آفتاب
کارگردان نمایش شاخ نبات:

تاریخ جابه‌جایی قدرت پر از اعتماد آدم‌های ساده‌لوح به ستم‌پیشه‌هاست

تاریخ جابه‌جایی قدرت پر از اعتماد آدم‌های ساده‌لوح به ستم‌پیشه‌هاست

مهدی شمسائی می‌گوید: موضوع «شاخ نبات» یک بحث تحلیلی جامعه‌شناسی قدرت است. وقتی تاریخ جابه‌جایی قدرت را مطالعه می‌کنید در تمام ادوار و مناطق می‌بینید که عده‌ای ستم‌دیده و ساده‌لوح به عده‌ای ستم‌پیشه اعتماد می‌کنند و این اعتماد خیلی اوقات کار دست‌شان می‌دهد. بنابراین بحث من جهانی و کاملا انسانی است و رابطه انسان را با محیط سیاسی پیرامونش بررسی می‌کند.

به گزارش خبرنگار ایلنا، اپرا- نمایش «شاخ نبات» به نویسندگی و کارگردانی مهدی شمسائی اثری برگرفته از منظومه موش و گربه عبید زاکانی است که با همان بن مایه‌ها نگاهی استعاره‌ای به روابط دوستانه موش‌ها با یک گربه و عواقبش دارد. اثری که با حضور بازیگرانی مانند شهرام قائدی، سارا خویینی‌ها، ماه چهره خلیلی، داریوش موفق، عباس شادروان، روزبه اختری و دیگران در تالار وحدت روی صحنه رفته است.

موش و گربه نقد یک جامعه ملوک‌الطوایفی، خونخوار و ستمگر است که در آن موش‌ها نماد قشر ضعیف و مدافع جامعه هستند که روزگار را در خواب غفلت می‌گذرانند و با زایل شدن عقل و تفکر اجتماعی تن به قربانی کردن خود می‌دهند و آگاهانه تحقیر و نابودی را می‌پذیرند. بازخوانی این قصه با نگاه شخصی شما به اثر، برای عصر امروز دلیل خاصی داشته یا صرفا بر حسب علاقه شما به متون کلاسیک و طنز سیاه عبید زاکانی بوده است؟

برای نوشتن هر متنی معمولا یک دوره مطالعاتی دارم که در آن به موضوعی برخورد می‌کنم که کم‌کم تبدیل به یک طرح نمایشی می‌شود. ماجرای عبید زاکانی و «موش و گربه» را هم کاملا طبق یک اتفاق کار کردم. واقعیت این است که در بازخوانی متون کهن، وابسته به قصه‌ها و ادبیات کهن نمی‌شوم و معمولا تنها وابستگی‌ام به اندیشه شعرای دوران کهن است. مثلا یک قصه یا مجموعه شعر را ورق می‌زنم و بعد می‌بندمش و از اینجا به بعد دیگر بازخوانی و نگاه امروزی من به یک متن قدیمی است که اثر را شکل می‌دهد. موش و گربه عبید زاکانی هم طی یک اتفاق برایم حادث شده است.

اما همین متن کلاسیک دستمایه این شده که داستان خود را از موش و گربه روایت کنید.

دقیقا. همانطور که در بروشور «شاخ نبات» هم نوشته‌ام، در این نمایش نگاهی متفاوت به منظومه موش و گربه عبید زاکانی دارم؛ یعنی از همان اول تکلیف را روشن کرده‌ام. معتقدم ادبیات کهن ما آنقدر قدرتمند است که اگر بخواهید به آن وابسته شوید خود به خود شما را به فضایی می‌برد که چه بخواهید و چه نخواهید تسلیم تمام موقعیت‌های این ادبیات در زمینه زبان و قصه می‌شوید. اما من دوست ندارم وابسته شوم؛ تمایل دارم خودم بنویسم. بنابراین تاکید می‌کنم که نمایش من نگاهی متفاوت به متون کلاسیک است؛ مانند همان اتفاقی که در «سلامان و ابسال» و «شیخ صنعان» و... افتاد؛ در این آثار هم علیرغم اینکه نمایش برگرفته از متون کلاسیک بود اما نگاهم قصه و موقعیت‌های کلاسیک آن نبوده است. تلاشم این بوده که اندیشه این کار را که مربوط به چندصد سال پیش است امروزی کنم. این شیوه کار من است و خوشبختانه کارهایی که انجام داده‌ام مورد توجه تماشاگران به خصوص دوستان فرهیخته‌تر اهل هنر قرار گرفته است.

