آقای صفدری در سنندج تبعید بود و حضرت امام هم به ایشان گفتند که همانجا بماند و به امور رسیدگی کند. شب قبل از 22 بهمن شب تا صبح خوابم نبرد. قطعنامه ای 15 ماده ای تهیه کردم. وقتی آمدم دیدم در میدان مرکزی شهر آقای صفدری بالای وانت دارد برای مردم سخنرانی می کند. من هم چون با ایشان آشنا بودم رفتم کنار ایشان. بلندگو را از دست ایشان گرفتم و قطع نامه را خواندم.

اطلاعات بعد از گذشت یک زمان سوخته می شود. یک اسیر جنگی برای ما تا یک هفته اطلاعات قابل استفاده است. بعد از آن یک هفته ممکن است در واحد دشمن تغییراتی به وجود بیاید. من خودم مسئول اداره اسرای جنگی هم بودم. وقتی اسرای جنگی می آمدند، ما تعدادی از نیروهای آقای حکیم را که در ایران بودند به اردوگاه ها می فرستادیم. این نیروها زبان عربی را خوب می دانستند بنابراین در گفت وگو با اسرا هم اطلاعات را جمع آوری می کردند و هم روی آنها از نظر اعتقادی کار می کردند. بعضی از این اسرا طرفدار ایران می شدند تا جایی که بعد از آزادی می خواستند به عنوان پناهنده در ایران بمانند. به طور کلی ما اطلاعات زیادی از آنها کسب می کردیم. خیلی از نیروهای مردمی الان عراق اسیرانی هستند که در ایران بودند.

در قطعنامه نوشته بودم ما نظامیان در خدمت انقلاب هستیم و نسبت به آن موضع خصمانه ای نداریم. اینجا در خدمت امام هستیم و آرامش و نظم برقرار است و ما مشکلی به شهر و مردم نداریم. این ها را که گفتم به ستاد لشگر 28 سنندج رفتم که در مرکز شهر است و اطرافش هیچ امنیتی ندارد. ما به ستاد لشگر رفتیم و دیدیم که همه فرماندهان فرار کرده و رفته اند، یعنی سرتیپ و سرلشگری دیگر باقی نمانده بود. تعدادی سرهنگ بودند. ما به ستاد رفتیم دیدیم مردم هجوم آوردند و ستاد لشگر را گرفتند. من آنجا گفتم گلنگدن تفنگ ها را در بیاورید و تفنگ را به آنها بدهید. چون وقتی تفنگ گلنگدن نداشته باشد دیگر هیچ ارزشی ندارد. من به آقای صفدری نماینده حضرت امام زنگ زدم. ایشان بلند شد و با چند تفنگ چی آمد. ایشان بالاخره با زبان خودش مردم را از لشگر بیرون کرد. ما ایشان را به جای فرمانده لشگر بردیم. ایشان گفت یک نفر باید به جای فرمانده لشگر بماند. اما من در بین کسانی که هستند آدمی که این کاره باشد سراغ ندارم و خودت را به عنوان فرمانده لشگر معرفی می کنم. گفتم آخر من سرگرد هستم. گفت کاریت نباشد. با تهران تماس گرفت و با آقای قرنی و بازرگان صحبت کرد. بعد دیدم از رادیو و تلویزیون اعلام شد سرگرد کتیبه به عنوان فرمانده لشگر 28 سنندج انتخاب شد. 

در ستاد لشگر یک نگهبان گذاشتم و داخل لشگر رفتم. آنجا دیدم دور تا دور پادگان را تفنگ و خمپاره چیده اند و پادگان حالت جنگی به خود گرفته است. هر که می آمد می پرسید چه کار کنیم؟ من هم می گفتم سر شامگاه می گویم. صبح، صبحگاه شاهنشاهی به جا آورده بودند و شب باید در شامگاه انقلابی حاضر می شدند. در همین مدت پرچم، سرود و شعارهای شاهنشاهی را عوض کردیم.

عصر که همه به شامگاه آمدند من دیگر سرهنگ تمام شده بودم. وقتی من وارد شدم برایم خبردار دادند. رفتم پشت تریبون. چند شعار مرگ بر شاه و درود بر خمینی دادیم بعد گفتم آقایان من را از طریق امام و انقلاب به عنوان فرمانده لشگر انتخاب کردند. آقایان صفدری و مفتی زاده رهبران اهل تشیع و تسنن که اینجا هستند هم من را به عنوان فرمانده لشگر قبول دارند. شما هم قبول دارید؟

از آنها هم بله را گرفتیم. بعد شروع کردم به اولتیماتوم دادن. گفتم امروز 22 بهمن است. کسی حق تیراندازی ندارد اما من به شما حق تیراندازی می دهم. این پادگان خانه ماست. دفاع از خانه و کاشانه واجب است. اگر هرکسی خواست به این خانه وارد شود بزنیدش؛ من جنازه اش را از شما می خرم. اما اگر بیرون پادگان به کسی تیراندزی کردید دادگاهی تان می کنم. بنابراین ما به بیرون پادگان کار نداریم. باید اینجا را تا فردا صبح نگه دارید. اگر تا فردا پادگان حفظ شد مال ماست. صدای من در شهر هم می پیچید. گفتم هیچ کس حق ندارد به پادگان نزدیک شود.

