به گزارش خبرگزاری مهر، آیت الله قرهی در جلسه دویست و نود و سومین درس اخلاق خود که در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شد، بیاناتی فرموده که متن آن در ذیل می آید.
هم قصه نانموده دانی، هم نامه نانوشته خوانی!
در جلسات گذشته، بیان کردیم: یکی از راههای مراقبه، این است که انسان بداند، پروردگار عالم، چه در خلوت و چه در جلوت، دارد او را می بیند و همیشه در محضر ذوالجلال و الاکرام است. اگر این مطلب، با معرفت به وجود بیاید و باور قلبی داشته باشد که حضرت احد دارد من را میبیند؛ طبیعی است انسان دیگر هیچ موقع گناه نمی کند.به قول اولیاء خدا وقتی بیان فرمود: «وَنَحْنُ أقْرَبُ إلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»[1]؛ یعنی خدا حتی فکرت را هم دارد می خواند. البته طبیعی است در مورد حضرت حق، بیان میشود: هم قصه نانموده دانی، هم نامه نانوشته خوانی؛ پس وقتی ما هنوز هیچی نمیدانیم، حضرت حق میداند ما می خواهیم چه کار کنیم. اما از باب اینکه ما مخلوقیم و با محسوسات و ملموسات سر و کار داریم، لذا اولیاء خدا بیان فرمودند: معنی «وَنَحْنُ أقْرَبُ إلَيْهِ مِنْ حَبْلِ الْوَرِيدِ»، این است که بدانید خدا فکرتان را هم دارد می خواند.
پس معلوم است که اگر کسی این دید را داشت، نه تنها گناه نمیکند، بلکه فکر گناه هم دیگر نمی کند. چون می داند ذوالجلال و الاکرام، فکر او را هم دارد میخواند و حال او متغیر می شود.
ذکر «دو ملک»!
همانطور که در این جلسات بیان کردیم، مرحله بعدی مراقبه، این است که بداند ملائکه الهی دارند او را میبینند. یک مرتبه از یکی از اولیاء خدا نسخه ای خواستیم، ایشان فرمودند: ما که نمی توانیم خدا را ببینیم، باور هم نمی کنیم که خدا، ناظر است، اما همیشه باید این را یادمان باشد که ملک دارد میبیند، به خاطر همین، مدام این ذکر را بگو: دو ملک! دو ملک! دو ملک! یعنی به نام ذکر، متوجه باش که دو ملک دارند تو را میبینند و روی دوش تو هستند تا اعمالت را ثبت و ضبط کنند - برای ما خیلی جالب بود که ایشان تعبیر به ذکر کردند و اوایل می فرمودند: این ذکر (دو ملک! دو ملک! ...) را خیلی بگو و بعدها فرمودند: هر آن گاهی بگو که حالا بحث مفصل آن را بیان می کنم که چه کسی بود و چه چیزی فرمود -آن ملائکهای که حضرت باقرالعلوم(ع) می فرمایند: «أن الملائكةَ خُدامُ المؤمنينَ»[2]؛ یعنی اگر مؤمن باشیم، همین ملائکه، خادمان ما میشوند! اما ما عوض اینکه یک کاری کنیم که ملائکه، بالجد خادم باشند؛ برعکس، مراقب ما هستند و ما باید خجل باشیم که در مقابل آنها گناه کنیم. پس یکی از مراحل دیگر، باور به وجود ملائکه الهی است.
فردای قیامت، اعضاء و جوارح، گناهانی را هیچکس نفهمیده بود، برملا میکنند!
مرحله سوم، این است که بدانید در وجود خودتان، ستون پنجم است. چون فردا اعضاء و جوارح خودتان، حسب فرمایشات قرآن کریم و مجید الهی، علیه خودتان شهادت میدهند و این، دیگر خیلی دردناک است. از ماست که برماست! من با دست گناه بکنم که به ظاهر لذت ببرم، اما او بر ضد من شهادت دهد.به این مطلب هم که بیان کردیم لذت ظاهری ببریم، دقت کنید؛ چون اگر حقیقی بود که از بین نمیرفت. اگر چیزی لذت داشت، لذت آن هیچ موقع از بین نمیرود. لذا وقتی میبینید که گاهی انسان به لطف خدا، دیگر خودش از گناه، بدش میآید و از اسم گناه هم حالش به هم میخورد؛ معلوم است که آن زمان هم نعوذبالله مشغول به گناهی بوده که حالا از یکی از اعضاء بدن او سر زده است. پس آن مطلب، لذت بخش نبوده؛ چون آن چیزی، لذت بخش است که اولاً لذت آن، دائمی باشد و ثانیاً بعد از مدتی از آن، تنفر پیدا نکند.
شاید این سؤال در ذهن مبارکتان بیاید که پس چرا کسانی که مثلاً در غرب مدام دارند با اعضاء و جوارحشان گناه میکنند و در کثافات غوطهور هستند و یک عده را هم با خودشان به لجنزار گناه می کشند؛ متنفر نیستند؟!
در جواب باید گفت: اتفاقاً آنها هم متنفر نمی شوند. آن لحظه ای که دیگر ملک الموت میآید و در حال سکرات هستند، حال آنها هم از گناه به هم می خورد؛ چون روایت داریم: شیطان هر کس (که با ابلیس فرق میکند) میآید و جلوی او می خندد! پس معلوم میشود آنها هم متنفر می شوند.
