آفتاب

شب هفتم؛ گفت بابا بی‌برادر مانده‌ای؟

شب هفتم؛ گفت بابا بی‌برادر مانده‌ای؟

لب‌هایش تشنگی را می‌مکد. برای آن حجم کوچک مظلوم، چند قطره‌ هم کافی است. حسین، دل به دریا می‌زند. دردانه را برمی‌دارد و راه می‌افتد.

- ای قوم! اگر به من رحم نمی‌کنید، به این کودک رحم کنید.

عطش علی‌ اصغر، معرکه را به چالشی لطیف می‌کشد. نگارخانه‌ای از تشنگی و مظلومیت و ظرافت در دستان حسین دست و پا می‌زند. شش‌ماهه مولا برای تمام‌شدن حجت بر بازیگران و بازیگردانان لشکر جهل، کافی است.

دست حسین می‌لرزد و تیر سه‌شعبه حرمله بن کاهل اسدی، تشنه دریدن است و چه سیراب می‌شود وقتی سفر می‌کند از گوش تا گوش طفلک رباب و می‌نوشد از خون گلوی نرم و سپید آخرین داشته حسین.

اشک‌های حسین که سرازیر می‌شود، خون علی‌ اصغر را قطره‌قطره با دستانش تقدیم آسمان می‌کند: «خدایا! میان ما و گروهی که ما را دعوت کردند تا یاری‌مان دهند اما ما را کشتند، داوری کن. آنچه که بر من این مصائب را آسان می‌کند این است که این مصیبت بزرگ در حضور پروردگار عادل، نازل می‌شود.»

ایسنا - حسام‌الدین قاموس مقدم

انتهای پیام

کد N997007

وبگردی