علی اخضری- علیاکبر کجباف
پژوهش در حوزه تاریخ اقتصادی ایران همواره با فقر و کمبود منابع دقیق و آمار و ارقام روبهرو است. آنچه محرز است اینکه مساله عدم پیشرفت اقتصادی، بهعنوان یک پدیده تاریخی، یکی از معضلات عمده کشور ما بوده است. طبعا آنچه سببساز بروز این پدیده در ایران شده است، یکسان و با یک سیاق قابل بحث و تحلیل نیست؛ بنابراین هر گونه تلاش در جهت ارائه یک نظریه کلان در باب این معضل، بدون در نظر گرفتن مختصات و شرایط خاص داخلی و تاریخی آنها، به نتیجه علمی منجر نخواهد شد. به این ترتیب برای دستیابی به نظریهای در باب آسیبهای اقتصاد ایران، راهی جز بررسی دقیق و موشکافانه شرایط و وضعیت داخلی ایران از مناسبات اجتماعی، سیاسی و اقتصادی و نیز کنکاش در ارکان ساختار فرهنگی این کشور نیست. این مقاله ضمن تجزیه و تحلیلهای خرد و کلان، در باب علل آسیبشناسی اقتصادی ایران عصر صفوی، درصدد است با نگرشی انتقادی به گوشههایی از شاخصههای سیاسی، اجتماعی و اقتصادی جامعه ایران از زاویهای جدید، مساله تداوم رکود اقتصادی در ایران و عدم فراهم آمدن بستر لازم را جهت نیل به توسعه اقتصادی، مورد بررسی قرار دهد.
بحث درباره عدم توسعه اقتصادی در ایران، از قدمتی دیرینه برخوردار است؛ چراکه ریشه بنیادین آن را میتوان در تمام ادوار تاریخی ایران یافت ولی در دوران صفویه، ایرانیان با پیریزی استقلال و گسترش آمد و شدهای اقتصادی با غرب، وارد عرصه جدیدی از مناسبات خارجی شدند. بیگمان زندگی و کنشهای اقتصادی هر جامعه در قالب گفتمان اقتصادی رایج همان جامعه تعین مییابد. هر گفتمان بیانگر نوع خاصی از باورها و زندگی در یک جامعه است و ازسوی دیگر حاوی اصول و قواعدی است که در قالب آن کارکردها و کردارهای اقتصادی، صورتبندی و عینی میشوند؛ بنابراین برداشت ما از آسیب، اسبابی است که نبود تحرک، پویایی و رشد هر یک از این شاخصهها را عامل میشود و هر بار عواملی چند، مانع آن میشده است تا رشدی فراگیر در قالب رقابت با دیگر ملل پیشرفته را موجب شود. مقیاس این توسعه، پیشرفت کشورهای غربی است که در این کارکردها روند و سیر تاریخی خود را بهدرستی دنبال کردهاند.
در قیاس صفویه با دوره قبل از آن میتوان یادآور شد که در دوره حاکمیت ترکمانان، اقتصاد ایران شکوفایی و بالندگی چندانی نداشت. با مرگ شاهرخ تیموری اتحاد نسبی که در اداره کشور وجود داشت، فروپاشید و دیگر نیرویی که بتواند کل کشور را به شکل واحد اداره کند، وجود نداشت. قدرت بین قبایل تقسیم شد و آنها مدام بر سر تصاحب زمین و به رخ کشیدن توان خود برای جانشینی، مجادله میکردند. اینان چون به قدرت نظامی خود اتکا داشتند و در جنگهای فراوان با یکدیگر به سر میبردند، نتیجهای جز تخریب و ویرانی شهرها و اقتصاد کشور به بار نمیآوردند. از طرف دیگر قبایل درگیر جنگ، برای مخارج خود احتیاج به درآمد داشتند؛ بنابراین با گرفتن مالیات بر مردمی که دچار فقر و تنگدستی شده بودند، فشار میآوردند. از آنجا که اوضاع اقتصادی، اساس زراعی داشت، به دلیل ناامنی و مالیاتهای فراوان، بسیار متزلزل شد و «انحطاط اقتصادی با هرج و مرج سیاسی همراه شده بود و نظام اجتماعی در وضعیتی بسیار ضعیف و بیثبات بود» (نویدی، 1386: 29). یکی از علل رکود اقتصادی، شیوه مالیاتگیری به روشهای گوناگون و فراوانی بود که از دوران تیموری هنوز بر جای بود؛ اوزون حسن در مدت 10 سال حکومت خود (882-872هـ) درصدد کاهش مالیاتها برآمد و با مخالفتهای سختی که با او میشد، بالاخره توانست برخی از انواع مالیاتها را به نصف کاهش دهد و در کنار آن، آرامش، توسعه و آبادانی، فراخور موقعیتش به کشور بازگرداند، اما واگذاری سیورغالها همچنان پابرجا بود.
