آفتاب

سلام حضرت دلبر ، سلام قرص قمر

سلام حضرت دلبر ، سلام قرص قمر

علی مرادخانی


80 کیلومتر راه کمی نیست. خصوصا برای منی که سابقه پیاده روی آن چنانی را نداشته ام. طبیعتا آدمیزاد خسته می شود. پاهایش می گیرد. شانه هایش از بار کوله پشتی ش کرخت می شود. اما بعد از تمام آن 1300 تا تیر بین نجف تا ورودی شهر کربلا، بعد از این همه موکب توی راه و بعد از این همه این همه آدم و گروهی که توی راه میبینی، بالاخره به تابلوی شهر "کربلا" میرسی. آن جایی که نوشته شده "حرم ابالفضل العباس 6 کم". حالا تو فقط شش کیلومتر با مقصد فاصله داری. حالا ایستگاه های صلواتی ها و موکب ها مدل شان فرق می کند. صاحب موکب ها می دانند که از انجا به بعد کسی به فکر خوردن و آشامیدن و خستگی نیست. حالا اما آن ها می آیند توی جاده و جلویت را می گیرند و به تو لقمه نان عراقی تعارف می کنند و با لبخند می گویند:" ملمتس بالدعا"...
جلوتر می روی. روی ماشین پلیس نوشته: محافظة کربلاء. دارد کم کم باورت می شود که به بهشت رسیده ای. اینجا کربلاست. ولی تو هنوز گیج و خماری از بهشتی که آرزویش را داری و هنوز باورت نمی شود که بدان رسیده ای. از پلیس راه را می پرسی. می گوید: حرم ثلاث کیلومتر. پاهایت روی زمین کشیده می شود. دست هایت توان نگاه داشتن همان لقمه نان عراقی را هم ندارد. حالا اما بوی حرم می آید. تیر 1385. فقط 70 تا تیر تا حرم ابوفاضل باقی است. داری با اندک رمقی که نداری و دریای شوقی که داری به سمت حرم گام برمیداری. حالا کم کم موکب ها را میبینی که همه اش دارند از عباس می گویند. یکی دارد توی بلندگو می خواند: یا عباس! جیب الماء لسکینه...
پسرک کوچولویی جلویت می دود و برایت عطر می آورد که برای زیارت آماده تر شوی...
جلوتر دسته آذری زبان هایی را میبینی که دارند اشک می ریزند و از سقای دشت کربلا می گویند. دسته عرب ها دارند "علی العباس واویلا" می گویند و تو توی دلت مصرع را کامل می کنی: حسین تنهاست واویلا...
حالا همه چیز اماده است برای آستان بوسی حضرت سقا...
حالا اماده ای برای رؤیا...
حالا نگاهت را برمیگردانی رو به انتهای خیابان...
قدمت می ایستد...
قلبت انگار می ایستد...
چمدان از دستت رها می شود...
زمان می ایستد اصلا!
حالا تویی و منظره دلربای دو گلدسته آسمانی و گنبد دلربای قمر بنی هاشم...
دست بر سینه، روی قلب، چشمهایی مست حرم...
سلام حضرت دلبر! سلام قرص قمر...
می خواهی همانجا بنشینی و تکان نخوری دیگر. میخواهی بنشینی و قربان صدقه حضرت سقا را...
می خواهی مثل همه این مردم شروع کنی به نجوا اما زبانت بند آمده. هیچ نمی توانی بگویی. خیره شده ای به این همه زیبایی. قدم از قدم نمی توانی برداری. اما نه! باید رفت. وقتی منظره گنبد و گلدسته حرم عمو عباس اینقدر دیدنی است دیگر صحن عملدار با دل آدم چه کار می کند...
راه میافتی به سمت حرم. موکب ها دارند روضه می خوانند برای دست های بریده عمو عباس...
یکی دارد به حضرت زهرا می گوید: ابد والله یازهرا ما ننسی حسینا...
یکی آن طرف تر اما موکبش را اسم گذاشته: موکب سبایا الحسین...
بغض می دود توی گلویت. چه بی ادبند بعضی عرب ها. این ها انگار نمی دانند عمو عباس روی اسم بچه های حسین حساس است. انگار نمی دانند شرمندگی از آنها اصلا قد او را خم کرده. این ها چطوری رویشان شده نزدیک حرم عمو عباس، اسم موکبشان را بگذارند سبایا الحسین...؟ نمی دانند عمو عباس از آنها خجالت می کشد...؟
جلوتر می روی. ایست بازرسی حرم. تو آن قدر تشنه وصل هستی که نفهمی با چه حال و روزی بار و بنه ات را تحویل امانات شلوغ حرم میدهی. همه چیز را تحویل می دهی. حالا تویی و یک دست لباسی بر تنت داری و یک دریا صفای این حرم...