لذا اگر لذت، یک لذت دائمی بود؛ اولاً نباید طعم این لذت از زیر زبان او بیرون برود، ثانیاً نباید به تنفر تبدیل شود. لذا این لذائذ را لذائذ ظاهریه می گویند؛ یعنی ظاهرش، لذت دارد، ولی بعد، دیگر از آن، بدش می آید.
سومین مطلبی هم که دلیلی بر این است که این لذتها، لذت حقیقی نیست و لذائذ ظاهریه است؛ این است که هر کسی باشی (به جز معالأسف آن کسانی که زانیه هستند که البته آنها هم یک مطلبی برای برونرفت از این قضیه دارند) و در هر دینی باشی (یعنی نه فقط مسلمان، بلکه هر دینی که داشته باشی)، وقتی برای اولین بار، گناهی را انجام میدهی، بعد از اینکه گناه را انجام دادی، از خودت بدت می آید و این، استثناء ندارد (البته به جز آن استثنائی که در ابتدا بیان کردم که دلیل آن هم، نطفه است).لذا دیدید وقتی انسان خدای نکرده نعوذ بالله خطایی میکند و گناهی انجام انجام میدهد، بعداً خودش از خودش حالش به هم می خورد. مگر این که دیگر مدام آن گناه را انجام بدهد و به تعبیر روایت «نُكتةٌ سَوْداءُ»[3] یعنی نقطههای سیاه زیاد شود و قلبش پر از سیاهی شود که آن موقع دیگر هیچ چیزی برایش مهم نیست. اما اگر برای اولین بار انجام دهد، بعدش متنفر میشود.
لذا در بحث مراقبه، باید بدانیم که اعضاء و جوارح هم علیه انسان شهادت میدهند. به خصوص در فردای قیامت میگویند: این لذایذی که چشیدی، کجاست؟! پس چهارمین مطلب در مورد این که این لذایذ، حقیقی نیستند، این است که فردای قیامت دیگر همه، ولو «أئمة الکفر» (یعنی آنهایی که به تعبیری، خودشان این بساط را پهن کرده اند، آنهایی که خودشان ماهواره درست می کنند، آنهایی که خودشان باعث می شوند جوانها به سمت گناه بروند، انسانها را به دور شدن از انسانیت دعوت می کنند و آنها را به لجنزار گناه می کشانند. لذا در اینجا دیگر استثنائی ندارد و ولو زانیه هم استثناء نیست)، متوجه می شوند که لذتها زودگذر بود و به تعبیری اصلاً لذت نبود؛ چون همانطور که بیان کردیم: لذت حقیقی، ماندگار است و از بین رفتنی نیست و فردای قیامت، همه، این را درک میکنند.
برای همین می گویند: باید خیلی مراقب بود؛ چون همین اعضاء و جوارح، فردای قیامت، علیه انسان شهادت می دهند و به تعبیر عامیانه در حق خود ما، نامردی می کنند.
مثلاً وقتی انسان با این دست، گناه کرد و علیه دین، علیه اسلام، علیه ولایت حضرات معصومین و علیه ولایت فقیه، قلم زد، یا با این دست و قلم، کسی را بی جا نقد کرد، نفی کرد، رمانهای نعوذبالله مستهجن نوشت و یک عده از جوانها را به گناه کشاند و یا با این دست اختلاس و دزدی کرد و ...، این دست علیه او شهادت میدهد. لذا با این که چه در زمان زنده بودن او و چه بعد از مرگش، هیچ کس متوجه نشده، اما فردا همین عضو علیه او شهادت میدهد!
حالا شهادت دادن به کنار، این مطلب دیگر خیلی عجیب است که خود این دست، فردای قیامت، داد میزند و اعلان میکند: من گناه کردم و به ناموس دیگران دست درازی، پس آن لذت کجاست؟! یعنی تازه معترض است که چرا با من، این کار را کردی؟!
پس اعضاء و جوارح هم سومین مراقبان ما هستند. شنیدید می گویند: انسان حتی به رفیق خودش هم نمی تواند اعتماد کند، حالا جدی اگر انسان، متقی نشود، باید بداند به اعضاء و جوارح خودش هم نمی تواند اعتماد کند. خلاصه اگر امروز کسی نفهمد، فردا که پرده بالامی رود، انسان می خواهد چه بکند؟!لذا خیلی به دستت اعتماد نکن. به این شکمت که مدام از خوردنیهای مختلف به او میدهی، اعتماد نکن! (این شکم بی هنر پیچ پیچ / می خورد و کار ندارد به هیچ). به زبانت اعتماد نکن. به گوشت اعتماد نکن که ترانه ای مبتذل، غیبتها، تهمتها و ... بشنوی. به چشمت اعتماد نکن و ... . چون همه این اعضاء و جوارح به سخن درمی آیند و علیه تو شهادت می دهند!
کل هستی، مراقب ماست!
یکی از ناظرهای دیگر که انسان باید بداند مراقب هستند، کل هستی است. لذا ولو در خلوت، نعوذبالله گناه کنیم؛ حتی آن مکان، شهادت میدهد. کما اینکه روایت داریم: در هر مسجدی رسیدید، دو رکعت نماز تحیت برای آن مسجد بخوانید؛ چون فردای قیامت آن مسجد شهادت میدهد که شما دو رکعت نماز خواندید. لذا اگر بناست آن مکان برای عباداتی که کردیم، شهادت بدهد، باید بدانیم برای اینکه ما در آن، نعوذبالله گناه کردیم هم شهادت می دهد.
ناله مکان گناه!
