آفتاب

قوی‌تر از مرگ

قوی‌تر از مرگ

همشهری دو - شیدا اعتماد: از میان درخت فقط پوسته‌ای مانده بود به نازکی ‌چند سانتی‌متر. با این همه زنده بود، پر از برگ‌های ریز زیبا و گل‌های ابریشم.

اگر فقط بالا را نگاه مي‌كردي هيچ‌وقت نمي‌توانستي حدس بزني كه آن حجم سبز و سرحال با رنگ‌هاي صورتي خوشرنگ ميان سبزها، از پوسته‌اي روييده است. نمي‌توانستي حدس بزني كه بيماري غريبي اسيرش كرده و شايد با زدن تنه‌اي تمام آن سرسبزي ويران شود و چيزي از آن باقي نماند. صاحبخانه، درخت را تا جايي كه مي‌توانست تيمار كرده بود. شاخه‌اي را پناه تنه توخالي‌اش قرار داده بود و با سيم درخت را به ميخي روي ديوار بسته بود. با اين همه اگر طوفاني مي‌آمد، درخت از دست مي‌رفت. درختي كه آخرين ذره‌هاي بودنش را به سبزترين رنگ ممكن درآورده بود. درختي كه هر لحظه مي‌توانست آخرين لحظه عمرش باشد. با اين همه نه مكث كرده بود و نه اندوهگين بود. هر روز اميد بود كه مي‌روييد و روي رگ‌برگ‌هايش پخش مي‌شد و زندگي بود كه قوي‌تر از مرگ و قوي‌تر از هر اندوهي خودش را نشان مي‌داد. مهم نبود كه درخت يك روز، يك هفته يا سال‌ها زنده بماند. مهم اين بود كه آخرين خاطره‌اي كه از اين درخت مي‌ماند تسليم‌نشدن بود؛ خواب‌نماندن و دويدن تا وقتي كه پاها توان دارند. سرسبزماندن تا وقتي كه جان در بدن داري...

کد N1739024

وبگردی