با اندیشه‌های کار شما؛ گربه و گربه‌هایی می‌بینیم که دست به جنایت و آشوب می‌زنند و درعین حال شخصیتی باثبات دارند درمقابل موش‌ها، خوش‌بین، سطحی‌نگر، ساده‌لوح و اسیر احساساتند. تیپ‌های معرفی شده در این داستان با پیکره روان شناختی از جامعه امروز کشورهای مختلف همخوان است؛ چه آنها که مهر تمدن بر پیشانی آنها کوبیده شده اما در حوزه سیاست‌های خود پیش رفته و تن به فردیت و تزویر، ستم و قلدرمآبی سران خود سپرده‌اند و چه کشورهایی که در سایه عقب‌افتادگی ناشی از استبداد سران خود مصداق طعمه و توده را برای حکومت‌ها دارند. راجع به برداشت‌هایتان از جامعه و این شخصیت‌پردازی‌ها بگویید.

کشور خاصی مدنظر من نبوده است. اصلا موضوع «شاخ نبات» یک بحث تحلیلی جامعه‌شناسی قدرت است. وقتی تاریخ جابه‌جایی قدرت را مطالعه می‌کنید در تمام ادوار و مناطق می‌بینید که عده‌ای ستم‌دیده و ساده‌لوح به عده‌ای ستم‌پیشه اعتماد می‌کنند و این اعتماد خیلی اوقات کار دست‌شان می‌دهد. بنابراین بحث من جهانی و کاملا انسانی است و رابطه انسان را با محیط سیاسی پیرامونش بررسی می‌کند. اصلا جا و مشخصه و کشور خاصی دغدغه من نبوده است. کما اینکه نقدی برای نمایش دیدم که گربه سیاه را به استکبار جهانی مرتبط کرده بودند و دیدم چقدر جالب است؛ این برداشت‌های متفاوت و متنوع خصلت ادبیات رمزگونه است. ادبیات تمثیلی و رمزگونه بسیار متکی بر شیوه رفتار اجتماعی مخاطب است. یعنی شما به عنوان مخاطب طوری از این قصه و موقعیت تاویل کنید که با نگاه آن کسی که کنار شما نشسته و کار را دیده فرسنگ‌ها متفاوت باشد.

در پرداخت به این ادبیات من معمولا برای مخاطب رمزگشایی نمی‌کنم و به هیچ سوالی پاسخ نمی‌دهم فقط طرح سوال می‌کنم تا تماشاچی در مجموعه‌ای از سوال‌ها شناور و سیال باشد.

هرچند شاید به قول شما دست روی منطقه خاصی نگذارد اما جهان‌شمول است و قصد دارد روابط قدرت را با کسانی که به ظلم تن می‌دهند و ساده‌لوح‌اند را نشان دهد.

بهتر است به‌جای ساده‌لوح بگوییم سهل‌انگار...

اما موش‌ها در روایت نمایشی شما بسیار احساساتی هستند و خوش‌بینی‌شان آنها را از مرز سهل‌انگاری عبور می‌دهد و به ساده‌لوحی نزدیک می‌کند.

هرچقدر سهل‌انگارتر باشید رابطه‌تان با احساس و عشق‌های مجاز و غیرحقیقی قوی‌تر است و همین عشق را می‌بینید که در این نمایشنامه فاجعه درست می‌کند. اگر عشق و رابطه احساسی بین گربه و شاخ نبات (موش) نبود این فاجعه هم پیش نمی‌آمد. درواقع عشق که در ذات خودش قرار است ابزار و وسیله‌ای باشد برای وصل کردن انسان به ذات باری‌تعالی؛ در اینجا تبدیل به ضدخودش شده است و نتایج دیگری از پدیده‌ای به اسم مقوله عشق حاصل می‌شود.

