آفتاب

با طنزهای مردم؛ سمساری بر بام!

با طنزهای مردم؛ سمساری بر بام!

زمانه گشت و گشت و من شدم مدیر مجتمع مسکونی‌مان و عهده‌دار مسئولیت‌های محوله، از جمله جمع‌‌آوری قبوض آب، برق و گاز و نظارت بر پارکینگ و حق شارژ و تعمیرات ساختمانی و... . من همه حواسم را جمع کردم تا از عهده این مسئولیت خطیر سربلند بیرون بیایم.

کتاب  > طنز نویسان- زمانه گشت و گشت و من شدم مدیر مجتمع مسکونی‌مان و عهده‌دار مسئولیت‌های محوله، از جمله جمع‌‌آوری قبوض آب، برق و گاز و نظارت بر پارکینگ و حق شارژ و تعمیرات ساختمانی و... . من همه حواسم را جمع کردم تا از عهده این مسئولیت خطیر سربلند بیرون بیایم.

حوالی غروب اولین روز مدیریتم زمانی که در حال کنترل پارکینگ بودم، متوجه شدم که یکی از همسایگان کنار خودروی پارک شده، خیره به من نگاه می‌کند. رفتم جلو و پرسیدم با من کار دارید؟ نگاهی به دور و برش انداخت و با لحنی آرام، در گوشم گفت: «اگر اجازه میدین امشب استثنائا ماشین مهمون ما توی پارکینگ باشه، آخه می‌دونین...». به نشانی موافقت سرم را تکان دادم و گفتم: «باشه، اما به شرط اینکه همسایه‌ای که محل پارک در اختیار شه، اعتراض نکنه». حرفم را قطع کرد و گفت: «خاطر جمع باشید، مسافرت هستن و 2 روز دیگه میان»! راستش از اطلاعات دقیق و حاضر‌جوابی او حیرت کردم اما با خوشبینی به خودم گفتم: وقتی جای پارک خالی است یک شب ایرادی ندارد.

3روز بعد، همان همسایه‌ را در حال جابه‌جایی یک مبل بزرگ دیدم. کمکش کردم و مبل را به داخل حیاط آوردیم.در حالی که با دستمال‌ کاغذی دست‌هایش را تمیز می‌کرد، گفت: «اگر اجازه بدین این مبل یک هفته‌ای گوشه حیاط باشه تا توی اتاقمون براش جا پیدا کنیم»! حدود نیم ساعت، به اتفاق حیاط را وارسی کردیم تا یک گوشه دنج برای مبل بزرگ پیدا کردیم و من حتی یک پارچه برزنتی که در انباری داشتم آوردم، روی مبل انداختم تا نور آفتاب رنگش را خراب نکند. همان روز، یکی از همسایه‌ها به سراغ من آمد و با لحنی معترض گفت که چرا به فلانی (همسایه صاحب‌ مبل) اجازه می‌دهید مقررات مجتمع و آپارتمان‌نشینی را نادیده بگیرد. بعد مرا به پشت بام برد و پارچه بزرگی را کنار زد و گفت: ملاحظه کنید، اینجا را تبدیل به سمساری کرده است. هفته‌ای یک ماشین می‌آورد و در پارکینگ می‌گذارد! در همان موقع 5 نفر دیگر از همسایه‌ها هم آمدند و هر کدام با دلایل جداگانه از موارد جدید تخلفات همسایه پرده برداشتند. رفتم سراغ متن مکتوب مقررات و ضوابط آپارتمان‌نشینی و بندها و مواد مربوط به تخلفات این همسایه را استخراج کردم و در اختیارش گذاشتم. سراسیمه گفت: «یعنی صبح باید بریم دادگاه»؟! گفتم: نه، فعلا مرحله گفت و‌‌گوست، اگر حل نشود، راه قانونی می‌ماند! روز بعد، ‌همسایگان با شیرینی و گل به سراغم آمدند و از من به خاطر اینکه بساط «استثناء بر قاعده» در مجتمع مسکونی را برچیده بودم، قدردانی کردند. از شما چه پنهان که از آن روز به بعد همه جای مجتمع را می‌کاوم تا نکند مبل یا صندلی دیگری پنهان شده و از نظر دور مانده باشد ؛ حتی نزدیک بود صندلی سرایدار مجتمع را خارج از ساختمان بگذارم که به موقع سررسید!

خوش‌خیال

کد N62649

وبگردی