در یک روایتی است - که از تمام وجوه علم حدیثشناسی، اعم از باب سندی، علم الدرایه و علم الرجال، بسیار عالی و متقن است و به فضل الهی در آینده، آن را بیان می کنم - که روایتش، واقعاً وحشتآور است و تن را می لرزاند، می گوید: وقتی انسان در مکانی که اتفاقاً آن مکان، قبلاً طهارتگاه بوده، گناه می کند؛ آن مکان، چنان ناله می زند که دوست دارد زمین باز شود و او را در خودش ببلعد. لذا اگر امر ذوالجلال و الاکرام نباشد، زمین، این کار را می کند.حالا بعضیها این مطالب را مسخره میکنند که اصلاً مهم نیست. کما این که بیان کردم: اگر زمانی می گفتند یک جسم کوچک می آید که انسان به وسیله آن، با کسی که آن طرف دنیا است، حرف می زند و همدیگر را میبینند؛ همه می خندیدند و مسخره میکردند. امروز معما حل شده و دیگر همه تلفن همراه دارند و می دانند. حالا این مطالب هم همین است. لذا فکر نکنید این مطالب، مطالب معنوی است. البته معنوی هم هست اما علمی نیز میباشد ولی بشر هنوز به این مطالب علمی نرسیده که زمین چیست و ... .
یک نمونه از آن را که همه شما شنیدید و دیدید، همان بحث شهادت آب است. وقتی آن فرد ژاپنی، اسمائی مثل عیسیبنمریم را میگفت، مولکول شش ضلعی آب خودش را حفظ میکرد و به همان زیبایی باقی میماند و حتی زیباتر هم میشد، اما همین که ترانه ها، حرفهای رکیک و ... بیان میشد، وضع مولکولهای آب تغییر میکرد.حالا شما به من نشان بدهید که چگونه می شود تا می گویید: بسم الله الرحمن الرحیم، حالات مولکول آب نه تنها تغییری نمیکند، بلکه تازه نورانیت بیشتری هم پیدا می کند؟! این که می دهند مثلاً بر روی آب، حمد بخوانند که بزرگان این کار را می کردند، برای چیست؟! این نوری که می دهد، کجاست؟! من که نمی بینم! یا این که میگویند: اگر آبی دستش باشد و نعوذبالله فحاشی کند؛ حالت مولکولهای آب به هم میخورد، اما این، از کجا دیده میشود؟! لذا معلوم است صورت ظاهر کسی نمی بیند، اما امروزه، این مطالب اثبات علمی شده است.
آن بحث زمین هم که ناله می کند و می خواهد آن کسی را که در آن، گناه کرده، ببلعد؛ علمی است و شما در آینده خواهید دید که اثبات می شود.لذا یکی دیگر از مطالب مراقبه، این است که همه محیط عالم، مراقب ماست و حتی زمان و مکان هم شهادت می دهد.
حضرت صادق القول و الفعل، امام جعفر صادق(ع) در مورد تربت أبیعبدالله(ع) بیان می فرمایند: «إِن اللهَ (تَعَالَى) جَعَلَ تُرْبَةَ جَديَ الْحُسَيْنِ (ع) شِفَاءً مِنْ كُلِ دَاء»[4] خدا در تربت أبیعبدالله(ع)، شفاء برای هر مریضی قرار داده است. حالا این شفا کجای این خاک است؟ اما این را حضرت صادق القول و الفعل، امام معصوم، آن علم مطلق خدا می فرمایند؛ پس زمان و مکان و ...، همه شهادت می دهند.
هشدار به وهابیت: با اعدام شیخ نمر، عربستان به هم میریزد!
لذا اگر کسی عاقل باشد، برایش همین بس است که یکی از حالاتی که بزرگان می گویند: در مراقبه رعایت کنید، تجربه دیگران است. اینکه بیان می شود: «التجربة فوق العلم»، دلیل و برهانش این است که انسان ببیند حاسدین عالم کجا هستند تا عبرت بگیرد.امروز در یکی از خبرگزاریها، کنگرهای بودیم و بعد از این کنگره، مصاحبهای، در مورد شیخ نمر، این عالم بزرگوار حجازی که وهابیها گفتند: باید کشته شود و به شهادت برسد، با بنده کردند. گفتم: برای ما دردناک است، اما من بشارت می دهم که اگر این کار را انجام بدهند، به زودی عربستان به هم می ریزد.
اگر این مطلب به گوششان برسد، خوب است. حالا عیبی ندارد که به نفع خودشان است، بگذارید یک جا ما به نفع وهابیت کار کنیم. ما بعضی وقتها حرفی می زنیم و حتی آن طرف آبیها در خبرگزاریهایشان می نویسند. حالا این را هم به گوش این وهابیت ملعون برسانند، خوب است. اگر دولت سعودی، عاقل باشد، این کار را نمی کند. این، برای ما درد است که ایشان به شهادت برسد، اما به شما بشارت بدهم با کاری که آنها انجام بدهند و ایشان را به شهادت برسانند، به زودی عربستان به هم می ریزد و این حال تغییر می کند.
عبرت گرفتن و پرهیز از فریب خوردن توسط دنیا!
