آفتاب
زورگیری و اخاذی از زن جوان

زن جوان مطلقه گرفتار زورگیری و آزار وحشیانه ی خواستگار شد

زن جوان مطلقه گرفتار زورگیری و آزار وحشیانه ی خواستگار شد

زن جوان مطلقه که خود فرزند طلاق است، در حالی که سکر الکل رمقش را گرفته بود ماجرای این خواستگاری بدفرجام را برای پلیس بازگفت.

به گزارش آفتاب از جام نیـوز، دختر جوان گفت: لحظه ای که صدای زنگ تلفن همراه در فضای خانه ام پیچید، دلشوره عجیبی پیدا کردم. از چند ساعت قبل منتظر تلفن «وحید» بودم اما نمی دانم چرا از قراری که گذاشته بود، می ترسیدم. بالاخره با تردید پاسخ تماس «وحید» را دادم و بلافاصله به محل قرارمان در یکی از خیابان های منطقه احمدآباد رفتم اما بر خلاف تصورم «وحید» و زنی که ادعا می کرد مادرش است بر سرم ریختند و مرا به طرز وحشیانه ای کتک زدند که ناگهان ...

دختر 21 ساله ای که حالت طبیعی مناسبی نداشت و نمی توانست تعادل خود را هنگام حرکت حفظ کند با سرووضعی ژولیده وارد کلانتری شد و درحالی که ادعا می کرد کیف پول، تلفن همراه و دیگر لوازمش به سرقت رفته است، گفت: پسری که قرار بود با من ازدواج کند با همدستی مادرش کتکم زدند و اموالم را دزدیدند. این درحالی بود که با بیان هر جمله ای از سوی دختر جوان، بوی زننده مشروبات الکلی فضای اتاق را آلوده و غیرقابل تحمل می کرد.

چندین ساعت بعد از این ماجرا و پس از آن که نتیجه مثبت استفاده دختر جوان از مشروبات الکلی از سوی پزشکی قانونی اعلام شد، وی در حالی که سر و وضعش را مرتب می‌کرد مقابل مشاور و مددکار اجتماعی کلانتری احمد آباد مشهد نشست و با بیان این که برای نجات از گرداب بدبختی به هر خار و خاشاکی دست اندازی می کنم، گفت: هنوز 10 ساله نشده بودم که قیچی طلاق مسیر زندگی مشترک پدر و مادرم را برید و هرکدام از آن ها به  دنبال زندگی خودشان رفتند.

من که آواره و سرگردان بودم مدتی را نزد مادر بزرگ و مدتی را نزد عمویم روزگار می گذراندم. آن روزها مادرم در همان شهرستان محل سکونتمان با جوانی کم سن و سال ازدواج کرد ولی شوهر او به هیچ وجه اجازه نمی داد من برای دیدن مادرم به خانه اش بروم.

از سوی دیگر پدرم نیز مرا فراموش کرده و همیشه با دوستانش درحال خوشگذرانی بود. زمانی که وارد 17 سالگی شدم با پسر جوانی در محل زندگی عمویم ازدواج کردم اما زندگی من و «قربان محمد» چند ماه بیشتر طول نکشید چرا که او به دلیل اعتیاد شدیدی که داشت همواره بیکار بود و مدام پس از مصرف مواد مخدر دچار توهم می شد و مرا به باد کتک می گرفت. یک روز که دیگر از رفتارهای او به ستوه آمده بودم نزد عمویم رفتم و گریه کنان گفتم دیگر به آن خانه برنمی گردم.

خلاصه بعد از یک سال دوندگی حکم طلاق جاری شد و من در حالی که احساس آزادی می کردم عازم مشهد شدم تا به طور مستقل زندگی کنم. حدود دو سال بعد که مشغول به کار بودم با پسر جوانی در خیابان آشنا شدم. مدتی از طریق تلفن و پیامک با هم درارتباط بودیم تا این که موضوع ازدواج به میان آمد و ما یکدیگر را ملاقات کردیم.

در یکی از دیدارهای حضوری، من همه شرایط زندگی و گذشته ام را برای «وحید» بازگو کردم و او درحالی که با قاطعیت می گفت این ها برایم مهم نیست و من با تو ازدواج می کنم از من خواست تا مادرش را از نزدیک ملاقات کنم. آن روز با تماس وحید لباس های شیکم را پوشیدم و درحالی که آرایش غلیظی کرده بودم سرقرار حاضر شدم اما وقتی چشم مادر وحید به من افتاد، فریاد زد تو یک دختر خیابانی هستی و حق نداری با پسرم ازدواج کنی! آن زن که بسیار خشمگین بود درحالی که ناسزا می گفت به سوی من حمله ور شد و پس از کتک کاری یک لیوان شربت به دهانم ریخت و سپس با سرقت کیف پولم به همراه وحید فرار کردند. حالا هم نمی دانم ...
ماجرای واقعی با همکاری پلیس پیشگیری خراسان رضوی
کد N1736804

وبگردی