امام برمیخیزد و میگوید: ای مردم! میبینید که روزگار تغییر کرده و نیکی و معرفت از بین رفته است. کسی به حق عمل نمیکند و کسی از باطل نهی نمیکند. نتیجه این وضعیت چیست؟ اینکه مؤمن راغب شود به ملاقات پروردگارش. من چنین مرگی را عین سعادت میبینم.
از آنسو زُهیر بن قین برمیخیزد: ای فرزند رسول! ما همه فرمایشات شما را شنیدیم و گوش دل به آن سپردیم. اگر دنیا برای ما پاینده بود و ما در آن جاویدان، باز هم کشتهشدن را با تو بر زندگانی جاوید دنیا، ترجیح میدادیم.
از اینسو هلال بن نافع به سخن میآید: به خدا سوگند که ما ملاقات پروردگار خود را ناخوشایند نمیدانیم و بر نیتهای صادق و بصیرت مخلصانه خویش ثابت و پایندهایم. دوستیم با دوستانت و دشمنیم با دشمنانت.
بریر بن خُضَیْر هم فریاد میزند: خدا بر ما منّت گذاشته که در رکاب تو کشته شویم و تن ما پاره پاره شود، در عوض جدّ بزرگوار تو در روز قیامت شفیع ما باشد.
و حسین با این یاران و خانوادهاش که تمام دل و دارایی او هستند، به کربلا میرسد.
- نام این زمین چیست؟
- کربلا.
- خداوندا! به تو پناه میبرم از «کَرْب» و «بلاء».
و این اولین مکالمه حسین و حضرت حق در نینواست.
- پیاده شوید که اینجا محل افتادن بارهای ما و ریختهشدن خونهای ماست. اینجا آرامگاه ماست.
دل زینب میلرزد: این سخنان از آنِ کسی است که یقین دارد کشته میشود.
- بله خواهرم! یقین دارم.
آه از نهاد زنان حرم برمیآید. صدای اُمّ کلثوم به گوش حسین میرسد: یا محمد، یا علی، یا حسن ...
کمی به امکلثوم نزدیک میشود و میخواهد آرامش کند: صبور باش. ساکنان ملکوت اعلی و اهل زمین، همه فانی هستند.
و بعد: اُمّ کلثوم، زینبم، فاطمهام، رَبابم. مبادا بعد از کشته شدن من، گریبان بدرید و صورت بخراشید.
زینب آرام زمزمه میکند: کاش مرگ من میرسید. احساس میکنم امروز مادرم فاطمه و پدرم علی و برادرم حسن از دنیا میروند.
حسین به خواهر میگوید: مراقب باش شیطان صبر و بردباریات را از تو نگیرد.
لبهای زینب میلرزد. حسین، برای او فقط برادر نیست. وقتی مادر رفت، حسین او را آرام کرد و شانههایش پناه بغضها و اشکهای زینب بود. وقتی پدر رفت، حسین بود که دستانش را در مراسم تشییع پدر در دست داشت.
- فدایت شوم، کشته خواهی شد؟
حالا چشمان حسین هم پر میشود.
زینب پاسخش را میگیرد ...
ایسنا - حسامالدین قاموس مقدم
انتهای پیام
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است