لذا یکی از چیزهایی که اولیاء خدا در بحث مراقبه می گویند، عبرت گرفتن است. داریم که شماتت نکنید، اما عبرت بگیرید. اگر عبرت بگیریم، از خود میپرسیم: الآن شمر کجاست؟! الآن یزید کجاست؟! وهابیت خیلی می خواستند یزید را برگردانند، اما نتوانستند و نمی توانند، «اللهُم الْعَنْ ... وَ آلَ زِيَادٍ وَ آلَ مَرْوَانَ إِلَى يَوْمِ الْقِيَامَة»، اما ببینید الآن أبیعبدالله(ع) کجاست؟ لذا یکی از مطالب عبرت در باب مراقبه، این است که انسان از گناهکاران عالم هم عبرت بگیرد «فَاعْتَبِرُوا يا أُولِي الْأَبْصار»[5]. از یک طرف ببیند حال گنهکاران به کجا کشیده شده و از طرفی دیگر ببیند حال متقین عالم به کجا کشیده شد؟
پس یکی از نکات الهی در باب مراقبه، عبرت گرفتن است که این نکته، نکته بسیار بسیار مهمی است و اگر درآن، تأمل کنیم، واقعاً برنده خواهیم شد؛ چون عبرت، عامل می شود که غرور دنیا، انسان را نگیرد «إن فی العبرة بالتقوی منع من غُرورَ الدنيا، فإنها تَستَرجِعُ أبداً ما خَدَعَت بِهِ مِنَ المَحاسِنِ ، و تَزعَجُ المُطمئن إلَيها و القاطِنَ»[6]، یکی از خصایص عبرت، این است که اگر انسان، عبرت بگیرید؛ میداند دنیا، ظواهری دارد که همواره انسانها را فریب می دهد، لذا از فريب دنيا پرهیز می کند. چون آن کسی که مراقبه می کند، می فهمد دنیا، به کسی که دلبسته به دنیا شده، نه تنها اجازه نمیدهد در آن، جا خوش کند؛ بلکه او را بیرون هم میکند.لذا یکی از مطالبی که در باب مراقبه، خیلی مهم بود؛ این است که انسان، از حال بدان و خوبان عالم عبرت بگیرد.
یکی از بهترین راههای مراقبه: با دید عبرت، به قبرستان رفتن!
اولیاء خدا یک مطلب دیگر را هم بیان می کنند، میگویند: برای اینکه انسان مغرور نشود، خوب است که زیاد به قبرستان برود و این، یکی از راههای مراقبه است. به کسانی هم که میگویند: چرا مردم را به مرگ دعوت می کنید، توجه نکنید؛ چون اینها دعوت به مرگ نیست. اتفاقاً کسانی که از طریق رفتن به قبرستان، مراقبه می کنند، عملشان کم که نمی شود، بلکه زیاد هم می شود. چون مؤمن وقتی می فهمد آخرش اینجاست، می گوید: بالاخره من هم دیر و زود، باید اینجا بیایم. اما آن کسی که فکر می کند دیر به قبرستان خواهد رفت، وقتی ملکالموت می آید، می بیند چقدر زود گذشت!گاهی وقتی ملکالموت، حضرت عزرائیل(ع) حتی برای انبیاء الهی، آن هم کسانی مثل حضرت نوح با آن همه عمر، آمده و از آنها سؤال کرده، بیان کردند: فقط مثل این می ماند که من از این سایه در این آفتاب آمدم!
عجیب است که حسب روایات شریفه دارد که همه، بدون استثناء، در لحظه مرگ، بلافاصله، تمام اعمالشان، از کوچکی تا آن لحظهای که مرگشان است، یکی بیست سال، یکی سی سال، یکی پنجاه سال، یکی صد سال و ...، همه اینها مثل یک فیلمی که با سرعت می گذرد، از جلوی چشمشان می گذرد و محتوای آن را می بینند - مگر این مردن چقدر طول میکشد؟! -
چون به من امر کردند این را بگویم، بیان می کنم که بنده، خودم یک بار این را امتحان کردم. آن موقعی که تیر خوردم و جان من بالا آمد؛ این مطلب را دیدم. من جان کندن را احساس کردم، اما به گونهای نرم بود. آیتالله العظمی مرعشی نجفی گفتند: احساس کردی؟ گفتم: بله. گفتند: درد هم داشتی؟ به ایشان گفتم: خیر. فرمودند: بله، برای مؤمن و غیرمؤمن، جان کندن هست؛ منتها کافر، درد دارد و ... . البته ما آنجا گفتیم: دعا کنید که آخر و عاقبت ما ختم به خیر شود، آنجا که جبهه بود و نشد.
در آن لحظه، من هیچ صدایی نمیشنیدم، یک تیر خورد و از گردن و دهانم رد شد و از چشمم بیرون آمد و افتادم. هیچ صدایی از اطراف نمیشنیدم، اما تمام لحظات عمرم با کیفیت جلوی چشمم آمد که هنوز هم یادم هست که در همان لحظه که به قدر افتادن من بود، چه چیزهایی دیدم. دیگر داشت تمام میشد که بعد یک یاحسین گفتم و جانم برگشت؛ دقیقاً مثل اینکه یک چیزی به بدن برگردد. تازه آن موقع وحشت کردم و سر و صدای اطراف را شنیدم.لذا در روایت داریم: همه، این جان کندن را میبینند که عجب دنیای فریبندهای بود. هیچی در آن نبود. پس آن لذتها کجاست؟! پس آن خانه کجاست؟! پس آن ماشین و ویلا و باغ و ... کجاست؟! هیچ چیزی دیگر نیست.
بیان کردم: وقتی حضرت عزرائیل(ع) از انبیائش سؤال میکند - این مطلب مخصوصاً به امر خداست و إلا او جرأت ندارد از انبیاء سؤال کند، بلکه پروردگار عالم میگوید سؤال کنید - که ای نبیالله! حال دنیا را چگونه دیدی؟ میگوید: گویی یک لحظه بود که از سایه به آفتاب آمدم!