مالیات این زمینها جمعآوری نمیشد (اصولا معاف از مالیات بودند) چون در اختیار امیران و سرکردگان ارتش بود. این مساله نشان میدهد که عدالت اجتماعی رعایت نمیشده است و مردم در رضایت اقتصادی به سر نمیبردند. یعقوب به اصرار شیخ عیسی ساوجی تصمیم به اصلاح این روند مالیاتی داشت که منجر به کشته شدن او و شورش سربازانش شد. بنابراین اصلاح این قانون همچنان ناکام ماند. ازسوی دیگر ناامنی و جدال بر سر تصاحب قدرت، دوباره به ایران بازگشت که روند ناکامی رشد اقتصادی را به همراه داشت. حاکمان آققویونلو نیز تنها درصدد رفع معضل بهصورت مقطعی، نه رفع مشکل زیربنایی بحران بودند. حکومت صفویه، همانند دولتهای قبل از خود، دچار ساختاری قبیلهای بود (البته با تفاوتهایی) ولی بحرانهای موجود و حفظ استمرار قدرت سبب شد در دوره شاهعباس اول، ساختار اداره کشور از شکل قبیلهای خارج شود و بهسوی دیوان سالاری و دولتی تغییر کند. با این تغییر، فضایی از بهبودی و رونقی فراگیر جامعه ایران را در برگرفت. این دوره گرچه شکوه ایرانیان را به رخ ملل دیگر کشاند و نسبت به دیگر ادوار تاریخی ایران قابلقیاس نبود، لیکن آسیبهایی را نیز در خود میپروراند. محرکهایی چون استبداد مطلقه که مانع رشد بعضی زیربناهای اقتصادی کشور میشد. بهرغم ثبات سیاسی، امنیت و آشنایی با کشورهای اروپایی که شاه عباس اول بنیان نهاد و در دوران جانشینان او تاثیر خود را بر جامعه حفظ کره بود؛ غفلت و قصور در مردمداری و غلبه عیش و عشرت بر زمامداری، مشکلاتی برای اقتصاد کشور صفوی فراهم آورد. بهطور کلی میتوان عوامل و آسیبهای وارده به اقتصاد ایران را که در عدمرشد و پیشرفت صفویه دخیل بود، در چند نکته بیان کرد:
1- جنگهای داخلی و خارجی:مخالفت با حاکمیت و جدال بر سر تصاحب قدرت تقریبا تمامی پادشاهان صفوی را درگیر کرده بود. این جدال و قلع و قمع دشمنان گاهی با حس انتقام جویی و کینهورزی نیز همراه بود که بر شدت تخریب آنها میافزود. مثلا قتلعام کسانی که در جنگ علیه پدر شاه اسماعیل شرکت داشتند (قزوینی، 1386: 271) و کشتار بیرحمانه شروانیان صرف کینهتوزی و انتقامجویی شد که حتی مال و اموالشان نیز نجس اعلام شد و تمامی در آب انداخته شد (قمی، 1383: 1، 62) بنیه صفویه در اثر این تهاجمها و حملات گسترده، رو به سستی نهاد. تمام اینها در ایجاد بحران و رکود اقتصادی تاثیر بسزایی داشت. اگرچه جنگهای فراوان ابتدای صفوی برخلاف دوران قبل از آنکه موجب رکود و بحرانهای مالی و سیاسی در کشور شده بود، برای سران و رهبران قبایل و نیز برای مریدان شاه سبب کسب ثروت فراوان شد، ولی اندیشه ثروتزایی به همراه نداشت و این ثروت بیشتر در جایگاه مصرفی مورد استفاده قرار میگرفت. این کسب ثروت نتایج بسیار گرانبهایی برای شاه اسماعیل در بر داشت. قسمت اعظمی از سرزمینهای فتحشده به رهبران قبایل واگذار میشد و این امر آنها را در ادامه جنگها تشویق میکرد که هر روز وارد جنگ شوند و اتفاقا همین انگیزه موجب پیروزی آنها نیز میشد.
