آفتاب

صادق طباطبایی لبخند می‌زند

صادق طباطبایی لبخند می‌زند

بعضی‌ها انگار کتاب زندگی‌شان قطورتر است؛ پر از حکایت‌های مختلف و هزار جور حادثه و ماجرا که دلت می‌خواهد دست بگیری و بی‌هیچ وقفه‌ای جزء به جزئش را بخوانی. زندگی «صادق طباطبایی» قطعاً یکی از آنهاست.

صادق طباطبایی فرزند آیت‌الله محمدباقر سلطانی از علمای بنام قم است. در میانه دو خانواده بزرگ و نقش‌آفرین "صدر" و "خمینی" زیسته و جوانی خود را در بطن پرحاشیه تحولات انقلاب گذرانده است؛ چنانکه در روزهای تاریخ‌ساز انقلاب ایران تقریباً همه‌جا نامی هم از او هست؛ از سازمان کنفدراسیون دانشجویان و محصلین ایرانی گرفته تا همراهی با امام موسی صدر (دایی‌اش) و شهید چمران و امام خمینی(ره).

اوایل بهار بود که خبر آمد دو ماهیست به دلیل سرطان ریه در بیمارستانی بستری شده و باید روند درمان فشرده‌ای را طی کند. چند ماه گذشت تا اینکه هفته پیش سیداحمد خمینی - فرزند بزرگ سیدحسن خمین - که نام پدربزرگ را زنده نگه داشته، باز هم یکی از آن هنرنمایی‌های خاص خودش را انجام داد و عکسی از دایی پدرش را در صفحه اینستاگرامش گذاشت که خبر می‌داد سیدصادق طباطبایی بهبود یافته و به تهران برگشته است.

صادق طباطبایی و سیداحمد خمینی

در روزهای بعد وقتی با او تماس گرفتم و خواستم برای عیادت به منزلش برویم، به گرمی پذیرفت؛ چهارشنبه 16 مهر، 7:30 شب، بعد از پایان کارهای روزانه.

تا دیرهنگام شب بیدار ماندن و مطالعه کردن برای او عادتی قدیمی است و زیاد پیش می‌آید که دیدارها و کارهای خارج از برنامه بیفتد به آخر شب؛ دیدارهایی که عموماً در کتابخانه‌ای که به نوعی اتاق کارش در منزل است، انجام می‌شود؛ اتاقی نسبتاً بزرگ، دورتادور انواع کتاب‌های چیده شده با سلیقه و ظرافتی خاص در کنار عکس‌های یادگار ایام دور و نزدیک، از چهره‌ای متفاوت از اکثر انقلابیون آن سال‌ها و میز کاری قدیمی اما زیبا، آدم را یاد همان سلیقه‌ای که از امام موسی صدر سراغ داریم می‌اندازد که با وجود ساده‌زیستی تاکید داشت دفتر مجلس اعلای شیعیان لبنان که محل رفت و آمد چهره‌ها و گروه های سیاسی بود زیبا و مجلل چیده شود.

پنج دقیقه‌ای را که منتظر اکسیژن گرفتن دکتر هستم مغتنم می‌شمارم و به سرعت کتاب‌ها، عکس‌ها و یادگاری‌های اتاق پر از سبدهای گل عیادت‌کنندگان را از نظر می‌گذرانم؛ اما یک گوشه ذهنم هم درگیر این است که پس از گذران یک دوره بیماری سخت، صادق طباطبایی را در چه هیأتی خواهم دید؟

صدای گام‌هایی استوار می‌آید. نزدیک در، از سر ادب مکثی می‌کند و خوش‌آمدگویی: "خب ، چه خبر؟!"

خودش است؛ در هیبت و رفتار و آراستگی؛ گرچه بیماری مهلکی که چندماهی است با آن مبارزه می‌کند تغییراتی در چهره‌اش ایجاد کرده اما حرف‌ها که گل می‌اندازد، می‌شود همان طباطبایی خوش‌مشرب که یک سینه سخن دارد درباره همه چیز.

