مهدی محبی کرمانی نویسنده و طنزپرداز کرمانی در گفتگو با خبرنگار مهر، درباره خاطراتش از آئینهای نوروز در شهر زادگاهش کرمان در دوره کودکی خود، گفت: آن سالها نوروز برای ما مترادف با این بود که صبح اول عید حتماً برویم سر مزار رفتگانمان و به خصوص از نظر مادرم، این مناسک توسط من که در سه سالگی پدرم را از دست داده بودم، دقیقاً باید اجرا میشد. قبرستان قدیم کرمان در آن زمان، سیدحسین بود و ما باید میرفتیم گنبد جبلیه و از اتوبوس پیاده میشدیم و این مسیر را یعنی از گنبد جبلیه تا مزار پدرم در سیدحسین، پیاده میرفتیم.
وی افزود: موردی که به شکلی عینی هنوز در ذهن من باقی مانده است، بهاری است که به واقع وجود داشت؛ یعنی هنوز دشت بود، کوهستان بود، خاک بود، گل و بته بود، باغهای کوچکی در آن اطراف بود که شکوفههای بادام آنها را بسیار درخشان میکرد. زیباترین صحنهها در بهار کرمان، مواقعی بود که رگبار و باران آغاز میشد و آن وقت ما هم با لباس نو و کفش نو میبایست در گل و لای راه میرفتیم.
این نویسنده پیشکسوت اضافه کرد: نوروز برای من اسباببازیهایی بود که روز عید خانواده میگرفتند و به ما میدادند و این زمانی بود که تازه ماشینهای کوچک و توپهای پلاستیکی آمده بود و جذابیتهای فوقالعادهای برای ما داشت. نوروز برای من لباس نو و دغدغه رسیدن آنها به شب عید بود چون آن زمان لباس آماده نبود و باید حتماً لباس را به خیاط میدادید که آن را بدوزد.
محبی کرمانی گفت: نوروز برای ما یعنی عیدیهایی که بزرگترها به ما میدادند؛ اسکناسهای یک تومنی یا دو تومنی که آنها را از لای قرآن درمی آوردند و نوروز برای ما یعنی دغدغه آزاردهنده مشقهای شب عید که معمولاً تا شب سیزده باقی میماند و در این شب با عجله و در یک بسیج جمعی آنها را آماده میکردیم! خواهربزرگهایمان مشقهای ما را برایمان مینوشتند و بزرگترها هم مشقهای آنها را برای آنها!
وی ادامه داد: نوروز برای ما یعنی طوفان شن؛ آن زمان هنوز اطراف کرمان و شهرهای دیگر استان، جنگل کاری نشده بود و در ماه اسفند همیشه یک طوفان شن میآمد و تا دو، سه روز بعد از عید ادامه داشت و این یعنی خانه تکانیهایی که همیشه با این شنهای روان خراب میشد و ما همیشه زیر دندانهایمان شن را حس میکردیم. نوروز برای ما یعنی رفتن به خانههایی که دوست داشتیم؛ خانههایی که شاید سال تا سال فرصت نمیشد به دیدن اهالی آنها برویم.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است