لذا آن کسی که میفهمد یک لحظه است، اتفاقاً تلاشش بیشتر میشود. میگوید: چون میخواهم یک عمر آنجا باشم، باید آن را آباد کنم. لذا اینکه میگویند: میخواهیم یک عمردر این دنیا زندگی کنیم، باید بدانند عمر حقیقی آن طرف است که دیگر همیشه باید آنجا باشی، این که عمر نیست، لذا تلاششان برای انجام اعمال بیشتر میشود.
پس خودتان را عادت بدهید که به قبرستان بروید. فقط هم سر قبور شهدا نروید؛ چون شهدا قبورشان حالات خاص خودش را دارد. شما سر قبور اموات دیگر هم بروید. حتی یک موقعهایی سر قبور کسانی بروید که اصلاً نمیشناسید. در آنجا قدم بزنید. جاهایی بروید که اصلاً کسی به آنجا نمیرود. مثلاً چند سال است پدرشان مرده و بیانصافها اصلاً یادی از پدر و مادرشان که وجودشان از آنها بوده، نمیکنند. خدا گواه است - این را هم برای شما بیان میکنم، عیبی ندارد، بیان کردن بعضی از چیزها خوب است، آن که ناظر بر قلوب است میداند و من هم چون امر شده میگویم و إلا نمیگفتم - بنده خودم صبح جمعهها به بهشت زهرا میروم، گاهی که اتفاقاتی میافتد و دو هفته، صبح جمعه، بهشت زهرا و سر قبور اموات نمیروم، خودم حس میکنم که آن حال دیگر دارد آرام آرام از من جدا میشود.
لذا اتفاقاً قبرستان به انسان نیرو میدهد، خلاف آن کسانی که میگویند: نیرو را از انسان میگیرد. بگذارید برای شما افشاگری کنم و پرده را بالا بزنم، قبرستان به انسان نیروی مضاعف میدهد. بعضی از آقایان میگفتند: چطور میشود آیتالله قاضی دائم وادیالسلام میرود؟ انسان هفتهای یک بار میرود، کافی است. روحانی، طلبه، اهل علم باید با کتاب سر و کار داشته باشند - که باید هم داشته باشند و باید بسیار عالی و خوب هم درس بخوانند و شوخی هم نگیرند، به خصوص این زمانه که باید به شبهات کاملاً مسلط باشند - اما باید گفت: اتفاقاً خیلی از چیزها، حتی مطالب علمی را هم قبرستان به انسان میدهد.
لذا اولیاء الهی میگویند: یکی از راههای مراقبه، همین است که بروی ببینی هم ثروتمندان عالم و هم فقرا به اینجا آمدند. برای همین نه فقر تو را ناراحت میکند، نه ثروت تو را مغرور میکند. این را هم ببینی که هیچ چیزی از دنیا را هم اجازه ندادند داخل قبر ببرید. صاحب عنوانها اینجا آمدند، حالا روی قبر هر چه میخواهند بنویسند، اما داخل قبر چه گفتند؟ موقع تلقین میگویند: إسمع إفهم، یا فلان ابن فلان! داخل قبر به آن مرجع تقلید، به آیتالله العظمی بروجردی، به آن امامالعارفین و ... نگفتند: إسمع، إفهم یا آیتالله العظمی فلان! به دیگران نگفتند: إسمع، إفهم یا دکتر فلان! یا سردار فلان! یا پروفسور فلان! و ...، هیچ این حرفها نیست. اسم خودش را میگویند و اسم پدر، فامیلی او را هم نمیگویند. اگر هم زن باشی، میگویند: إسمع، إفهم یا فلان بنت فلان! همین و تمام شد. پس آنچه که تو تصور میکردی در دنیا بود، همه تمام شد.
البته رفتن به قبرستان هم حال میخواهد و این که با چه حالی بروی، مهم است. البته نه این که حال داشته باشی بروی یا نروی، در مورد آن که باید خودت را ترغیب کنی که حتماً بروی، اما به تعبیر امروزیها، این که با چه حال و نگاهی بروی، مهم است. اگر با این نگاه بروی که عبرت بگیری، آنوقت است که دیگر این حال مراقبه، برای انسان بهوجود میآید.
آثار کتابت اعمال در مراقبه!از مطالب دیگری که اولیاء خدا بر روی آن تأکید کردند که برای مراقبه باید بیان شود، این است که انسان، اعمالش را مکتوب کند. چرا مکتوب کند؟ مکتوب کردن عمل چه خصوصیتی دارد؟ یعنی شب به شب اعمالت را بنویسی و بگویی: من امروز این کارها را انجام دادم، اینطور شد و ... .
بیان کردند: در کتابت اعمال، سه خصلت وجود دارد: اندازه گناه و ثواب خودت را خودت به دست میآوری، قبل از اینکه به تو بگویند. «حاسِبوا أنْفُسَكُم قَبلَ أنْ تُحاسَبوا»[7]، خودت حسابگر خوبی میشوی، میفهمی که گناهانت چقدر است و به تعبیر عامیانه خودت میفهمی چند مرده حلاجی!
اولیاء الهی میگویند: وقتی شما خودت اعمالت را حساب میکنی، فردای قیامت طلبکار نمیشوی و دیگر بیهوده لب به اعتراض نمیگشایی.
