آفتاب

برکت مال سادات

برکت مال سادات

همشهری دو - محمود قلی‌پور: ما هنوز بچه بودیم یعنی شاید هفت یا هشت ساله بودیم.

هر فرصتي پيش مي‌آمد با فاميل‌ها دور هم جمع مي‌شديم تا تعطيلي‌اي پيش مي‌آمد حتما همه خانه يكي جمع مي‌شدند و بي‌آنكه به كيفيت پذيرايي كسي توجه كنند، رفاقت مي‌كردند و خويشاوندي؛ مثلاً جمعه‌ها روزهاي جمع شدن در خانه عزيز بود. سيزده به‌در، روز جمع شدن در خانه عمو قاسم بود كه پشت خانه‌اش باغ بزرگي داشت. روز عاشورا خانه خدابيامرز عمه جمع مي‌شديم و عيد غدير هم خانه دايي اسماعيل بوديم چون زن‌دايي از سادات بود.

براي ما جمع شدن خانه دايي يعني عيدي گرفتن از زن‌دايي. اگرچه اين عيدي روز عيد غدير، كمتر از عيدي سال نو بود، دو ‌ويژگي خاص داشت: اول اينكه بي‌موقع عيدي مي‌گرفتيم دوم اينكه طبق يك توصيه هرگز نبايد اين پول‌ها را خرج مي‌كرديم. عزيز اين را به ما گفته بود. گفته بود، پول عيدي عيد غدير را بايد بگذاريد كنار باقي پول‌هايتان تا به آنها بركت بدهد. نمي‌دانم چرا در آن عوالم كودكانه هرگز فكري براي خرج كردن آن پول به سرمان نمي‌زد. پول را با ذوق مي‌گرفتيم و مي‌گذاشتيم كنار باقي پول‌هاي نداشته‌مان. محسن در بين ما از همه باهوش‌تر بود. كيف پول كوچكش را روز عيد نوروز كه باز مي‌كرد پر بود از عيدي‌هاي عيد غدير سال‌هاي قبل. به‌نظرمان به‌خاطر همين هوشمندي‌اش هم هميشه بيشتر از ما عيدي مي‌گرفت. ما كه زير بار اين حرف بزرگ‌ترها نمي‌رفتيم كه محسن به اين دليل از ما بيشتر عيدي جمع مي‌كند چون سن و سالش از ما بيشتر است پس به او بيشتر عيدي مي‌دهند. آن اعتقاد كه عزيز گفته بود، رفته بود توي گوشت و استخوان‌مان.

حالا سال‌ها از آن روزها مي‌گذرد، خيلي معرفت داشته باشيم، روز عيد غدير زنگ مي‌زنيم به زن‌دايي و عيدش را تبريك مي‌گوييم و زن‌دايي هم دعاي خيري براي‌مان مي‌كند و ما هم از اينكه به وظيفه خود عمل كرده‌ايم خوشحاليم. اما انگار اعتقاداتي كه روزي براي‌مان از سنگ سخت‌تر بود بايد اين روزها به دادمان برسد. گاهي كه به عيد غدير فكر مي‌كنم مي‌بينم بايد هر طور شده، بروم خانه دايي، توي صف‌ مهمان‌ها بنشينم، منتظر بمانم، آن پول اندك پربركت را از دست سيدآل علي بگيرم و بگذارم كنار باقي پول‌هايم، بگذارم كنار باقي اموالم. اجازه بدهم خير و بركت مال سادات آل نبي، رسوخ كند به زندگي‌ام، ببينم آن وقت هم باز از گراني اجاره و خرج زندگي خواهم ناليد؟! نه، يقينا شاكر خواهم بود چون من اين تجربه را به وضوح در كودكي داشته‌ام كه مال سادات به اموال ما بركت داده‌اند؛ ماجراي محسن را مي‌گويم.

کد N1442776

وبگردی