آفتاب

ملکه علیه شوالیه

ملکه علیه شوالیه

همشهری دو - علی سیف‌اللهی: هفته پیش هر روز امتحان داشتم. هر روز ساعت ۴-۳صبح بیدار می‌شدم، ۳-۲ساعتی نگاهی به جزوه‌ها و کتاب‌ها می‌انداختم و ۸‌صبح امتحان می‌دادم.

 از 10-9 صبح مي‌رسيدم سركار، تا 7-6 شب مشغول بودم و وقتي مي‌رسيدم خانه، حداقل تا 1- 12 شب كارهاي عقب‌افتاده را ادامه مي‌دادم. فردا صبح دوباره كله‌ سحر پا مي‌شدم به درس خواندن تا مفهوم درس خواندن در شب امتحان را با يك پله‌ ارتقا، به صبح امتحان رسانده باشم. اين چرخه 10روزي ادامه داشت. در همه اين روزها، همسرم دور و برم مي‌پلكيد و سعي مي‌كرد كمكم كند. شير و شربت و موز و آب‌جوش نبات درست مي‌كرد كه زنده بمانم و پس‌نيفتم. گاهي مي‌پرسيد: «مي‌خواي متن جزوه جامعه‌شناسيت رو با هم بخونيم؟»، شب بعد مي‌گفت: «مي‌خواي فيلمي رو كه قراره براي امتحان تحليل كني با هم ببينيم؟» و اين سؤالات تقريبا هر شب با همان محتوا درباره تاريخ فلسفه، هنر، نمايش و... تكرار مي‌شد و تقريبا من هربار به‌دليلي (نه بهانه‌اي) مي‌گفتم «نه». اين بكش‌ـ ‌بكش هر شب با سؤال‌هاي دلسوزانه و ابرازدلواپسي ادامه داشت و مهربان‌تر مي‌شد اما من ناخودآگاه انگار كسل‌كننده‌تر و منزوي‌تر مي‌شدم.

گاهي مي‌ديدم گيج شده است كه چرا من اين طوري مي‌كنم، درحالي‌كه اگر همين موقعيت براي خودش پيش مي‌آمد، احتمالا خيلي ممنون مي‌شد و توافق مي‌كرد. انگار حق داشت چون جايي خوانده بودم كه علماي فن مي‌گويند مرد و زن هر كدام 6 نياز پيچيده‌ احساسي دارند كه اگر آنها را نشناسيم، رابطه‌مان غيرقابل درك و شكراب مي‌شود. آنها براي مردها نياز به اطمينان، پذيرش، قدرداني، تحسين، تأييد و تشويق را اسم برده‌اند و براي زن‌ها نياز به اهميت، درك، احترام، فداكاري، دلگرمي و تشويق. زيادي كليشه‌اي و كلي است؟ بله ولي به قول هيچكاك كليشه‌ها معمولا درست هستند چون از دل حقيقت آمده‌اند.

اگر زن و شوهر شده باشيد، خوب مي‌فهميد از چه حرف مي‌زنم. در باطن هر مردي يك شواليه زره‌پوش وجود دارد كه مي‌خواهد در خدمتگزاري و حمايت از زني كه دوستش دارد، موفق باشد و در آن طرف ميدان هم، زني وجود داشته باشد كه همسرش را براي اين كار تحسين مي‌كند. اوايل كه اين چيزها را هنوز تجربي و نظري درك نكرده بودم، همسرم را خيلي مي‌رنجاندم و حتي گاهي خودم هم ناراحت مي‌شدم و اشتباه‌هايمان در هم ضرب مي‌شد. او فكر مي‌كرد كه من به اندازه كافي دوستش ندارم چون بي‌توجه هستم و اصلا علاقه‌اي نشان نمي‌دهم. من هم گوش نمي‌كردم و خيلي زود حواسم پرت مي‌شد و سؤال‌هايي كه علاقه يا دلواپسي من را برساند، نمي‌كردم. برعكسش هم پيش مي‌آمد؛ مثلا من فكر مي‌كردم كه من را آنطور كه هستم قبول ندارد و او سعي مي‌كند با گفتن ناراحتي‌ها و احساسات منفي‌اش رفتار من را كنترل و عوض كند. بعدها فهميديم اين كشمكش‌ها كاملا طبيعي است چون از تفاوت‌هايمان برمي‌آيد؛ از فرق كردن نيازهاي احساسي‌مان. براي همين تصميم گرفتيم همديگر را عوض نكنيم، بلكه درك خودمان را ترميم كنيم!

کد N1613321

وبگردی