بنابراین آنها به هیچ روی قصد بر هم زدن این نظام قبیلهای را نداشتند. چون منافع عظیمشان به خطر میافتاد و میدانستند که در تمرکز قدرت، دیگر قدرتی برای آنها نمیماند، ولی پیش از صفویه اوضاع چنین نبود؛ زیرا اتحاد و همکاری بین قبایل نبود و نیرویی هم نبود که سبب اتحاد قبایل علیه آنها شود و نیز جنگها و حملاتی که میکردند، آنها را به منابع مالی قابلتوجهی نمیرساند و حتی گاه منابع موجود آنها را نیز به هدر میداد. با بررسی کتاب عالم آرای شاه اسماعیل، این نکته روشن میشود که صرفنظر از زد و خوردهای مرزی، حداقل سی جنگ مختلف در زمان شاه اسماعیل اول رخ داده است. نتایج حاصل از این جنگها علاوهبر زیر نفوذ درآوردن دهقانان و پیشهوران زیادی که سبب افزایش درآمدهای مالی و مالیاتهای بیشتر شد، ازسوی دیگر موجب تخریب و انهدام قدرت اقتصادی، مالی نیز شد؛ بنابراین در جنگهای اولیه با این که مبلغ مالیاتها تغییر نکرد، این توسعه ارضی و گسترش فتوحات بود که سود فراوانی نصیب حاکمان صفوی کرد. مسلم است بعد از تحکیم قدرت صفوی، به سبب عدمکشورگشایی و توقف گسترش فتوحات، درآمدها کاهش مییافت. این در حالی بود که شاه اسماعیل نیز اصرار بر ثابت ماندن مبلغ مالیاتها داشت.
جنگهای پی در پی، بهویژه جنگ با عثمانی و ازبکیه، بهنوعی نارضایتی و سرخوردگی مردم و قزلباشها را در بر داشت. تاثیر شکست جنگ چالدران چنان بود که سیاست جنگ با همسایگان متوقف شد و رقابتهای داخلی، به ستیز بین قزلباشها انجامید. خود شاه نیز چنان افسرده شده بود که بقیه عمرش را به عیاشی و سوگواری و افسردگی گذراند و در هیچ جنگی نیز شرکت نکرد (قمی، 1383: 1/156). رقابتها چنان گسترش و دوام پیدا کرد که به اختلافات سنتی قومی و قبیلهای تبدیل شد و تا سالها پس از شاه اسماعیل برقرار بود. این امر از اوضاع بسیار نامساعد اجتماعی و اقتصادی زمان وی حکایت میکند. البته کنارهگیری شاهاسماعیل بعد از جنگ چالدران و عزلتنشینی او از امور، تضادهای درونی حکومت صفوی را شدت بخشید و بیتوجهی شاه به کمرنگشدن رفاه مردم و ناامنی و رکود اقتصادی افزود. برای مدتی حدود 10 سال تهاجم خارجی و جدالهای داخلی، حکومت تهماسب را نیز به بیثباتی کشاند. نمونههای بیثباتی حکومت تهماسب را میتوان در این موارد یافت که در زمان او بهدلیل از بین رفتن امنیت راهها، تجارت بین شهرها کاهش یافت و با سنگین شدن مخارج جنگ، مالیات ها افزوده شد. جنگهای خانگی بهدلیل اینکه قبایل، مناصب و زمینهای بیشتری را خواهان بودند شدت گرفت. فعالیتهای اقتصادی عمدهای نیز صورت نپذیرفت. هر چند صلح آماسیه آرامش نسبی را به کشور بازگرداند ولی این صلح پایان جنگهای تهماسب نبود. ازسوی دیگر چشم به گرجستان دوخت. حملات چهارگانه وی به سرزمین گرجستان برای اهداف مختلف، موجب صرف بودجه زیادی شد. (رک: قمی، 1383: 1 / 294 و 317 و 370-350)