شامگاه که تمام شد و همه رفتند گفتم افسران ارشد بیایند کارشان دارم. سرگرد به بالا را افسران ارشد می گویند. اینها به دفتر من آمدند. آنجا از حس ناسیونالیستی شان استفاده کردم. گفتم شما یک عمر حقوق گرفتید، در سر و سینه خود زدید و وطن وطن کردید. گلوی وطن کردستان است. دشمن اگر به این گلو فشار بیاورد ما دیگر تمامیم. بنابراین امشب تا صبح کسی خانه نرود. صبح هم جیپ بردارید و دور تا دور پادگان بگردید که این پادگان حفظ شود. من سربازم و به من ماموریت داده شده که این لشگر را حفظ کنم.

صبح آن روز هم که از خانه بیرون می آمدم به خانواده گفتم من را دیگر نخواهید دید. به آنها گفتم شما هم اینجا نمانید. یک تویوتای آبی داشتم. یک نفر را پیدا کردم و از او خواستم خانواده ام را به کرمانشاه ببرد و آنها را در آنجا سوار اتوبوس اصفهان کند. آن موقع راه مستقیم نبود. به یک نفر هم در اصفهان زنگ زدم گفتم خانواده ام را سوار کن بفرست شیراز تا خیالم راحت باشد.

آن شب در پادگان وسایل خواب را برداشتم و رفتم در اتاق فرمانده خوابیدم. خدا را شکر لشگر حفظ شد و در اختیار انقلاب قرار گرفت و تا زمانی که من آنجا بودم هیچ ضربه ای به آن وارد نشد.

قضایای درگیری کردستان بعد از دوره شما اتفاق افتاد؟

بله. من تقریبا بیستم اسفند در تهران احضار شدم. یک سرهنگ کرد سنندجی را به جای من فرستادند. اما مثل اینکه بچه های کردی که در لشگر بودند ذهنیت او را نسبت به من بد کردند. من به او می گفتم بگذار کنار دستت کمکت کنم اما او قبول نمی کرد. می گفت برو سر جای اولت.

من خودم دو نفر از افسران خوب را که یک نفرشان شهید شد به اهواز فرستادم. اما آقای غرضی اینها را تهدید کرده بود که اگر بخواهید دخالت کنید شما را زندانی می کنم. آقای غرضی بهترین افسر ما را به زندان انداخت. اگر از این افسر اسم بیاورم همه او را می شناسند. آقای غرضی رئیس عملیات فرمانده لشگر 92 و فرمانده تیم دزفول را مدتها در زندان نگه داشت. بعد که این دو نفر آزاد شدند گفتند اشتباه شده! ببینید این لشگر چه بر سرش آمد.

آیت الله ایمانی امام جمعه کنونی شیراز آن موقع در کازرون بود. من قبلا در کازرون خدمت کرده بودم. ایشان به آقای بازرگان تلگراف زدند که در آن سفارش من را کردند که بروم فرمانده گروه توپخانه کازرون شوم. برای همین موضوع ما را در تهران احضار کردند. اما گفتند برای کازرون کسی را فرستاده ایم.

به تهران که می رفتم به فرمانده لشگر توصیه کردم ستاد لشگر را از وسط شهر به پادگان بیاورد اما او قبول نکرد. آن وقت که شورش کردند به فرمانده لشگر گفتند دستور بده لشگر تسلیم شود. او هم کار احمقانه ای کرد و دستور داد لشگر تسلیم شود.
اما من قبلا آنجا یک گردان واکنش سریع تشکیل داده بودم و افراد کاملا مطمئن و معتقد آنجا جمع کردم و تجهیزات مهم را در اختیارشان قرار دادم. ماموریت این گردان این بود که نصف شان شب لخت بخوابند و نصف دیگر با لباس. با یک سوت باید برای هر ماموریتی آماده می شدند. این گردان وقتی فرمانده لشگر دستور تسلیم داد گوش ندادند و به هرکسی که می خواست وارد پادگان شود شلیک کرد. همین گردان تا زمانی که تیمسار فلاحی از تهران به کرمانشاه نیرو وارد کند لشگر را حفظ کرد.

بعد از اینها هم اتفاقات مشابه دیگری هم افتاد. آیا مجموعه شما درباره اتفاقات بعدی هم پیش بینی کرده بود؟

من که از کردستان آمدم دیگر آنجا اقدامی نکردم. حتی برای آوردن وسایل منزلم به تهران، همسرم و یک نفر دیگر را فرستادم. چون اگر می رفتم سرم بالای دار رفته بود. بعدا هم پادگان حفظ شد اما کردستان بسیار ناامن بود. 

شما که در کردستان خدمت کردید اطلاعاتی درباره کردها دارید. الان که صحبت استقلال کردستان عراق می شود فکر می کنید چقدر کردهای ایران میل دارند به آنها بپیوندند؟

موضوع استقلال کردستان چیز جدیدی نیست. من مردم کردستان را به عنوان مردم خوبی می شناسم که هیچ وقت قصد خودمختاری و جدایی از ایران را ندارند. کردستان هم مثل همه جاهای دیگر است. یک عده مثل دموکرات ها و کوموله ها افکار فاسدی دارند اما بقیه مردم کردستان با مردم ایران هستند و الان هم بسیار خوب همکاری می کنند.


29219

 

کد N1770327

وبگردی