آفتاب
بازخوانی بهاری مهر؛

حلاوت «نوروز» در شعر پارسی/ ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

حلاوت «نوروز» در شعر پارسی/ ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

روایت «نوروز»، یکی از جلوه‌های درخشان شعر فارسی است؛ آنجا که شاعران مختلفی، بهاریّه‌های متنوعی سروده و به استقبال از فصل اعتدال رفته‌اند.

منوچهری، شاعر قرن پنجم هم شاعر دیگری است که در بخشی از شعر خود درباره بهار چنین آورده است:

آمد نوروز و هم از بامداد
آمدنش فرخ و فرخنده باد

باز جهان خرم و خوب ایستاد
مرد زمستان و بهاران بزاد

روی گل سرخ بیاراستند
زلفک شمشاد بپیراستند

کبکان بر کوه بتک خاستند
بلبلکان زیر و ستا خواستند

آمدت نوروز و آمد جشن نوروزی فراز
کامکارا، گیتی تازه از سر گیر باز

و این هم یک رباعی از خیام نیشابوری در موضوع بهار:

بر چهره گل، شبنم نوروز خوش است
در صحن چمن، روی دل افروز خوش است

از دی که گذشت هر چه گویی خوش نیست
خوش باش و ز دی مگو که امروز خوش است

او در شعر دیگری هم با اشاره به باران بهاری و سبزه، یادی هم از معاد می‌کند و چنین می‌سراید:

چون ابر به نوروز رخ لاله بشست
برخیز و به جام باده کن عزم درست

کاین سبزه که امروز تماشاگه تست
فردا همه از خاک تو برخواهد رست

بنگر ز صبا دامن گل چاک شده
بلبل ز جمال گل طربناک شده

در سایه گل نشین که بسیار این گل
از خاک برآمده ست و در خاک شده

 عطار نیشابوری، حکیم و شاعر قرن شش نیز بهار و نوروز را اینچنین به تماشا نشسته است:

جهان از باد نوروزی جوان شد
زهی زیبا که این ساعت جهان شد

شمال صبحدم مشکین نفس گشت
صبای گرم رو عنبرفشان شد

تو گویی آب خضر و آب کوثر
ز هر سوی چمن جویی روان شد

و اکنون ابیات ابتدایی از شعر استاد سخن؛ سعدی شیراز که در شعر خود، آواز خوش هزاردستان سر می‌دهد:

برخیز که می ‌رود زمستان
بگشای درِ سرای بستان

برخیز که باد صبح نوروز
در باغچه می ‌کند گل افشان

خاموشی بلبلان مشتاق
در موسم گل ندارد امکان

آواز دهل نهان نماند
در زیر گلیم عشق پنهان

بوی گل بامداد نوروز
و آواز خوش هزاردستان

لسان الغیب، حافظ شیرازی هم از شاعرانی است که اشعار متعددی درباره بهار و نوروز دارد. او در یکی از آن‌ها « خوشدل بودن » را هدف نهایی نوروز بر می‌شمرد و چنین می‌سراید:

نوبهار است در آن کوش که خوشدل باشی
که بسی گل بدمد باز و تو در گل باشی

من نگویم که کنون با که نشین و چه بنوش
که تو خود دانی اگر زیرک و عاقل باشی

چنگ در پرده همین می‌دهدت پند ولی
وعظت آن گاه کند سود که قابل باشی

در چمن هر ورقی دفتر حالی دگر است
حیف باشد که ز کار همه غافل باشی

نقد عمرت ببرد غصه دنیا به گزاف
گر شب و روز در این قصه مشکل باشی

گر چه راهی ست پر از بیم ز ما تا بر دوست
رفتن آسان بود ار واقف منزل باشی

حافظا گر مدد از بخت بلندت باشد
صید آن شاهد مطبوع شمایل باشی

او در بخشی از شعر دیگر خود هم، هوای بهاری را «مسیح نفس» و «نافه گشای» می بیند و می آورد:

صبا به تهنیت پیر می فروش آمد
که موسم طرب و عیش و ناز و نوش آمد

هوا مسیح نفس گشت و باد نافه گشای
درخت سبز شد و مرغ در خروش آمد

تنور لاله چنان برفروخت باد بهار
که غنچه غرق عرق گشت و گل به جوش آمد

یکی از شاعران قرن نهم هجری که درباره بهار شعر دارد، جامی است:

بگشا نقاب از رخ باد بهاران
شد طرف چمن بزمگه باده گساران

شد لاله ستان گرد گل از بس که نهادند
رو سوی تماشای چمن لاله عذارن

در موسم گل توبه ز می دیر نپاید
گشتند در این باغ و گذشتند هزاران

بین غنچه نشکفته که آورد به سویت
سربسته پیامی ز دل سینه فگاران

و این هم شعری کوتاه از فروغی بسطامی که همایون نوروز را تبریک می گوید:

عید آمد و مرغان ره گلزار گرفتند
وز شاخه گُل داد دل زار گرفتند

نوروز همایون شد و روز می گلگون
پیمانه کشان ساغر سرشار گرفتند

و اما باید گفت که بهار و نوروز، نه تنها در شعر شاعران متقدم بلکه در شعر شاعران معاصر هم جلوه گر است که از آن جمله می توان به شاعر همنام بهار، یعنی ملک الشعرای بهار اشاره کرد:

بهار آمد و رفت ماه سپند
نگارا در افکن بر آذر سپند

به یکباره سرسبز شد باغ و راغ
ز مرز حلب تا در تاشکند

بنفشه ز گیسو بیفشاند مشک
شکوفه به زهدان بپرورد قند

به یک هفته آمد سپاه بهار
ز کوه پلنگان به کوه سهند

جهان گر جوان شد به فصل بهار
چرا سر سپید است کوه بلند؟

حیف باشد دل آزاده به نوروز غمین
این من امروز شنیدم ز زبان سوسن

هفت شین ساز مکن جان من اندر شب عید
شکوه و شین و شغب و شهقه و شور و شیون

هفت سین ساز کن از سبزه و سنبل و سیب
سنجد و ساز و سرود و سمنو سلوی من

هفت سین را به یکی سفره دلخواه بنه
هفت شین را به در خانه بدخواه فکن

صبح عید است برون کن ز دل این تاریکی
کاخر این شام سیه، خانه نماید روشن

رسم نوروز به جای آر و از یزدان خواه
کاورد حالت ما باز به حالی احسن

و این هم شعری از محمدحسین بهجت تبریزی متخلص به " شهریار ":

از همه سوی جهان جلوه او می‌بینم
جلوه اوست جهان کز همه سو می بینم

 چون به نوروز کند پیرهن از سبزه و گل
آن نگارین همه رنگ و همه بو می‌بینم

و پایان بخش این گفتار، بخشی از شعر زیبای فریدون مشیری خواهد بود؛ بهاریه‌ای که در آن، هم عطر نرگس به مشام می‌رسد؛ هم رقص باد دیده می‌شود و هم نغمه شوق پرستوهای شاد به چشم می‌آید:

بوی باران بوی سبزه بوی خاک
شاخه‌های شسته باران خورده پاک
آسمان آبی و ابر سپید
برگ‌های سبز بید
عطر نرگس، رقص باد
نغمه شوق پرستوهای شاد
خلوت گرم کبوترهای مست
نرم نرمک می رسد؛ اینک بهار
خوش به حال روزگار
خوش به حال چشمه ها و دشت‌ها
خوش به حال دانه ها و سبزه‌ها
خوش به حال غنچه های نیمه باز
خوش به حال دختر میخک؛ که می خندد به ناز
ای دل من گرچه در این روزگار
جامه رنگین نمی پوشی به کام
باده رنگین نمی نوشی ز جام
نقل و سبزه در میان سفره نیست
جامت از آن مِی که می‌باید تهی است
ای دریغ از تو اگر چون گل نرقصی با نسیم
ای دریغ از من اگر مستم نسازد آفتاب
ای دریغ از ما اگر کامی نگیریم از بهار

کد N1664816

وبگردی