کاری کنیم که اگر اعضاء و جوارحمان نعوذبالله گناه و خطایی کردند، اول توبه کنیم، بعد هم دیگر فردای قیامت شهادت ندهند. میدانید راهش چیست؟ میدانید چرا اعضا و جوارح لب به سخن میگشایند؟
اولیاء خدا حسب آیات و روایات شریفه میگویند: علت العللی که اعضا و جوارح انسان علیه خودش لب به سخن میگشایند، این است که انسان تا پرونده خود را میبیند، اعتراض میکند و میگوید: نه. تا میگوید: نه، این دست شروع به سخن گفتن میکند و دیگر جای انکار نمیگذارد.اگر خدای ناکرده گناه کردی، خود کتابت به شما میفهماند و خجالتزده میشوی، لذا باعث میشود برای جبران آن، تلاش کنی و دیگر آن گناه را انجام ندهی. اگر هم کار خوبی را انجام دادی، ابتدا یک فرحی در درون تو بهوجود میآید که الحمدلله این کار را انجام دادم، البته نه این که بخواهی ریا کنی، بلکه حالا که این شادی را حس کردی، تلاشت مضاعف میشود برای اینکه این عمل را زیاد کنی و اعمال دیگری را هم انجام دهی.
کار خیری که خیر باشد؛ سبب جلوگیری از گناه میشود!
یکی از مراحل دیگری که اولیاء خدا در باب مراقبه بیان می کنند، این است که مراقب باشید کار را برای خدا انجام بدهید. چون کار برای خدا، هم خودش مراقب شماست و هم عامل می شود که شما همیشه مواظب باشید.خدا گواه است این طوری است، خودتان هم امتحان کردید و دیدید. یک کاری که واقعاً و صددرصد برای خدا انجام دادید، هیچ کسی هم ندیده و از روی دلسوزی، به همسایهات که گرفتار است، دختر دمبخت دارد و ... کمک کردی؛ آن عمل باعث شده که گاهی اگر انسان خواسته نعوذبالله خطایی کند، یکباره جلوی کار او را بگیرد.
لذا همانطور که در جلسه گذشته بیان کردم، پیامبر اکرم، محمد مصطفی(ص) در باب مراقبه بیان فرمودند: روزتان را به کار خیر شروع کنید و شبتان را هم به کار خیر ختم کنید تا خداوند به ملائکه بگوید: اگر گناهی مابین آن داشته، آن را ننویسید. اولیاء خدا میگویند: دلیل این مطلب، این است که کار خیر عامل میشود که اگر یک موقعی هم خدای نکرده می خواهی گناهی انجام دهی، یا وسوسه شدی؛ اصلاً آن گناه را انجام ندهی. البته این به این شرط است که آن کار خیر را فقط برای خدا انجام دهی. پس کار برای خدا، کار الهی، کاری که هیچ کس متوجه نشود، جلوی انجام گناه را می گیرد.لذا یک نکته بیان کنم که خیلی جالب است. خدا مرحوم ابوی را رحمت کند. ایشان فرمودند: یک مرتبه به آیتالله العظمی شاه آبادی بیان کردند: آقاجان! ما نمی توانیم مراقبه کنیم، یک نسخهای به ما بدهید که ما یک کاری کنیم که آن کار باعث شود مراقبه از خود داشته باشیم.
آقا فرمودند: کار خیر کنید، کار خیر عامل می شود گناه و بدی نکنید. وقتی اعضاء و جوارحتان، به خیر عادت کرد؛ به خودی خود از شر دور می شود و این، یک قاعده است. لذا آقا فرموده بودند: کار خیر، زیاد انجام دهید؛ خود کار خیر مراقبتان می شود و نمی گذارد که دیگر گناه کنید؛ منتها کار خیری که فقط برای خدا باشد.
خیلی جالب است، خدا مرحوم آیتالله دزفولی را رحمت کند، ایشان می فرمودند: کار خیرتان، خیر باشد! من میدانستم مطلبی پشت این جمله ایشان هست، یک بار مخصوصاً سؤال کردم که آقا! کار خیرتان، خیر باشد، یعنی چه؟! کار خیر که خودش خیر است؟
فرمودند: خیر، آن است که فقط برای خدا باشد. لذا اگر برای نفست شد، خیر نیست، بلکه شر است. پس اگر کار خیری را برای نفس خودت انجام دهی؛ چون مثلاً خوشم می آید که دست این و آن را بگیرم و ...، باید بدانی که این کار، برای تو، شر می شود. چون آرام آرام، انتظار داری که او تو را تحویل بگیرد، چون تو کار خیر کردی.لذا کار خیرت، خیر باشد؛ یعنی فقط برای پروردگارعالم باشد و هیچ کسی را در آن، شریک قرار ندهی، حتی نفس خودت را. آنوقت است که غوغا و محشر میشود. خدا شاهد است، یک زندگیای میکنی که عالی و ملکوتی است. در این دنیایی که همه دارند به جان هم میافتند، فقط تویی و خدا! به به! حلوه! حلوه! چه شیرین است!
اگر کار برای خدا باشد، خودش هم بلد است و تو را حفظ میکند. خدا به همان کار خیر می گوید: نگذاری بندهام گناه کند و به این ترتیب مراقبه به وجود می آید.