برای دراماتیزه کردن شخصیت‌های «شاخ نبات» براساس منظومه طنز عبید زاکانی چه نیازی به انتزاعی کردن فضای معاصر احساس می‌شد؟

معتقدم تئاتر و به‌طورکلی هنر، در مکان و زمان تعریف می‌شود؛ یعنی وقتی یک کار انتزاعی می‌کنید و با یک جامعه و مخاطب مشخص سر و کار دارید خود به خود زمان و مکان را تعریف می‌کنید. در مورد اپرا نمایش «شاخ نبات» هم چه بخواهیم و چه نه، در جامعه فعلی ایران و در تالار وحدت روی صحنه می‌رود و خود به خود وابسته به زمان و مکان است. با صحبت‌هایم درباره ادبیات رمزی و تمثیلی به نوعی پاسخ شما را دادم. در این نمایش مخاطب دو ساعت با موسیقی و حرکات موزون سروکار دارد و قصه پرفراز و نشیبی را پشت سر می‌گذارد و وقتی تمام شد در انتها به فکر واداشته می‌شود که چه اتفاقی برای چنین جامعه‌ای افتاد؟ فکر می‌کنم به این هدف رسیده‌ام. ترجیح می‌دهم به جای راهنمایی و کمک من مخاطب اندیشه خودش را از این نمایش بسازد.

بازی در آثار طنز به‌ویژه طنزی که تلخی و سیاهی و گزندگی آن قرار است مخاطب را با خود درگیر کرده و او را به تامل و مشابه‌سازی وادارد؛ نیاز به تیپ‌سازی‌های روان‌شناختی را بیشتر می‌کند. بازیگران چنین آثاری چگونه تقابل مثبت و منفی و سیاهی و سپیدی را به مخاطب ارایه می‌کنند؟

می‌خواهم اول در مورد سخت بودن اجرای چنین آثاری بگویم. شما با متنی سر و کار دارید که تمام شخصیت‌هایش حیوان هستند. اولا عشق ودیعه‌ای است که خداوند به انسان داده اما اینجا می‌بینیم که عشق به موش و گربه نسبت داده شده است و از همین جا شما به تناقض روانشناختی برخورد می‌کنید. چون رابطه حیوان با خودش و سایر حیوانات رابطه‌ای کاملا غریزی است و در این اپرا نمایش هم درنهایت متوجه می‌شویم که غرایز در میان حیوانات حرف اول را می‌زند و عشق برای آنها نیست. وقتی شما وارد متنی شوید که شخصیت‌هایش حیوان هستند چیزی به اسم روانشاختی ندارید چون عشق جزو حیطه علوم انسانی است که آدم‌ها با آن سر و کار دارند.

اما نسبت‌های انسانی به این حیوانات داده شده است.

دقیقا به همین می‌خواهم برسم که از همین جا ما با مشکل روبرو می‌شویم. یکی از تحلیل‌های اساسی تئاتر، روانشناسی است. پس ما اینجا ظاهرا با روان حیوان‌ها کاری نداریم. اما چون متن و موضوع کاملا انسانی است درعین‌حال شخصیت‌ها حیوان هستند می‌بینید که با یک روانشناسی عمیق و مدرن سر و کار داریم. بنابراین من کارگردان و بازیگرهایم با یک تناقض روبرو هستیم؛ از یک طرف بازیگر باید حواسش جمع باشد که وارد بازی‌های احساسی نشود و از طرف دیگر احساسات در این نمایشنامه حرف اصلی را می‌زند. رسیدن به نقطه مطلوب برای من و بازیگر خیلی سخت بود و به این نتیجه رسیدم که تنها راهش این است که مدت‌ها روی نقش کار کنیم. مشکل دوم، ریتم‌خوانی و وزن‌خوانی بود؛ یکی از بزرگترین مشکلاتی که بازیگران تئاتر و سینما به نوعی با آن سر و کله می‌زنند و بنا به هر دلیلی برایشان اغلب فاقد اهمیت است. اما این متن به دلیل مسجع و موزون بودن شدیدا وابسته به ریتم است و به‌طور مرتب باید بین موسیقی و کلام هماهنگی وجود داشته باشد و به همین دلیل هم دوره تمرین طولانی می‌طلبد. بازیگران اپرا-نمایش «شاخ نبات» نزدیک دو ماه فقط ریتم‌خوانی کردند درحالی که دورهم‌خوانی تئاتر معمولا یک یا دو هفته است. تازه ریتم‌خوانی که تمام شد موسیقی وارد شد. از این نظر معتقدم این نوع نمایش‌ها بسیار کارهای سختی است و هرکسی جرات و جسارت ورود به آن را ندارد. علاوه بر این، در تاریخ ادبیات ایران بسیار اندک با چنین متونی روبرو هستیم. مرحوم علی حاتمی در این زمینه کار کرده اما در تئاتر کار روی این زمینه خیلی اندک است. امیدوارم از این نمایش استقبال شود و بتواند تبدیل به یک موقعیت نمایشی شود که سایر گروه‌های نمایشی هم به متون کلاسیک و موزون و مسجعی مانند موش و گربه وارد شوند.