خدایا یعنی من الان کربلا هستم؟
یعننی این منم که الان جلوی در حرم علمدار ایستاده ام...؟
یعنی رؤیای شب های من الان به واقعیت مبدل شده است...؟
خدایا این منم...؟
دم در حرم، سیل جمعیت شروع می کنند به صدا زدن یک نام: لبیک یا عباس...
همه دست هایشان را بالا آورده اند و دارند صدا می زنند لبیک یا عباس...
همه صداها مردانه است. لحن ها مردانه است. این جا همه آمده اند در آستان بزرگ مرد این دنیا. همه مَردند. حرم اصلاً مردانه شده. همه دارند با غیرت مردانه دلبرشان را صدا می زنند: لبیک یا عباس...
از در ورودی تا نزدیکی ضریح همه دارند لبیک یاعباس می گویند. هر چه اما به ضریح نزدیک ترمی شوی بغض ها را بیشتر می توانی ببینی. بغض های مردانه. از آن بغض هایی که فقط یک مرد می فهمدش. از ان بغض هایی جند هزار کیلمتر راه آمده که اینجا بشکند، اما غرور مردانه هنوز اجازه شکستنش را نداده است.
مرد مغرور است. غرورش اجازه نمی دهد اشکش را کسی ببیند. اگر حتی بشکند هم نمی گذارد کسی شکستنش را ببیند. اینجا مردهایی را می بینی که نگاهشان داد میزند شکسته اند.همین دست هایی که بالا امده، همین فریادهایی که رو به ضریح بلند شده صدای مردهایی است که شکسته اند و پناه آورده اند به عمود خیمه حسین. هر چه به ضریح نزدیک می شوی صداها بیشتر می شوی. ملت تمام احساساتشان را جمع کرده اند توی گلویشان. داد می زنند لبیک یا عباس...!
اخم توی چشم، صدای بلند ، دست های برافراشته، وقتی یک مرد این طوری دارد رفتار می کند حتماً دردی دارد. دردی که می خواهد هیچکس نفهمدش. دردی که وارث ندارد. فقط توی دلش است. این چهره های برافروخته حکماً اتشند زیر خاکستر اما ناگاه...
ناگاه همه چیز عوض می شود. یک گروه چند نفره موقع ورود به آستان حضرت، لای آن همه "لبیک یا عباس"، شروع می کنند به ناله زدن: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد...
بغض ها می شکند...
سینه ها آتش می گیرند...
مرد ها ضجه می زنند...
مرد ها می شوند عین بچه کوچولوها، رو می کنند سمت کفیل زنیب و برایش روضه می خوانند: سقای حسین، سید و سالار نیامد...
تصویری عجیب. این همه مرد. جلوی ضریح کوچکِ بزرگ مردِ لشکر حسین. روضه می خوانند و عین زن های جوان مرده گریه می کنند...
اشک هایی که انگار تنها محرمش صاحب این حرم است. زیر همین قبه. کنار ضریح کوچک عموی آب آور رقیه خاتون. حالا در و دیوار حرم هم دارند می خوانند: ای اهل حرم میر و علمدار...
طاقت نمی اوری. از زیر قبه بیرون میزنی تا کمی آرام بگیری. بیرون، توی صحن بزرگ حرم اما...
باور کردنی نیست اما تمام صحن دو دسته شده بودند و داشتند همین زمزمه را با اشک ناله می زندند: ای اهل حرم میر و علمدار نیامد، سقای حسین سید و سالار نیامد...
ایرانی و غیر ایرانی ندارد. غیر ایرانی ها هم دارند سینه می زنند و به اشک ایرانی ها، اشک می ریزند. ملت دارند بر سینه و سر می زنند از غربت عمو ابالفضل. از آبرویی که رفت... از مشکی دریده شد... از دستی که قلم شد...
اینجا الان ام البنین دارد برای پسرش زار می زند. اینجا دارد بوی یاس فاطمه می آید. خوب که گوش کنی صدای ناله بُنَیّ حضرت زهرا را می شنوی. اینجا پر شده از صدای گریه کودکانه رقیه کوچولو در حسرت اغوش عمو...
اینجا سکینه خاتون یکی دو روز زودتر از اربعین رسیده به علقمه تا برای چهلم عمویش تنهایی بر سینه بکوبد و زار بزند...
ملت دارند روضه با اشک می خوانند. در و دیوار حرم دارد گریه می کند. صدای این مردم اصلا اشک خود ارباب را هم در اورده...
اینجا حرم امن حضرت علمدار...
اینجا امان نامه عمو ابالفضل برای این همه بی پناه...
همین دیشب...
خود بهشت...
خود خود بهشت...
جای همه تان خالی بود...

 

1717

 

کد N625402

وبگردی