پس یکی از راههای مراقبه همین انجام کار خیر است. عزیزان! از همین الآن نیت کنیم؛ چون بیان شده: «إنما الأعمالُ بالنياتِ»[8]. نیت کنیم هر عملی انجام میدهیم، فقط برای خودش باشد. به آن مباحث اخلاص مراجعه بفرمایید، آن مباحث غوغا بود. اگر انسان اینطور باشد و واقعاً کارش الهی شود، دیگر چشم انتظاری از کسی ندارد که دیگران بگویند: به به! چون یکی دیگر به آنها به به گفته که اگر همه عالم هم جمع شوند و به به هایشان را هم روی هم جمع کنند، یک به به او نمیشود. حتی خوبان و قدیسان عالم هم جمع شوند و به من و تو به به بگویند، یک به به پروردگارعالم نمی شود. او بگوید: بندهام کارش خوب است و امضاء کند، تمام است. پس یکی از حالات مراقبه که اولیاء الهی روی آن، تأکید می کنند این است که کار برای خدا باشد. این مطلب، خیلی مهم است، گفتنش آسان است، اما باید ببینم آیا واقعاً میتوانیم کار را برای خدا انجام دهیم؟! کار برای خدا؛ یعنی از هیچ احدی انتظار نداشته باشیم، نه از همسرمان، نه از فرزندمان، نه از شاگردمان، نه از استادمان، نه از بالا دستمان، نه از پایین دستمان، نه از همسایهمان و حتی نه از اعضاء و جوارحمان.
فردی داشت با حاج شیخ جعفر مجتهدی راه میرفت. یکباره بر روی زمین افتاد، بعد گفت: آقا! من در این هفته چند مرتبه است که بی خودی بر زمین می افتم، میترسم تعبیر این باشد که بگویند: هر چه سنگ است، برای پای لنگ است. ایشان ترش کردند و فرمودند: دیگر نمیافتی! فرمودند: یک بار هم خدا برای تو خیر خواست و خودت نخواستی. می دانی برای چه میافتادی؟ برای این که تو با آن پایت میرفتی که فلان کار خیر را انجام می دادی - ما اینها را نمیفهمیم یعنی چه، شاید یک نفر بشنود و مسخره هم بکند - خدا خواست ببیند وقتی زمین میافتی، شکایت میکنی که حالا یک کار خوبی هم کردیم، باید این طوری شویم یا خیر؟ کما این که چند بار تو به خدا همین را گفتی. خودش هم اقرار کرد که چند بار گفتهام.
آقا فرمودند: تو وقتی زمین میافتی، برای این است که خدا می خواهد به تو بگوید: عملت برای من نیست! اگر عمل برای پروردگار عالم باشد، حتی از اعضاء و جوارحت هم نباید انتظار داشته باشی. یعنی اگر اعضاء و جوارحت مریض هم شدند، نباید بگویی: خدایا! من که این همه کار خوب انجام می دادم، چرا این همه مشکلات سر من می آید؟! من نمی دانم چه گناهی کردم که باید این همه سختی بکشم؟! ابداً نباید اینها را بگویی، اینها کفر است.
اصلاً دید اولیاء را نگاه کنید، با دید ما خیلی فرق می کند. حال آنها چه حالی است! چطور نگاه می کنند! حتی بلایایی که ما به ظاهر می گوییم بلاست، آنها به دید امتحان می بینند، می گویند: خدا می خواهد ببیند بابت آن کاری که برایش انجام دادی، حالا طلبکار هستیم یا خیر؟تو حالا دو بار زمین افتادم، می گویم: خدایا! من دیگر چرا؟! منی که دست یک عده را گفتم، چرا ورشکست شدم؟! منی که خیلی جهیزیه تهیه کرده بودم، چرا این بلا برایم اتفاق افتاد؟!
لذا حتی از اعضاء و جوارح خودت هم نباید انتظار داشته باشی. این که میگویند: این دستت داد، دست دیگرت نباید بفهمد، منظور همین است و الا بالاخره دست انسان، عضو خودش است و میفهمد. پس این دستی که داد، حتی دیگر نباید بگوید: من دادم و اصلاً نباید انتظار داشته باشد.این مطلب، خیلی تمرین میخواهد که انسان این حال را پیدا کند و همه کارهایش خدایی میشود. اولیاء خدا مطالبی را بیان فرمودند که من باید بیان کنم، ولی میترسم که نیتهایمان خراب شود. اما سعی کنید اینطور نشود. اگر کارهایمان برای خدا شد، بدانید عالم در تسخیر شماست، البته نه این که شما عالم را بخواهید، ولی اصلاً شما اراده هم نکنید، آنها شما را به مکه، کربلا، مشهدالرضا و ... میبرند. اراده نکنید، ولی آنها به شما نفس یا ید شفائیه و ... میدهند. اما مهم این است که باید کارها برای خدا باشد. البته اولیاء خدا این مطالب را نمیخواهند و گاهی هم وحشت دارند که نکند اینها نقل و نباتهای بین راه باشد و سر ما را با دو شکلات گرم کنند و غافل شویم.
لذا خدا گواه است هیچ ولی خدایی طیالارض نخواسته و نمیخواهد. طی الارض را به آنان میدهند. بارها بیان کردم: طوری هم میدهند که اصلاً نمیفهمند. یکباره میبیند در حرم حضرت ثامنالحجج است، تعجب میکند، نیشگونی از خود میگیرد که نکند خواب است. سؤال میکند: ساعت چند است؟! به در و دیوار دست میزند. کم کم میفهمد که انگار خواب نیست. به سرش دست میزند که ببیند خونی نیامده باشد، میبیند هیچ اثری از خون نیست. میگوید: پس اینجا کجاست؟! چطور شد؟! بلند میشود راه میرود و به سمت ضریح میرود، میفهمد که انگار راستی راستی به حرم آمده است. لذا خودش هم نمیداند چه زمانی اینطور شده است! آن کسی که نمیفهمد، شاید در ابتدا کمی خوشحال شود. اما آن کسی که میفهمد، سریع توبه میکند و از این خوشحال نیست، میگوید: خدا داد، داد؛ نداد هم نداد.