جزئیات تحولات منطقه را دنبال می‌کند و از اوضاع سوریه، عراق و فلسطین می‌گوید و ابراز تأسف می‌کند. هنوز با برخی بازیگران مسائل بین‌الملل ارتباط دارد و از نفوذش برای بیان دیدگاه‌هایش و حل برخی مسائل استفاده می‌کند.

پای مسائل داخلی کشور که به میان می‌آید دیدگاه‌هایش را با بیان خاطراتی که چندین برابرشان را در چندین مجلد منتشر کرده، تشریح می‌کند؛ خاطراتی که کمتر شنیده‌ای و آنها را با چنان جزئیاتی بیان می‌کند که گاه تعجب‌آور است. تاریخ روزها، جزئی‌ترین موضوعات و حالات و روحیات آدم‌ها را در هر حادثه موشکافانه تشریح می‌کند. یک باری که تأملی برای به خاطر آوردن تاریخ رویدادی می‌کند می‌گوید پزشک‌ها گفته بودند که «شیمیوتراپی» تا اندازه‌ای بر حافظه‌اش تأثیر می‌گذارد که در مدت کوتاهی برطرف می‌شود و رفته رفته بهبود آن را احساس می‌کند.

قرارمان مصاحبه نبود. بیشتر می‌شنوم تا بپرسم. نزدیک به دو ساعت است که به سرعت سپری شده. در فاصله‌ای که اکسیژن می‌گیرد، می‌پرسم «دکتر شما که از ابتدا در جریان همه مسائل مربوط به انقلاب بوده‌اید و زحماتی که کشیده شده و مشقت‌هایش را از نزدیک لمس کرده‌اید چه احساسی پیدا می‌کنید وقتی که گاه خبرهای ناخوشایندی از عملکرد برخی چهره‌ها و مسئولان می‌شنوید؟»

صادق طباطبایی - شهریور 85

سری تکان می‌دهد: "دل آدم می‌سوزد" و بعد دوباره نقل خاطراتی و بیان تحلیل‌هایی.

کلاهی را روی سر گذاشته و گاهی جابجایش می‌کند. می‌گوید بعد از شیمی‌درمانی بدنش ضعیف شده و دکترها گفته‌اند نباید سرما بخورد. همان یک باری که در آلمان سرما خورده باعث شده چند روز در بیمارستان بستری شود.

بهمن ماه که برای تولد چهل سالگی دخترش - غزاله - به آلمان می‌رود دچار مشکل تنفسی می‌شود. پزشکان سرطان بدخیم ریه را تشخیص می‌دهند؛ سرطانی که بسیار بی صدا می‌آید و می تواند ظرف کمتر از دو ماه کار را تمام کند. بعد از آن دخترش بوده است که تب و تاب بستری شدن پدر در بیمارستان را داشته و روند درمان را در کنار سایر پزشکان از نزدیک پیگیری کرده است.

غزاله که فوق تخصص مغز و اعصاب است وضعیت پدر را بحرانی می‌بیند. به اصرار او شیمی درمانی را هرچه زودتر و با غلظت بالا شروع می‌کنند تا توموری را که ظرف کمتر از دو ماه و به یک باره رشد کرده، مهار کنند.

طباطبایی با همان شیوه مخصوص خودش، با جزئیات دقیق و بیان گیرا روند درمان و مشکلات آن را تشریح می‌کند. از تلاش‌ها و نگرانی‌های دخترش که بعدها به او گفته‌اند گاهی در خفا گریه می‌کرده و ریسک برخی تصمیم‌گیری‌ها و روندهای درمانی سخت را می‌پذیرفته و البته از عنایت‌های خداوند می‌گوید و می‌گوید که از ابتدا امیدوار بوده و ته دلش روشن و با این امید و عنایت روزهای سخت را پشت سر گذاشته.

کار معالجه که به جاهای سخت می‌رسیده از دوستانش در تهران و آلمان و قم تا بچه‌های مؤسسه امام موسی صدر در لبنان برای آسان و کم‌خطر طی کردن این مراحل دعا می‌کرده‌اند. مراجعه می‌کرده‌اند، تماس می‌گرفتند و احوال او را جویا می‌شده‌اند.