به جای خالی چنین نمونه‌هایی اشاره کردید. یکی از نمونه‌های موفق در زمینه تئاتر «شهر قصه» بیژن مفید بوده. کاری که به نظر می‌رسد موش و گربه شما شباهت‌هایی بسیاری با  آن دارد و تماشاگر را یاد شهر قصه می‌اندازد.

یکی از نمونه‌های بارز این نوع ادبیات همین شهر قصه است اما کار ما با آن تفاوت‌هایی دارد. اولین تفاوت این است که شهر قصه متنش موزون است اما شاخ نبات هم موزون و هم قافیه‌دار است. پیدا کردن این قافیه‌ها برای من یک پروژه بود. تفاوت دیگر این است که شهر قصه شدیدا متکی بر صداپیشگان است و تمام هنرپیشه‌هایش صداپیشه بودند. من اگر روزی امکانی پیدا کنم که همین کار را با دوستان صداپیشه کار کنم مطئنم اثری بسیار موفق خواهد شد. وگرنه معتقدم هر دو در یک ژانر قابل تعریف هستند؛ نثر مسجع دارند و در یک فضا سپری می‌شوند.

درباره گریم و لباس و دکور، با توجه به نوع کار و نام و تداعی متن از اثر عبید زاکانی، به نظر می‌رسد شاید مخاطب تصور متفاوتی را دارد.

من نمی‌خواستم بازیگران را با گریم و لباس تبدیل به موش و گربه کنم چون اگر گربه یا موش می‌کردم‌شان رابطه انسانی ضعیف می‌شد.

برای انتخاب بازیگران این نمایش به چه ویژگی‌هایی توجه شده است؟

من قبلا هم شاخ نبات را اجرا کرده بودم، اما در این ورژن، تصمیم‌هایی در مورد دکور و موسیقی و بازیگران گرفتم. اولین تصمیم این بود که اختلاف قد موش‌ها با گربه‌ها زیاد باشد؛ گربه‌ها قد بلند و موش‌ها قد کوتاه باشند. دیگر اینکه از فرصتی استفاده کنم و موش‌ها خانم باشند و گربه‌ها آقا. شاید نگاهی فمنیستی در این تصمیم بود. به‌طورکلی این دو معیار انتخاب اصلی بازیگر بود. از سوی دیگر این کار بهرحال تهیه‌کننده داشت و برایش سرمایه‌گذاری شده بود و تهیه‌کننده مایل بود این اپرا-نمایش با بازیگران سینمایی کار شود و البته من هم مخالف نبودم. اتفاقا به دوستان سینمایی برخورد کردیم که نگاهشان به نمایش کاملا حرفه‌ای بود و این خوش‌شانسی من به شمار می‌رفت چون بازیگران و عوامل دیگری می‌شناختم که از سینما وارد تئاتر شده بودند اما معمولا خیلی سخت می‌توانستند با تئاتر حرفه‌ای رابطه برقرار کند اما خوشبختانه در «شاخ نبات» این اتفاق تجربه‌ای موفق بود.

کد N1743733

وبگردی