شربت گل اکنون در یک منطقه زیبای در کابل با برادرزاده شوهرش زندگی میکند. او ۳ دختر و یک پسر دارد. دختر بزرگ و شوهرش در خیبرپشتونخواه در اثر مریضی زردی سیاه درگذشتند.
با وجود آنکه پس از بازگشت به افغانستان، از سوی افغانها استقبال گرم از او صورت گرفت و کمکهای زیادی به او صورت گرفت ولی باز هم او با این نوع زندگی سازگار معلوم نمیشود.
دو ماه پیش وقتی او از پاکستان به افغانستان بازگشت، من از شربت گل تقاضای مصاحبه کردم و در این مدت با او در تماس بودهام؛ او جواب رد به من نمیداد ولی آماده نبود در رسانهها ظاهر شود.
صحبت از زندانی شدنش در پاکستان از سوی دولت این کشور برایش لحظات و خاطرات تلخ را زنده میکند و مسلما بازگشتش به افغانستان هم از روی مجبوری بوده است.
او در این گفتوگو داستان زندگی خود را به زبان خود بیان میکند و میگوید: "اینجا جنگ بود و ما از ولسوالی(شهر) کوت ننگرهار به ناصرباغ پشتونستان (خیبرپشتونخواه) کوچ کردیم. مهاجرت بود، در خیمه (چادر) زندگی میکردیم. از آنجا به منطقه کچهگری رفتیم. من ۱۳ سال داشتم که ازدواج کردم. در زندگی بدون پدر و مادر با غریبی و مشکلات زیادی روبرو بودیم. وقتی ده سال داشتم در مکتب بودم که هنگام تنفس یک عکاس از من عکس گرفت ولی من نمیفهمیدم که این تصویر را کی، چگونه و برای چه گرفت."
شربت گل ادامه میدهد: "۱۷ سال بعد این عکاس مرا پیدا کرد و این تصویر را برایم آورد. آن وقت من ازدواج کرده بودم، فرزند و شوهر داشتم. فقط آن وقت بود فهمیدم که این تصویر از من است. قبل از آن نمیفهمیدم. برای من ضررش زیاد و منفعتش کم بود. مشکل بزرگ این تصویر این بود که در تمام جهان مرا رسوا کرد و آنقدر مرا مشهور ساخت که حتی به خاطر آن زندان رفتم. زندانی شدن حرف عادی نیست."
شربت گل میگوید: "ما آمادگی بازگشت به افغانستان را گرفته بودیم. در پاکستان صرفا برای مداوا مانده بودم. ۹:۳۰ شب بود که مرا دستگیر کردند. از من تحقیقات کردند. من برایشان گفتم که کارت هویت را به خاطر دو موضوع گرفتیم. اول به خاطر فروختن خانهام و دوم به خاطر درس اولادهایم. خانه را برایم خواهر عکاس (نشنال جئوگرافیک) بونی مککوری خریده بود. روز سوم بازداشت افغانها به دیدنم به زندان آمدند. خداوند به آنها نیکی دهد. با آمدن آنها مطمین شدم که آزاد خواهم شد."
"۱۵ روز در زندان و ۸ روز را در شفاخانه سپری کردم. من در آنجا ۳۵ سال با پشتونها زندگی خوبی سپری کردم. ولی این توقع را نداشتم که دولت پاکستان مرا زندانی کند. این خاطره بسیار سخت و بد زندگیام است. با من برخورد خوبی نشد."
وقتی با شربت گل در مورد استقبال از او در افغانستان و برخورد حکومت صحبت میکردم، او با سر دادن آه سرد کوشش میکرد لحظات تلخ زندگیاش را از یاد ببرد و با پیشانی باز به من گفت: "حالا که به کشور بازگشتیم، آقای غنی و حامد کرزی و تمام افغانها از من بسیار قدردانی کردند. ازآنها تشکر میکنم."
شربت گل میگوید: "یکی از مشکلاتم این بود که پاکستان کشور بیگانه بود و من مهاجر بودم. مشکل دیگر این بود که شوهر و دختر بزرگم بیمار شدند و زردی سیاه جان شان را گرفت. مشکل بزرگ دیگر هم این بود که من زندانی شدم..."
او ادامه میدهد: "من زردی سیاه و بیماری جاغور (گواتر) دارم. اینجا در افغانستان تحت درمانم. اگر خوب نشدم، شاید به کشور دیگری بروم."
http://www.ion.ir/ModuleFile/File/343253
شربت گل: در کشورم صلح میخواهم تا دیگر کسی مجبور به مهاجرت نشود
http://www.ion.ir/ModuleFile/File/343252
شربت گل: در کشورم صلح میخواهم تا دیگر کسی مجبور به مهاجرت نشود
http://www.ion.ir/ModuleFile/File/343251
شربت گل در مورد آیندهاش میگوید: "حالا که من اینقدر مشهور شدهام، میخواهم از این فرصت استفاده کنم و یک موسسه خیریه بسازم تا مردم را بدون پول درمان کنم. مشکلاتی که دیدهام، نمیخواهم برای دیگران هم اتفاق بیفتد. من یک زن روستایی بودم از تصویر و مطبوعات نفرت داشتم. اما حالا خوشحالم که این تصویر برایم این قدر عزت و شهرت آورده. به خاطر این عکس من کمکهای زیادی به یتیمها و بیوهها صورت گرفت."
شربت میگوید: "حالا اگر من همان دختر ده ساله میبودم به درسهایم ادامه میدادم و در ۱۳سالگی ازدواج نمیکردم. شاید این قدر مشکلات و سختی بر سر من نمیآمد. پیام من به دیگر خواهرانم این است که دختران خود را در سن خورد مجبور به ازدواج نکنید. همانگونه که زمینه تعلیم را به پسران خود فراهم میکنند، به دخترانشان هم زمینه تعلیم را فراهم کنند و از خدا میخواهم که در کشورم صلح بیاید تا دیگر کسی مجبور به مهاجرت نشود."
شربت گل دوباره ده ساله نخواهد شد و نه هم آرزوی بازگشتش به آموزش برآورده خواهد شد ولی او میخواهد با استفاده از این تجربه و ساختن بنیاد خیریه دست بسیاری را در داخل و خارج این کشور بگیرد.
شربت گل نماد زندگی میلیونها افغانی است که داستان مشکلات زندگیاش به تمام گوشههای جهان رسید و خبرنگار مجله نشنال جئوگرافیک چشمان او را که بیانگر داستان درد و رنج این میلیونها افغان بود، به تصویر کشید.
یکی از همکارانم بعد از مصاحبه با گلوی گرفته به چادر پاره شربت گل در تصویر مجله نشنال جئوگرافیک انگشت گذاشت و گفت این نشانهای از بیچارگی کامل افغانها است که از طریق این عکس به تمام جهان نشان داده شد اما جنگافروزان دل سنگ دارند و داستان تلخ زندگی شربت گل برای میلیونها افغان همچنان ادامه دارد.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است