می‌گوید: از همان ابتدا که مطلعم کردند به سرطان بدخیم ریه مبتلا شده‌ام، مطمئن بودم، من این بیماری را حل خواهم کرد. احساسی به من می‌گفت مداوا خواهم شد. گذشت؛ اما سخت بود. خیلی سخت.

به نقش غزاله در گرفتن تصمیم‌های سخت که اشاره می‌کند در حالی که می‌توانی آهنگ رضایت یک پدر را از موفقیت دختر در کنار خنده‌های همیشگی و نم اشکی که گوشه چشمانش لانه کرده بشنوی و ببینی می‌گوید: حالا که فکر می‌کنم به خدا می‌گویم خدایا! اگر بخواهی حذاقت و توان دختری را به پدرش نشان دهی این طوری نشان می‌دهی!

پزشکش هم گفته اراده بالا و روحیه خوب او کمک بسیاری به بازگشت سلامتی و غلبه بر بیماری کرده. به شوخی می‌گوید در پاسخ به دکتر که درباره سیگار کشیدنش پرسیده گفته «من قبلا گهگاهی، 50 سال، روزی سه بسته سیگار می‌کشیدم!»

پذیرایی می‌کند و می‌گوید: بفرمایید از این شیرینی‌ها که آقای خاتمی آورده‌اند میل کنید. گفته‌اند دو دعا بر رویش خوانده شده.

به پایان دیدار که نزدیک می‌شویم کارهایش را در حوزه موسیقی که زمانی درباره‌اش صحبت کرده بودیم یادآور می‌شوم و می‌پرسم آیا قصد ندارد پیانو نوازی‌های ضبط شده‌اش را که با ویولون پرویز یاحقی و آواز استاد شجریان همراه بوده منتشر کند؟

می‌خندد و دوباره به خاطره‌بازی می‌افتد. تعریف می‌کند که دایی‌اش امام موسی صدر تاکید داشته که او ردیف‌های موسیقی ایرانی و همینطور موسیقی کلاسیک غرب را بیاموزد و بفهمد و حتی از او می‌خواهد ببیند در این موسیقی چه چیری نهفته است؟

می‌گوید: "13 ساله بوم که دایی جون به من توصیه کرد ردیف‌های موسیقی ایرانی را یاد بگیرم و بعداً هم موسیقی کلاسیک غرب را."

در اینجا باز خاطراتی از این خویشاوند بزرگ که تأثیرات زیادی بر زندگی او و خیلی‌های دیگر گذاشته خاطراتی را نقل می‌کند؛ از کارهای ریشه‌ای فرهنگی که برای شیعیان لبنان کرد و ... مردی که حرمانش سال‌هاست داغی بر دل دوستدارانش است.

صادق طباطبایی - 16 مهر 1393

می‌گوید در پاسخ به پرسش دایی به او گفته به نظرش هارمونی و وحدت در موسیقی کلاسیک غربی بیش از هر چیز به چشم می‌آید و نتیجه آن مطالعات را نیز در شرحی که بر سمفونی شماره 9 بتهوون نوشته شرح داده است. شرحی که دوستش لوریس چکناواریان موزیسین و رهبر ارکستر معروف قرار است آن را منتشر کند. او در این شرح به این پرسش پاسخ می‌دهد که چرا بتهوون بزرگ بر خلاف عادت مالوف سمفونی، در سمفونی شماره 9 از شعر استفاده کرده آن هم چکامه شیلر شاعر بزرگ، و با لحن موکدی در حالی که بخش‌هایی از ترجمه چکامه معروف را می‌خواند توصیه می‌کند آثار شیلر را بخوانیم.

می‌گویم دکتر اجازه دارم از شما عکسی بگیرم؟

می‌گوید: بگیر!

نگاهی به او که لوله اکسیژن را تا بینی‌اش بالا برده می‌کنم و باز می‌پرسم کی؟

- هر موقع خواستی. می‌خواهی همین الان بگیر.

- نگاهی به ساعت می‌کنم، از 10 شب گذشته است. چشم.

لوله اکسیژن را برمی‌دارد و به دوربین لبخند می‌زند.

انتهای پیام

کد N535748

وبگردی