واگذاری مردم به خود و عزلتنشینی تهماسب به مدت حدود 20 سال و بیرون نرفتن وی از قزوین (دالساندری، 1381: 465 و قمی، 1383 1 /398) بحرانهای داخلی و تضادهای اجتماعی را زنده کرد و مجددا بیثباتی را به کشور بازگرداند. این روند تا حاکمیت شاهعباس اول ادامه داشت. با روی کار آمدن اسماعیل دوم بحرانهای سیاسی – اقتصادی کشور دو چندان شد. تصفیههای خونین وی از دربار و شاهزادگان (روملو، 1357: 637 و قمی، 1383: 2 / 632 و منجم یزدی، 1366: 35) و تغییر مذهب او به شافعی (ترکمان، 1387: 1 / 213) موجب دلسردی مردم نسبت به دین و حاکمیت شد و یکی از تاثیرات سوء آن، بیمیلی و بیرغبتی مردم در تولیدات روزمره قبلی خود بود. مردم به یک سردرگمی سیاسی مبتلا شده بودند. امنیت، تشویق و حمایتی نبود تا آنان را به تولید مازاد وادار کند. از طرف دیگر اسماعیل دوم به خاطر مخالفت با اکثر علمای شیعه، جدایی این قشر را نسبت به خود فراهم آورد. در حالی که بسیاری از مردم این قشر را شجره طیبه و ملجأ امن و سبب رستگاری خود میپنداشتند. بنابراین در پرداخت مالیات، کشت، تولید و حمایتهای معنوی، تمایلی به همراهی با وی نداشتند.
البته بعضی معتقدند که این سیاستهای اسماعیل دوم – یعنی کاهش قدرت علما – و اعلام مذهب تسنن، بیشتر جهتگیری سیاسی است تا مذهبی. منابع این دوره از اقدامات رفاهی و عدالتخواهی اسماعیل دوم نیز سخن به میان آوردهاند (قمی، 1383: 2/654 و افوشتهای نطنزی، 1373: 57) تا آنجا که قیام های بعد از مرگ اسماعیل دوم را در نقاطی مثل قندهار، همدان، کهکیلویه و لرستان باعنوان ظهور اسماعیل دوم متاثر از این محبوبیت سیاسی اجتماعی وی میدانند (قمی، 1383: 2/707 و افوشتهای نطنزی، 1373: 114 و ترکمان، 1387: 1/272) که اگر چنین هم باشد باید گفت که عمر کوتاه حکومت وی و عدم اقدامات اساسی در کارآمدی اقتصادی و سیاست کشور در این دوره نشان از آن دارد که اینان قشر اندکی از جامعه را شامل میشدند که در کنار هر حاکم نامقبولی نیز همواره از این طیف مردمان وجود دارد. موج نارضایتیها از فشار اقتصادی با حملات ازبکان و عثمانیها به خراسان و تبریز در زمان محمد خدابنده ادامه یافت تا اینکه شاه عباس بحران و جنگهای داخلی و خارجی را خاتمه داد و امنیت را به کشور بازگرداند و این امر تا پایان دوره شاهعباس صفوی ادامه یافت؛ بنابراین وجود جنگهای مداوم، بسیاری از عواملی را که میتوانست اقتصاد این دوره را نسبت به دوران قبل خود بهبود و رونق بیشتری دهد، زایل کرد.
