شناسنامه میگوید 33 ساله است اما خیلی پیرتر از اینها نشان میدهد. پنج سال قبل، چیزی از نوک شست پایش شروع به حرکت کرد و کمکم پایش را خورد.
«جهانبخش» است اما «بخشوک» صدایش میکنند. پایی نمانده که راه برود، پس برای جابهجایی همچون دوران نوزادی چهار دست و پا میخزد.
از اهل و عیال، یک همسر و پسری یک ساله دارد، پدرش فوت کرده، دو نفر از نزدیکانش در یک نزاع روستایی کشته شدهاند و برادرش هم کلی کلیهدرد دارد.
اینجا خیلی دور است. روستای نورآباد، بخش گافر و پاراموند، حوالی بشاگرد، استان هرمزگان. تنها موجودی برای حمل و نقل، موتورهای داغان و وانتهای داغانتر است و سواری یعنی یک موجود غریب. سوار بر این موتورها و وانتها، 80 کیلومتر راه خاکی و خراب و مرگبار را که میروند، میرسند به آسفالت و از آنجا هم چند صد کیلومتر راه باریک و هزار خم را که میروند، تازه میرسند به «میناب».
«بخشوک» و خانوادهاش مثل خیلیهای دیگر در این روستا و دهها روستا مثل آن در کپر زندگی میکنند. کپر یعنی چیزی شبیه یک حصار، شبیه یک حریم، شبیه یک خانه؛ بدون حمام، بدون دستشویی، بدون ابتداییترین امکانات یک زندگی حداقلی.
نورآباد بینهایت محروم است و بیآب. اینجا برخی کشاورزی میکنند اما «هیچ» میکارند. بخشوک و خانوادهاش مثل بیشتر اهالی از همان یارانه ماهی 45 هزار و 500 تومان برای هر نفر، روز را شب میکنند. خلاصه سفرهشان خیلی کوچک است؛ به همین سادگی!
این روزها که تنور انتخابات و بازارگرمی کاندیداها داغ است و «شیفتگان خدمت» در تلاشند برای نشستن بر «مصدر خدمت»، گوی سبقت را از هم بربایند، بد نیست که در دوران خوش نامزدی لااقل نیمنگاهی هم به «بخشوک» بیندازند. هر چه نباشد، بخشوک و زنش هم رای دارند!
البته شاید نامزدهای امروز و نمایندگان فردا هیچوقت فرصت نکنند به این مسائل بپردازند. پس احتمالا باز هم خود «ما» هستیم که باید دیوار مهربانی را بنا کنیم. «بخشوک»ها کم نیستند، ما هم کم نیستیم.
ایسنا - حسامالدین قاموس مقدم
فیلم: همت خواهی
انتهای پیام
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است