لذا برای اولیاء خدا فقط کار برای خدا مهم است. اما خصوصیت آن هم این میشود که عالم در دست اوست. البته اینطور نیست که خودش بخواهد عالم در دستش باشد. تو خود حدیث مفصل بخوان از این مجمل. بنده خدا باشیم، عبد خدا باشیم، مراقبه کنیم. پس یکی از راههای مراقبه، کار را فقط و فقط برای خدا انجام دادن است.در روایت شریفی، وجود مقدس مولیالموالی، اسدالله الغالب، علیبنابیطالب(ع) میفرمایند: «إن لیلک و نهارک لله عامل للمراقبة»، اگر شب و روزت برای خدا شد؛ یعنی هر لحظه فقط به یاد خدا بودی و هیچ کس دیگری را ندیدی، این، عاملی برای مراقبه میشود. لذا اگر میخواهی مراقبه برایت به وجود بیاید، این است که اعمالت را فقط برای خدا انجام بدهی.
بعد می فرمایند: «فاقسم بین عملک و راحتک الله جل جلاله» ما بین کار و راحتیات را تقسیم کن و به یاد خدا باشد. اولیاء خدا در این باره به آیه شریفه «فإذا فرغت فانصب» اشاره میکنند. یعنی در همان حال هم به یاد خدا باش. در استراحتت، در کارت، در شبت، در روزت و ... همیشه به یاد خدا باش. این، پر از معناست.
البته همانطور که بیان کردم این که انسان همه کارهای خود را برای خدا انجام بدهد، سخت است و تمرین میخواهد. باید طوری باشد که دیگر دستت هم خوشش نیاید، باید بگویی: این کار برای خدا بوده، به تو چه ربطی دارد؟! تو اعضاء و جوارحی هستی که پروردگار عالم تو را خلق کرده، پس خوشت نیاید که مدام بگویی: من دست فلانی را گرفتم و وقتی او را نگاه میکنی، بخواهی که او از تو تشکر کند. بلکه با خود بگویی: اینها لطف خدا بوده و من اعضاء و جوارحی را که برای خودش بوده، در راه خودش خرج کردم. پس این که من گناه نکردم، هنر نکردم. فقط هنرم این بوده که این اعضاء و جوارح را که برای خود پروردگار عالم بوده، در راه خودش قرار دادم. عبد خدا این را میگوید. اگر انسان، این را در وجودش، تمرین کند، بسیار زیبا میشود!پروردگارا! ما را از بندگان خالص خودت قرار بده.
کلید ورود به قلب امام زمان(عج)!
یکی از راههای مراقبه دائمی، توسل دائمی است. یک کاری کن که علاوه بر ایا نکه همیشه به یاد خدا هستی، مدام، در شب و روز، به آقا جان متوسل شوی. به آن آقایی که جد بزرگوارش میفرماید: «لو ادرکته لخدمته مادام حیاتی»! لذا شب، روز، دائم به فکر آقا باشیم. یک عده اینقدر یاد آقا هستند که دیگر نمیتوانند در بستر بروند و میگویند: میترسیم یک وقت در مقابل آقا، پایمان دراز باشد! لذا حضرت حجت گاهی غفلت الآنیه به دوستدارانش میدهد که همبستر شوند و ... .
تپش قلب اولیاء خدا دائم میگوید: یا مهدی! از نوک پا تا فرق سحر، مهدوی هستند.دائم یاد آقا جان باشید که این راه، راه بسیار خوبی برای مراقبه است. چون کسی که دائم یاد آقا جان باشد، میگوید: آقا جان! ما میخواهیم غلام و سرباز شما باشیم، مواظب ما باش که گرفتار نشویم. آقا جان! نکند من با این اعضاء و جوارح گناه کنم و قلب شما را بشکانم.
لذا این که میگویم: هر شب با آقا جان حرف بزنید، یک تمرین است. شبها موقعی که میخواهید بخوابید و به تعبیر عامیانه مسواکت را هم زدی و برقها خاموش است، دقایقی با آقا جان حرف بزن. این هم که میگویم آخر شب حرف بزنید، برای این است که اگر خوابیدیم و جان به جانآفرین تسلیم کردیم، وقتی ملک الموت میآید سینه را بو میکند، وقتی میبینند آخرین کلمات یابنالحسن بوده و با آقا جان صحبت کرده، دیگر جان ما را سخت نمیگیرد.
آقا جان را به مادرش خیلی قسم بدهید و این را ترویج کنید. خدا شاهد است، نرجس خاتون(س)، کلید ورود به قلب آقا جان، امام زمان(عج) است. لذا تا میتوانید برای مادرشان فاتحه بخوانید و به ایشان توسل کنید که خیلی اثر دارد.اگر هم خیلی وضعتان خراب است و مأیوس هستید که آقا شما را میپذیرد یا نه (گرچه در مورد آنان بیان شده: «و عادتکم الاحسان و سجیتکم الکرم»، کریم، همیشه کریم است)، بگویید: آقا جان! یابنالحسن! به جان مادر پهلو شکستهات قسمت میدهم...
……………………………….
پینوشتها
[1]. ق/ 16.
[2]. الكافي : ٢ / ٣٣ / ٢ .
[3]. الكافي : ٢/٢٧٣/٢٠ .
[4]. الأمالي (للطوسي)/ 318
[5]. حشر/ 2
[6]. غرر الحكم : ٢٥٦٢.
[7]. بحار الأنوار : ٧٠/٧٣/٢٦ .
[8]. كنز العمال : ٧٢٧٢.
نظر شما چیست؟
لیست نظرات
نظری ثبت نشده است