2- افزایش نرخ مالیاتها:یکی دیگر از شیوههایی که تاثیرات سوء بر اقتصاد ایران و تشدید بحرانهای اقتصادی داشت؛ افزایش نرخ مالیاتها بود. جنگهای طولانی و مداوم مسلما بودجه کلانی میطلبید و مالیاتهای مردمی، مهمترین منبع تامین این جنگها بود. بنابراین افزایش مالیات و فشار بر مردم تنها راه چاره شاهان بود. این مساله تنها تاثیر بروز جنگها بر اقتصاد مردم نبود. بلکه از یک طرف سپاهیان در هر ایالتی که اطراق میکردند، تامین علیق آنان با مردم آنجا بود و از طرف دیگر سرزمینهای وسیعی از مردم مرزی و سرحدی تحتعنوان زمینهای سوخته (زمینسوزی)، ویران و روستاها و دژهای آنجا تخریب میشد (دالساندری، 1381: 478). این ویرانی اثرات ماندگاری در پی داشت؛ چراکه از غله و گیاه اثری نمیماند، قنوات و کاریزها مسدود میشد و حتی تولیدات و وسایل ارتباطی نابود میشد (قمی، 1383: 1/324) و چه بسا این قنوات و کاریزها برای همیشه متروک و غیرقابلاستفاده باقی میماند. عامل دیگری که موجب افزایش مالیاتها میشد واگذاری بخش وسیعی از سرزمینهای مستعد کشاورزی تحتعناوین «سیورغال، تیول و...» به امرا و بزرگان بود. هرچه بر این بخشها افزوده میشد، مالیاتهای دولت کاهش یافته و فشار بر مردم افزون میشد؛ زیرا این زمینها از پرداخت مالیات معاف بودند.
نتیجه چنین سیاستی در نهایت، شورش و قیامهای مردمی بود. چون بر اکثر منابع مالی و امرار معاش مردم، مالیات وضع شده بود (از قبیل بهره زمین، مالیات چهارپایان، مالیات فروش، گمرک، مالیات سرانه زمین، مالیات آب، مغازه، تنباکو، حمام، مراکز تفریحی، امتیازات و انحصارات مانند تجارت ابریشم، معادن، صید مروارید، مالیات ضرب سکه، کار اجباری در کارگاههای دستی، ضبط اموال و هدایا) با افزایش آن، ظرفیت تحمل مردم محدود میشد و با اتمام آن شورش و اعتراض گسترش مییافت. شورش مردم هرات در زمان شاه تهماسب (قمی، 1383: 1/451 و روملو، 1357: 351) و مردم تبریز در سال 981 هجری (قمی، 1383: 1/585) را بهعنوان نمونه میتوان نام برد. این قیامها یا با بخشودگی مالیاتها یا کاهش آن یا سرکوب مردم فروکش میکرد. روشهای مختلفی از طرف بعضی شاهان صفوی نسبت به این بخشودگیها صورت میگرفت.
شاه تهماسب به علت علاقه زیاد به مال و مالاندوزی، بعضی مواقع بخشودگیهای مالیاتی خود را دو یا سه سال بعد بیدرنگ پس میگرفت (دالساندری، 1381: 468) و شاه عباس با منت دینی اعلام میکرد که بهخاطر مثلا حرمت ماه رمضان مالیات را تخفیف میدهد (ترکمان، 1387، ج 2 : 895) یا بهخاطر فتوحات مختلف و استقبال مردم از وی این کار را میکرد. به هر حال افزایش مالیاتها به تکرار اتفاق میافتاد، ولی بخشودگی و تخفیف آن کشوری را که در وضعیت اقتصادی دچار سردرگمی شده بود، اصلاح نمیکرد زیرا هیچ برنامه مدون و حسابشدهای در این دوره بر امور اقتصادی حاکم نبود. اوضاع بد مردم در روستاها و شهرها با این برنامههای زودگذر تنها آرامشی موقت مییافت. وقتی دریافتهای دولت از مالیاتها کم میشد، نشان کاهش تولیدات داشت و اگر این دریافتها افزایش مییافت، باز به تولید مازاد منجر نمیشد و این وخیمتر شدن اوضاع تولیدکنندگان را به همراه داشت. آمار خزائن شاه تهماسب و پادشاهان پس از عباس اول (رک: بدلیسی، 1377: 2/251 و شاردن، 1345: 8 / 362 و 294) نشان میدهد که کشور با کمبود بودجه مواجه نبوده است، ولی طمعورزی و مالاندوزی و مشکل عدماندیشه بنیادین اقتصادی در این دوره سبب شده بود که اصلاحاتی فراگیر و اساسی در رفع بحرانهای کشور صورت نگیرد و حوادث، آتش زیر خاکستر شوند.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است